عشقِ فيلم
هاله مشتاقينيا
نمايشنامهنويس
تصويري گنگ مانده از كودكياش. مرد چهل و يك سالهاي كه تهمانده سيگارش را با فشار در زيرسيگاري خاموش ميكند. رد سوخته ذغال روي دست راستش محو شده است؛ ذغال داغي كه در كودكي مادرش پرت كرده بود سمت او.
از كودكي تصويري گنگ مانده برايش. از مادري كه گريه ميكرد و فرياد ميزد و پدري كه قهر ميكرد و بالشت خود را برميداشت و بر روي كاناپه ميخوابيد.
پدر و مادرش انگار نميتوانستند با هم حرف بزنند. پيش پاافتادهترين حرفهاي روزمره ميشد جنجال! از رفتن به مجلس عروسي گرفته تا قسط ماشين و خريد لباس شب عيد و گرفتن چاه فاضلاب! هر بار هم پدرش ميگفت طلاقت ميدهم! اما هيچگاه پاي آن دو به دادگاه هم نرسيد!
مادرش هر پنج شنبه او را با خودش ميبرد بهشت زهرا و روي قبري اشك ميريخت كه نام پسرخالهاش بر آن نوشته شده بود، ولي به همسرش ميگفت رفته بودند سر قبر دايياش! و دوباره دعوا راه ميافتاد سر اينكه پدرش ميپرسيد: «اين دايي چه گُلي به سر تو زده كه هر هفته ميري بهشت زهرا؟!» و اين شده بود يك راز ميان او و مادرش!
بزرگتر كه شد خواست برود دنبال روياهايش. عشق فيلم بود. از مدرسه فرار ميكرد و ميرفت سينما. آدمهاي توي فيلمها را دوست داشت. انگار بودند و نبودند... با غصههايشان غصه ميخورد و با خندههايشان ميخنديد. پدر و مادرش اهل كتاب و فيلم نبودند. فقط هرچند وقت يك بار، وقتي پدرش خانه نبود، مادر مينشست و فيلم «بر باد رفته» را تماشا ميكرد و هر بار هم با پايان فيلم ميگفت: «فردا يه روز ديگهست!» اما هيچ فرقي نميكرد و دوباره فردا همان بود كه بود!
روزي كه گفت ميخواهد بازيگر شود، جنجال ديگري در خانه راه افتاد. انگار براي نخستين بار بود كه پدر و مادرش با هم سر يك موضوع توافق داشتند: «ميخواي بري مطرب بشي؟!»
سرآخر هم نه بازيگر شد، نه مهندس! ته مانده روياهايش او را كشاند به يك دفتر مجله سينمايي و شد ويراستار. اما هم چنان عشق فيلم بود و با آدمهاي فيلمها زندگي ميكرد.
ازدواج كرد. زنش نه عشق فيلم بود، نه بر سر پيش پاافتادهترين حرفها به گريه ميافتاد و دعوا راه ميانداخت. اصلن حرفي نداشتند كه بخواهد به دعوا هم ختم شود! روزي كه همسرش تقاضاي طلاق كرد گفت: «تو زن بودن رو از من گرفتهاي! نه دو كلوم حرف قشنگ، نه يه شاخه گُل، نه محبتي...»
زنش فكرش را هم نميكرد كه او با تقاضاي طلاق موافقت كند.
حالا پنج سال است كه جدا شده. همچنان ويراستار يك مجله سينمايي است، اما ديگر شور فيلم ديدن را هم مثل گذشته ندارد. گاهي با همكارانش در جلسات نقد فيلم مينشيند و فقط گوش ميكند. گاهي هم سو با آدمهاي پيرامونش، براي توقف خشونت عليه زنان، پروفايلش را نارنجي ميكند يا به كمپينهاي ديگر ميپيوندد. سيگار پشت سيگار و همچنان تصويري گنگ مانده از كودكياش.