درباره يك عكس
وطنم تلخترين مادر دنيا
زينب كاظمخواه
روزنامهنگار
وطنم تلخترين مادر دنيا است. روزي كه گذاشتيمش و آمديم. زير خون، گلوله و آتش رهايش كرديم و جانمان را گرفتيم كف دست و فرار كرديم. يك تكهمان ماند همانجا در كابل، يك تكهمان در هرات و يك تكه در هلمند. تكههاي ديگرمان را برداشتيم و آمدیم به جاي ديگر. هزار بار تكههايمان را برداشتيم و رفتيم. كولهبار نداشتهمان را از اين شهر به آن شهر كشيديم. تن وطنمان زخمي ميشد و ما اينجا زخميتر جان ميكنديم براي زنده ماندن.
شبي سرد كه كابل زير آتش بود، بچهها را به دندان گرفتيم و زار و زندگي را گذاشتيم و زديم به دل راه. زير گلوله و آتش، جانمان را برداشتيم و رفتيم، روزها و شبها ميرفتيم. مردها به صف شده بودند و زنان با چادرهاي سياه و روبنده نگاهشان شانه مردان را سوراخ ميكرد. نگاهي با هراس. ترس. ترديد. به كجا ميرفتند، ميرفتيم. زنده ميماندند. ميمانديم. تكههايمان را رسانديم اينجا. مانديم و جان كنديم. وطن دور شد از ما و ما هم از وطن. وطن تلخترين مادر دنيايمان شد، فرزنداني كه رهايش كردند براي تكهاي جان. خاطراتمان را جا گذاشتيم، كودكيهايمان. شاديها را گذاشتيم و غمها را برداشتيم آمديم به وطن ديگر. وطني كه هرگز برايمان وطن نشده است، تكهاي كاغذ همه هويت ما شده است، آن تكه پاره سند ماندمان شد.
غصهها كش آمدند و يك گودال عميق توي دلهايمان جا گذاشتند. شديم مهاجران و داغي شد بر پيشانيمان درد غربت. مادر غمگين ما مويه ميكشد همچنان. زار ميزند از دوري فرزندان. فرزنداني كه با سختجاني زندگي ميكنند تا روزي كه مادر آرام گرفت برگردند. تكههايي كه اينجا داريم يك روز برميداريم و دوباره برميگرديم به آغوش مادري كه سالها جز زخميتر شدن هيچ نديده است.
ما ميميريم/ تا شاعران بيمار شعر بگويند/ «ما ميميريم»، بازي قشنگي است/ وقتي مادر، پوتين افسر جوان را ليس ميزند/ و روزنامهها هي عكس پدر را مينويسند/ كنار آدمهاي مهم/ هر شب، هزار بار عروس ميشود/ و خواهرم هزار بار جيغ ميزند/
هزار بار بازي قشنگي است/ «كارگران ساعت يازده احساساتي ميشوند»/ فردا همه به خيابانها/
مي
ريز
ريز ميكنند
پارچههاي رنگي را/ آواز ميخوانند/ ميرقصند/ و البته شعار ميدهند/ ما ميميريم تا عكاس «تايمز» جايزه بگيرد. شعر: الياس علوي