نگاهي به زندگي سياسي محمد تقي بهار در سالروز تولد او
بهار سياست
18 آذر 1265
130 سال ازتولد محمدتقي بهار گذشت
محسن آزموده
محمد تقي بهار (18 آذر 1265- 2 ارديبهشت 1330) شاعر، سياستمدار، روزنامهنگار، پژوهشگر ادبيات و تاريخ نگار ايراني روزگاري توفاني از تاريخ ايران را زيست: عصر انقلاب مشروطه و كودتا و جابهجايي سلسله قاجار با سلسله پهلوي را. در جواني نه فقط شاهد كه از فعالان نهضت مشروطيت بود، در سالهاي پس از آن به توپ بستن مجلس را ديد، با مجاهدان مشروطه همراه شد، روزنامهنگاري كرد، زنداني شد، تبعيد شد، به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب شد، مهاجرت كرد، در دولت كودتاي سيد ضياء تحت نظر بود، نماينده مجلس چهارم شد، در مجلس پنجم با تغيير سلطنت از قاجار به پهلوي مخالفت كرد و يك بار نيز به جانش سوء قصد شد و بعد از پايان كار مجلس ششم از سياست كناره گرفت، اگرچه سياست او را رها نكرد و در دوران رضاشاه گذشته از آنكه تحت نظر بود، دو بار به زندان افتاد، بار اول در سال 1308 به مدت يك سال و بار ديگر در سال 1311، به مدت 5 ماه كه بعد از آن تبعيد شد. او در سالهاي پاياني عمر با احمد قوام همكاري كرد و وزارت فرهنگ را به عهده گرفت، البته خيلي زود استعفا داد، اما دوباره در مجلس پانزدهم نيز به مجلس رفت و رياست فراكسيون دموكرات را برعهده گرفت. درباره كارنامه سياسي او اظهارنظرهاي گوناگون هست، برخي او را به محافظهكاري متهم ميكنند و گروهي از تزلزل سياسي او سخن ميگويند، با اين همه نميتوان در وطندوستي و ميهنخواهي بهار شك كرد، مردي كه از بانيان تحول ژرف و انقلابي در ادب فارسي بود و برخي اشعار و تصانيفش چون مرغ سحر و قصيده دماوند، همچنان ورد زبان فارسي زبانان است. به مناسبت سالروز تولد او نگاهي خواهيم انداخت بر سياستورزي او.
بهار مشروطه
محمد تقي بهار، 20 سال بيشتر نداشت كه انقلاب مشروطيت در ايران با امضاي فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه قاجار به ثمر رسيد. از خانوادهاي اديب سر بر آورده بود و پدرش ميرزا محمد كاظم صبوري ملك الشعراي آستان قدس رضوي در زمان ناصرالدين شاه بود، در كودكي و نوجواني ادب قديم را در خانه و مكتبخانه نزد پدر و اساتيدي چون اديب نيشابوري آموخته بود و از همان كودكي ذوق ادبي خود را نمايان كرده بود، اما با انقلاب مشروطه تحولي ژرف در مسير زندگي او به وقوع پيوست و به عرصه سياست گام نهاد. خودش در اين زمينه مينويسد: «در 1324 قمري، به سن 20 سالگي، در شمار مشروطهطلبان خراسان جاي گزيدم... من و رفقاي ديگر... عضو مراكز انقلابي بوديم و روزنامه خراسان را به طريق پنهاني طبع و به اسم (رييسالطلاب) موهوم منتشر ميكرديم و نخستين آثار ادبي من در ترويج آزادي در آن روزنامه انتشار يافت.»
در اين سالها بهار مقام ملكالشعرايي آستان قدس را به عهده دارد و در اشعاري با نامهاي عدل و داد، به شكرانه توشيح قانون اساسي و عدل مظفر، به ستايش مظفرالدينشاه در مقام شاهي دادگر كه فرمان مشروطه را امضا كرده، ميپردازد. با مرگ مظفرالدين شاه در دي ماه 1285 و سر برآوردن فرزند مستبد و تندخويش محمدعليشاه، كار مشروطه و مشروطهخواهان دشوار ميشود. شاه جوان و ستيزه جو به دنبال بهانه و تندرويهاي برخي مشروطه خواهان، مجلس را به توپ ميبندد و برخي سران نهضت را به دار ميكشد. در چنين شرايطي بهار ساكت نميماند و اشعاري ميسرايد كه حاوي انتقادهاي صريح و تند به استبداد صغير است. مشهورترين آنها قصيده مستزادي استكه در 1325، در عهد استبداد صغير محمدعلي شاه گفته شد و در حينيكه مردم در سفارتخانهها پناه جسته بودند، در مشهد و تهران انتشار يافت: با شه ايران ز آزادي سخن گفتن خطا است/ كار ايران با خدا است/مذهب شاهنشه ايران ز مذهبها جدا است/ كار ايران با خدا است. با سرودن اين شعر، بهار خود را به جريانات ادبي و سياسي دوران خويش نزديكتر ميسازد. شعر او در حقيقت تقليدي است از مستزاد سيد اشرف گيلاني «درد ايران بيدواست» كه در همان اوان در روزنامه نسيم شمال به چاپ رسيده بود. همو نيز سبك ميرزاطاهرزاده صابر، شاعر و نويسنده آذربايجاني را در پيش چشم داشت كه آثارش تاثير بسياري برگفتههاي انقلابي اين عصر باقي گذاشتهاند. بهار جوان بدينترتيب به يكي از نيازهاي زمانه خود پاسخ ميگويد كه همانا سرودن شعري است كه بر زبان به راحتي جاري شود و خون انقلابي را در سرها به جوش آورد.
جهان بر بست با دلخستگان پيمان آزادي
با مجاهدتهاي مشروطهخواهان تبريز و بختياري و شمال و ساري تهران فتح شد، محمد عليشاه از سلطنت خلع شد و به سفارت روس پناه برد و پسر خردسالش احمدميرزا با نيابت عضدالدوله به سلطنت نشست. بهار در وصف اين پيروزي مينويسد: «اشعار و سرودهايي كه در آن شب [در مشهد] خوانده شد و قصايدي كه در جشنهاي ايام بعد سروده آمد، از من بود و اداره جشنها و گرمي بازار شادكامي ملي از شعر و خطابه به وسيله من و رفقاي انجمني ما [سعادت] فراهم آمد. در سلام آستانه كه در سيزدهم ماه رجب همان سال داير شد و به عادت ديرين بايد شعر و خطبه خوانده شود، قصيدهاي در ستايش آزادي خواندم كه مطلعش چنين بود: بيا ساقي كه كرد ايزد قوي بنيان آزادي/ نمود آباد از نو خانه ويران آزادي/ فلك بگشود با وجود ديدگان ابواب آسايش/ جهان بر بست با دلخستگان پيمان آزادي.»اشعار اين دوران بهار در بردارنده اين ويژگيهاست: اولا شعارگونه و آهنگين است، ثانيا حاوي حوادث سياسي است و ثالثا از درون مايه قوي وقايعنگاري و وصف ميدانهاي جنگ و ستيز ميان آزاديخواهان و نيروهاي استبداد برخوردار است. مجلس دوم كه در 24 آبان 1288 گشايش يافته بود، در تاريخ 3 دي ماه 1290 با فرمان ناصرالملك نايب السلطنه منحل شد و بسياري از نمايندگان و هيات دولت به قم تبعيد و شماري از جرايد و مطبوعات توقيف شدند. علت اولتيماتوم روسها در اعتراض به استخدام مستشار امريكايي مورگان شوستر بود. بهار نسبت به اين فضاي اختناق ساكت نماند و چنين سرود: هان !اي ايرانيان ! ايران اندر بلاست / مملكت داريوش دستخوش نيكلاست/ مركز ملك كيان در دهن اژدهاست/ غيرت اسلام كو؟ جنبش ملي كجاست/ برادران رشيد ! اينهمه سستي چرا ست/ ايران مال شماست، ايران مال شماست. خودش در اين رابطه مينويسد: «ضربتي كه در اين قيام و پايداري ساده به من رسيد، توقيف نوبهار بود به امر صريح قونسول روس. بلافاصله، تازهبهار داير گرديد و مقالاتي شديداللهجه بر ضد مداخلات دولت تزار در آن درج شد. چيزي نگذشت كه در محرم 1330، به امر وثوقالدوله، وزير خارجه، از طرف حكومت خراسان اين روزنامه هم توقيف شد و به فشار قونسول مزبور، من و نه نفر از افراد حزب دستگير و به طرف تهران فرستاده شديم... بعد از هشت ماه از تهران با هزار زحمت به مشهد مراجعت كردم. حزب را ديدم در حال خمود، جرايد درحال توقيف و رفقا بدون حرارت و اميد، در پي
كسب و كار خود. ولي من خسته نبودم و اگر در سياست به روي من بسته بود، ابواب مبارزات اجتماعي و اخلاقي باز بود... يك سال كار كردم، تكفيرم كردند، آزارم دادند؛ خوديها و دموكراتها بيشتر از ديگران به جرم حقگويي با من پرخاش كردند و من به كار خود مشغول؛ تا جنگ بينالملل افق جهان را، با برق ششلول يك نفر صربي، قرمز رنگ ساخت.»
در دوران فترت ميان مجلس دوم و مجلس سوم، ناصرالملك بر مسند امور نشسته بود كه به تعبير بهار «پشت استقلال را شكست. » در همين ايام، روسها با دستياري صمد خان شجاعالدوله در تبريز به كشتار آزاديخواهان پرداختند، ثقه الاسلام را بردار زدند و در مشهد با به توپ بستن حرم امام رضا(ع) جمعي از زايران را كشتند. انگليسها نيز به نوعي ديگر سياست گسترش نفوذ خود را پيش بردند و درغيبت مجلس، دولت ايران را وا داشتند تا سياست خود را با مفاد قرارداد 1907 و تقسيم كشور به مناطق نفوذ تطبيق بدهد. دو دولت روس و انگليس در ضمن به دست آوردن قرضهاي به ميزان 6800 ليره انگليسي زنجيرههاي اسارت اقتصادي و سياسي را برگردن ملت ايران بيشتر فشرده و استقلال اقتصادي و سياسي ميهن ما را دستخوش مطامع خويش كردند.
سالهاي جنگ اول
تابستان 1293 احمد شاه به بلوغ رسيد و دوره نيابت سلطنت ناصرالملك به پايان رسيد. مجلس سوم در آذرماه 1293 گشايش يافت و بهار از سوي مرد مدرگز، كلات و سرخس به نمايندگي مجلس برگزيده شد. نخست سران اعتداليون و حتي برخي دموكراتها اعتبارنامهاش را به دليل مقالات تندي كه نگاشته بود، تاييد نكردند، اما « بعد از شش ماه به زحمت از چاله درآمد و قبول گرديد. » نوبهار در تهران داير شد و بازارش رونق گرفت و در هيجانهاي ملي موثر افتاد. اما مجلس سوم نيز يك سال بيشتر دوام نداشت و به دليل شروع جنگ جهاني اول و اشغال كشور توسط نيروهاي متجاوز بيگانه و تهديد قواي روس در نهايت در آبانماه 1294 تعطيل شد. در چنين شرايطي شماري از نمايندگان مجلس از جمله بهار به قم و مهاجرت كردند. در واقعهاي به علت واژگون شدن درشكه دست او در راه قم شكست و او را به تهران آوردند. «با دست شكسته از تهران به خراسان تبعيد شدم و پس از شش ماه به تهران احضارم كردند. انقلاب روسيه بر پا شد. حزبسازي را از سر گرفتند و در كميته مركزي حزب دموكرات، مدت دو سال، دوبار انتخاب شدم.» اينبار فترت مجلس 5 سال به طول انجاميد. در اين سالها بهار انجمن دانشكده تهران و مجلهاي به همين نام را بنيان گذاشت. بهار همچنين ميكوشد در كنار كارهاي ادبي تشكيلات فروپاشيده حزب دموكرات را بار ديگر شكل دهد. خودش در اين زمينه مينويسد: «من وهيجده نفر از زعماي دموكرات تصميم گرفتيم كه تشكيلات از هم پاشيده حزب را به هم پيوند دهيم وكميته ازبين رفته را برطبق نظامنامه به وجود آوريم... . شروع بهكار كرديم. ما اكثريت داشتيم، حوزهها را تشكيل داديم وكميته مخفي انتخاب شد و جرايد ايران، نوبهار، زبان آزاد ارگان ما قرار گرفت و شروع به كار كرديم. در اين حين عدهاي ازهم مسلكان كه از هر حيث با هم متجانس بودند دور سيد كمرهاي جمع شدند و روزنامه ستاره ايران را ارگان خود ساخته برضد تشكيل حزب دموكرات حزب تازهاي راتشكيل دادند ونام آن را « تشكيلات دموكراتهاي
ضد تشكيلي نهادند... با دشمنام و تهمت جلوي ما را سد كردند! ما با دولت قرار گذاشته بوديم كه انتخابات دوره چهارم را آغاز كند. ليكن اين دودستگي واختلاف مانع انجام اين مقصود گرديد.»«درونمايه ديگر شعر بهار را در اين سالها، نوعي گرايش به حكومت مركزي قوي است كه ماهيت آن كاملاً ساخته و پرداخته وضعيت تاريخي زمانه اوست. » خودش در اين زمينه مينويسد: « دريافتم كه حكومت مقتدر مركزي از هر قيام و جنبشي كه در ايالات براي اصلاحات برپا شود، صالحتر است و بايد همواره به دولت مركزي كمك كرد و هوچيگري و ضعيف ساختن دولت و فحاشي جرايد به يكديگر و به دولت و تحريك مردم ايالات به طغيان و سركشي براي آتيه مشروطه و آزادي و حتي استقلال كشور زهري كشنده است» خواست برقراري حكومت مقتدر مركزي البته به بهار اختصاص نداشت و بسياري ديگر از روشنفكران و نخبگان زمانه نيز با آن همراه بودند، نتيجه اما چيز ديگري بود: كودتاي قزاقان با حمايت بريتانيا در روزهاي پاياني سال 1299 كه به قدرت رسيدن سيد ضياء و رضاخان ميرپنج ميانجامد. روشن است كه بهار با رژيم كودتا كه سه ما بيشتر دوام نميآورد، همراه نيست، به همين دليل در تمام آن دوره در شميران تحت نظر است.
بنبست سياست
با سقوط دولت سيد ضياء در 14 خرداد 1300، بعد از پنج سال و هفت ماه و چند روز مجلس چهارم در 1 تير 1300 گشايش مييابد. بهار در اين مجلس از طرف مردم بجنورد نماينده است. رضاخان سردار سپه در راه تحكيم و تثبيت قدرت است و مشخص است كه نزاع آزاديخواهان با او دير يا زود شروع ميشود. بهار درباره اين سالها مينويسد: « مجلس چهارم را با سختترين و بد قيافهترين وضعها گذرانيدم. از بدو افتتاح مجلس پنجم، اوضاع دگرگون شد، تا عاقبت من از روزنامهنويسي دست برداشتم. پيش بينيهايي كه چند سال درباره آنها، قلم و چانه زده بودم، يعني مضرات
هرج و مرج فكري و ضعيف كردن رجال مملكت و دولت مركزي، آن روز، بروزكرد. مردي قوي با قواي كامل و وسايل خارجي و داخلي، بر اوضاع كشور و بر آزادي و مجلس و بر جان و مال همه مسلط شد و يكباره ديديم كه حكومت مقتدر مركزي، كه در آرزويش بوديم، بهقدري دير آمد كه قدرتي در مركز به وجود آمده و بر حكومت و شاه و كشور مسلط گرديده است. تصور كنيد، مردي كه تا ديروز به آرزوي ايجاد حكومت مقتدر مركزي با هر كس كه احتمال مقدرتي در او ميرفت، همداستاني كرده بود، اينك ميبايست با مقتدرترين حكومتها مخالفت كند چه وي را خطرناك ميديد. حيات سياسي من در اين مرحله تقريبا به كوچه بن بست رسيده بود... .»
مخالف تغيير سلطنت
رابطه بهار با رضاخان سردار سپه در آغاز نزديك بود و در نوشتههايش نسبت به او، به تعبير محمد علي سپانلو شاهد «نوسان بيم و اميد» هستيم، اگرچه رفتار بيمارگونه و ناپسند او را نسبت به خدمتگزارانش نميپسنديد و مخالف پايمال كردن حقوق مشروطه، تجاوز به قانون اساسي، بياحترامي و تحقير مجلس و توهين به نمايندگان مجلس بود و از زورگويي و حكومت اختناق رضاخاني و رويه نظاميگري او انتقاد ميكرد. «مجلس پنجم باز شد، شاه فراركرد، سردار سپه فرمانرواي مملكت گرديد. شهرباني، قشون، امنيه، حكام و دستههاي سياسي و مجلس همه در دست او مانند موم بودند. ولي افكار عامه و سواد جماعت و اغلب محافظهكاران و خانوادههاي قديم و رجال بزرگ و معدودي هم آزاديخواه و تربيت شده و متجدد، باقي ماندند و با نفوذ و قدرتي كه مانند توفان سهمگين غرشكنان به در و ديوار و سنگ و چوب و دشت و كوه ميخورد و پيش ميآمد، دم از مخالفت زدند و در نبرد نخستين پيروزي يافتند. من هم كه در اين مجلس از ترشيز نمايندگيداشتم با مخالفان جمهوري همراه بودم.» مخالفت با جمهوري بيهزينه نبود، ميرزاده عشقي، روزنامهنگار و شاعر جوان در تيرماه 1303 به قتل رسيد، حادثهاي كه بر بهار سخت گران آمد و در مجلس گفت: «جرايد اقليت را توقيف ميكنيد. گلوله به ما تحويل ميدهيد، اجازه نطق هم به ما نميدهيد... من چهل سال از عمرم ميگذرد و 20 سال آن را در سياست گذرانيدهام... من 20 سال است در دهانه مرگ زندگاني ميكنم... من در مقابل قشون تزار ايستادگي كردهام و از مملكت ايران دفاع نمودهام... من از تهديد به قتل يا كشته شدن باكي ندارم. من عقيدهام اين است كه آن پنجه سرخ كه يخه عشقي را گرفت و او را به طرف گور برد، آن پنجه، پنجه دشمن است، بايد مجلس آن پنجه و دست را قطع كنند.»
در كشاكش با رضاشاه
جمهوري رضاخاني البته به ثمر ننشست، اما او موفق به تغيير سلطنت شد. مجلس در جلسه 4 آبان 1304 بركناري
احمد شاه، انقراض قاجار و بر آمدن خاندان پهلوي را با اكثريت 80 راي و مخالفت 5 راي تصويب كرد. محمد مصدق، سيدحسن مدرس ميرزاحسنخان پيرنيا و ملكالشعراي بهار از مهمترين مخالفان اين قانون هستند. بهار به نشانه اعتراض
در اين جلسه شركت نميكند. مجلس ششم (19 تير 1305 تا
22 مرداد 1307) آخرين مجلس مستقل است و با وجود مداخله نظاميان، چهرههايي چون مدرس و بهار و مصدق به مجلس راه مييابند. بهار در اينباره مينويسد: «مجلس ششم باز شد. انتخابات تهران و حومه بالنسبه آزاد بود و رفقاي ما غالبا انتخاب شدند و من هم از تهران انتخاب شدم. در اين مجلس پرده ديكتاتوري علنيتر و بدون روپوش بالا رفت و قدرت شاه نو با اقليتي ضعيف، ولي وطن پرست، برابر افتاد. ما دوره ششم را به پايان برديم و در دوره بعد لايق آن نبوديم كه ديگرباره قدم به مجلس شوراي ملي بگذاريم و چند تني هم از رفقاي ما كه در دوره هفتم انتخاب شدند، از وكالت استعفا دادند و در خانه نشستند... و حيات سياسي من كه به خلاف روح شاعرانه و نقيض حالات طبيعي و شخصيت واقعي من بود، پايان يافت.»
سالهاي زندان و تبعيد
بعد از بيرون راندن بهار از مجلس، دوران رنج و محنت او آغاز ميشود. در سال 1308 يك سال به زندان مجرد ميافتد. خودش در اين باره چنين ميسرايد: من نيم مسعود بو احمد ولي زندان من/ كمتر از زندان ناي و قلعه منديش نيست. پس از آزادي از زندان سياست را كنار ميگذارد و به كار پژوهش و تحقيق روي ميآورد، اما روز 29 اسفند بار ديگر به زندان افتاد كه مدت 5 ماه به طول انجاميد. او را از آن پس يكسر به اصفهان فرستادند و «يك سال نيز در آن بلده شريف با بدترين اوضاع و در عين تهيدستي به سر بردم.» بهار در سال 1313 در اصفهان كارنامه زندان را كه در سال 1312 در زندان شروع كرده بود، به پايان ميرساند تا پايان دوره رضاشاه (1320) بهار يكسر به كار تحقيق و پژوهش در ادبيات و تاريخ مشغول است.
آخرين بازگشت به سياست
بعد از شهريور 1320 بار ديگر به عرصه عمومي باز ميگردد، «چند فقره يادداشتها و تذكارهاي محفوظ و مضبوط را، زير عنوان تاريخ مختصر احزاب سياسي، به شكلي مقالاتي در روزنامه مهر ايران» منتشر كرد، همچنين روزنامه نوبهار را منتشر كرد. اين نشريه از 3 اسفند 1321 منتشر شد و پس از 102 شماره تعطيل شد. آخرين حضور جدي بهار در سياست همكاري با احمد قوام در تاسيس حزب دموكرات بود، سياستمدار مقتدري كه چندان خوشنام نبود و اين اقدام بهار بعدها از سوي روشنفكران چپ و بسياري از مخالفان او سخت مورد انتقاد قرار گرفت. نخستين همكاري پذيرش وزارت فرهنگ از سوي قوام است، خودش در اين زمينه مينويسد: «آخر وزير شدم، و اي كاش كه آقاي قوام مرا به وزارت دعوت نميكرد و آن چند ماه شوم را كه بيهيچ گناه و جرمي در دوزخم افكنده بودند، نميديدم. مشقت و رنج و عذاب روحي بينهايت بود... و من بيدرنگ پاي استعفانامه را امضا كردم. رفتم در خانه، ولي ننشستم، بلكه افتادم. در اوايل زمستان حس كردم سينهام ناراحت است. تقاضاي مرخصي كردم. شهودي هستند كه بودند و عجز و لابه مرا در رفتن و اصرار و ابرام ايشان را در ماندن و اداره كردن انتخابات تهران ديدند. چندي نگذشت كه مجلس باز شد، ولي ديگر قدرت كاركردن نبود. اينبار طوري سقوط كردم كه فقط در فرنگستان، بعد از يك سال و نيم، توانستم برخيزم و تلف نشوم.»
دومين همكاري بهار با قوام و آخرين حضور او در سياست نيز حضور در مجلس پانزدهم و رياست فراكسيون دموكرات است. البته خودش از اين مجلس چندان راضي نبود، در سال 1326 براي معالجه به سوييس رفت و با وجود بهبود زودهنگام تا ارديبهشت 1328 آنجا ماند. آخرين فعاليت اجتماعياش، رياست جمعيت هواداران صلح بود. يك سال بعد از بازگشت به ايران سخت بيمار شد و بيماري اوره و سل او را ميآزرد. لاجرم در صبحگاه نخستين روز ارديبهشت 1330 بعد از يك هفته دست و پنجه نرم كردن با بيماري، درگذشت و فرداي آن روز به همراه هزاران نفر از هوادارانش تا قبرستان ظهيرالدوله تشييع و در همان جا روي در نقاب خاك كشيد. محمدتقي بهار، شاعري دردمند، پژوهشگري عميق و سياستمداري پيگير بود كه از بدنامي در عرصه سياست نهراسيد و در همه حال اعتلاي ميهنش را سر لوحه سياستورزي خود دانست، حتي اگر او را به سازشكاري با سياستمداري چون قوام متهم كنند.
*در نگارش اين يادداشت گذشته از زندگينامه خودنوشت بهار و زندگينامه او به قلم پسرش مهرداد بهار، از مقاله بهار و سياست نوشته دكتر شهين سراج
بهره گرفتيم.