با شركت: انوشيروان دادگر، برزويه طبيب و چند نفر ديگر
حسامالدین مقامیکیا
روزنامهنگار
حكايتهاي «كليله و دمنه» يك طرف، ماجراهاي واقعي كه حول اين كتاب اتفاق افتاده يك طرف ديگر. خودش يك فيلم پر آب و تاب و پرماجراست، آن هم با شركت: انوشيروان دادگر (شاه ساساني)، برزويه طبيب (از بزرگترين اطباي ايران آن زمان) و تني چند از اكابر و اعاظم قوم. ژانر: درام، جاسوسي، تاريخي، جادهاي و... و البته كسي كه در اين داستان واقعي، نظر من را جلب ميكند، مردي است بينام و نشان.
قضيه از اين قرار است كه به گوش انوشيروان، شاه ساساني، ميرسانند كه هندوها كتابي بسيار ارزشمند دارند شامل پندها و رموزي كه شديدا به كار مملكتداري ميآيد. هم مفيد به حال دولت است، هم به درد ملت ميخورد؛ «پنچه تنتره» (به معني پنج باب) كه از زبان حيوانات نقل شده؛ همين كتابي كه ما امروز به اسم «كليله و دمنه» ميشناسيم.
انوشيروان، خسروي ايران در قرن ششم ميلادي، پادشاهي بوده با كياست و هوشمند و دادگر و مصلحت خواه رعايا. اينها را البته ابن مقفع گفته و راست و دروغش پاي خودش (ابن مقفع كسي است كه «كليله و دمنه» را از زبان ساسانيان به عربي برگرداند.) شاه وطنپرست مردم دوست هوشمند (باز هم العهده علي الراوي)، وقتي خبر را ميشنود، ملازمان را مامور ميكند كه بگردند و فردي شايسته پيدا كنند كه در علم سرآمد باشد و زبان هندو بلد باشد تا به عنوان مامور مخفي بفرستند هند، براي آوردن نسخهاي از كتاب «پنچه تنتره.»
از مقدمهاي كه ابن مقفع نوشته اين طور برميآيد كه اين كتاب خيلي محرمانه و استراتژيك و تحت مراقبت بوده تا برگ برنده شاهان هند در مملكتداري باشد. خلاصه كه ملازمان ميگردند و روي يك نفر به اجماع ميرسند: برزويه طبيب؛ بزرگترين طبيب پارس.
برزويه، مرد فاضل و صاحبنظر و دنياديده، اهميت ماموريت را درك ميكند و راهي ميشود. البته به اين سادگي كه من تعريف ميكنم نيست، مفصل و خواندنياش را ابتداي كليله و دمنه به روايت ابن مقفع و قلم نصرالله منشي (كسي كه متن عربي ابنمقفع را به فارسي برگردانده) بخوانيد. همينقدر خلاصه كنم كه شخص انوشيروان با برزويه جلسه گذاشت، شيرفهمش كرد و درخواستش را گفت، برزويه آقايي كرد و پذيرفت و شاه هم نيروي انساني و تنخواه مفصل به برزويه داد و حتي گفت اگر بودجه تمام شد و ماموريت طول كشيد، پيغام بده باز بفرستيم، ولي هر جور شده اين كتاب را با خودت بياور.
خلاصه ميخواهم بگويم برزويه جانش را كف دستش گذاشت كه قبول كرد و رفت.
و اما نقشه از اين قرار بود: برزويه در هند ميگفت كه براي كسب علم به آنجا رفته و تا ميتوانست در مجالس درس و بحث حاضر ميشد و به قول ابن مقفع (البته با ترجمه نصرالله منشي): «اگرچه از علم بهره تمام داشت اما نادان وار در آن خوضي ميپيوست.» برزويه گويا خيلي معاشرتي هم بوده و تا ميتوانسته دوست و رفيق پيدا ميكرده تا بلكه پلي به مقصود نهايي بزند. او اين رفقا را به انواع آزمايش، امتحان ميكرد تا به قول مقفع (و ترجمه منشي): «اختيار او بر يكي افتاد كه از ايشان به هنر و خرد مستثني بود.»
خودتان مبسوطش را در كتاب بخوانيد كه اين هندو، چه رفيق همهچيز تمامي بوده و برزويه در رفاقت چه گوهري جسته. نهايتا چنان با هم، خانه يكي و ندار و سري از هم سوا شدند كه يك روز برزويه گفت: رفيق جان! من تا حالا واقعيت ماجرا را براي تو نگفتهام كه چرا آمدهام اينجا. هندو هم درآمد كه: خودم مدتهاست فهميدهام كه آمدهاي چه گوهري از ولايت ما ببري و كشور خودت را به چه زينتي مزين كني، ولي به رويت نياوردم تا ببينم كجا خودت را لو ميدهي و همين كه دهانت قرص بود و اينقدر هوشمندي كردي، خودش ارادتم را به تو بيشتر كرد. خلاصه كه در مقدمه «كليله و دمنه»، ابن مقفع دو سه صفحه را به تعارف تكهپاره كردن اين مرد هندو و برزويه طبيب اختصاص داده كه نشان ميدهد مرداني بودهاند يكي از يكي فاضلتر و كميابتر. برزويه به مرد هندو زنهار داد كه رفاقت و همدستي شان ممكن است هندو را از هستي ساقط كند. اما آن رفيق، خطر كرد و مدتها مخفيانه «پنچه تنتره» را براي برزويه ميبرد و برزويه از آن رونويسي ميكرد.
كار عاقبت تمام شد.
برزويه با نسخهاي از «پنچه تنتره» برگشت. شاه از او استقبال چنين و چنان كرد و گفت در خزانهها را باز كنند و برزويه هرچه ميخواهد بردارد. برزويه ولي دو چيز بيشتر نخواست: اول گفت براي اينكه روي شاه را زمين نيندازم و دستش را رد نكنم، يك خلعت كفايت ميكند و دوم اينكه به عنوان پاداش، شاه رخصت بدهد من يك باب به ابتداي اين كتاب اضافه كنم. و اين طوري است كه الان ابتداي «كليله و دمنه» بابي دارد با نام «باب برزويه طبيب.» چند صفحه بيشتر نيست، بخوانيد و حظش را ببريد.
در نوشته ابن مقفع، ديگر ذكري از آن مرد هندو نرفته. حتي نام او هم معلوم نيست. فقط نوشته «مرد هندو.»
شايد چون نامش پيدا نيست، بين اين همه ماجرا اينقدر به چشم من آمده. ولي با اسم يا بياسم، پيداست كه كليد ماموريت در دستان او بوده. اين را كه ما در قرن ششم ميلادي «كليله و دمنه» داشتهايم، مديون مرد هندوي بينام و نشاني هستيم كه حتي نميدانيم بعد از بازگشت برزويه چه بر سرش آمده. ولي به استناد نوشته ابن مقفع دستكم اين را ميدانيم كه در همان روز كه برزويه سفره دلش را پيش او پهن كرده و رازش را فاش كرده و هشدار داده كه همدستي در اين راز برايش دردسر ميشود، مرد هندو گفته: «هيچ چيز نزد اهل خرد، در منزلت دوستي
نرسد.»