قطار برنگشت، بابا نيامد
همسر مهماندار مفقود شده حادثه قطار سمنان به «اعتماد» گفت : دخترم ميگويد بابا چرا از قطار نميآيد؟
هديه كيميايي
«اون شب خيلي ناراحت بود. اصلا حرف نميزد. نشسته بود رو مبل و زل زده بود به ديوارهاي خونه. معمولا آن ساعتها (8، 9 شب) تلويزيون را روشن ميكرد و با هم سريال تماشا ميكرديم يا اخبار ميديديم. اما اون شب همين طور نشسته بود روي مبل و رفته بود تو فكر. دستش را گذاشت رو سينهاش و گفت: «قلبم درد ميكنه. حالم خوب نيست.» سابقه مريضي يا نفس تنگي نداشت. خيال كردم همين جوري اين حرفها را ميزند، بهش گفتم: «محمد اين حرفها چيه ميزني؟ ما را هم ناراحت ميكني» گفت: «پريسا دلم يه جوري شده. پاشو بريم خونه آقا جون اينا» زنگ زديم خانه پدرم، خانه نبودند، ديگه خوابيديم. نصفه شب از خواب بيدار شدم تا به سلوا (دختر سه سالهمان) شير بدهم ديدم بيداره. خلاصه ساعت 6:30 صبح از خواب بيدار شد و رفت كه رفت...»
پريسا تك تك كلمات اين حرفها را ميان هق هقهايي ميگويد كه راه نفسش را بستهاند. «محمد اسكندري» شوهرش است. مهماندار 30 سالهاي كه در حادثه قطار محور سمنان- دامغان مفقود شد و تا امروز كه 17 روز از حادثه ميگذرد هيچ خبري از او نيست. پشت تلفن كلمات بريده، بريده پريسا به اشك ميرسد. تصوير چهره محمد در لحظههاي خداحافظي جلوي چشمهايش است. از آخرين تماس تلفنيشان ميگويد: «ساعت يازده و نيم شب تلفني با هم صحبت كرديم گفت قرار بود بروي خانه مادرت اينا رفتي؟ گفتم آره رفتم. بعد حال سلوا را پرسيد و تلفني با هم صحبت كردند. به سلوا گفت كه زود ميآيد.» ديگر با هم صحبت نكرديم. تا اينكه ساعت 9 صبح يكي از دوست هايم كه شوهرش در راه آهن كار ميكند زنگ زد و گفت كه شماره محمد را ميخواهد تا به شوهرش بدهد. نگران شدم. شماره را دادم و با موبايلش تماس گرفتم. اما در دسترس نبود. چند ساعت بعد آقاجانم تماس گرفت و گفت كه قطار محمد اينها در راه تصادف كرده. هر چه با راه آهن تماس گرفتيم خبري نشد.» صداي سلوا دختربچه سه ساله محمد و پريسا پشت تلفن ميآيد. به زور ميخواهد گوشي را از مادرش بگيرد و صحبت كند. پريسا ميگويد: «سلوا خيلي بهانه پدرش را ميگيرد. محمد دقيقا روز تولد 3 سالگي سلوا رفت و مفقود شد. گفته بود با كيك تولد سلوا به خانه ميآيد. گفت ماه صفر هم تمام ميشود و ميتوانيم با هم تولد دخترمان را جشن بگيريم. قرار بود براي تولد سلوا يك كلاه قشنگ بياورد. اما حالا سلوا پشت سر هم ميپرسد: «مامان! بابا چرا از قطار نمياد؟»
گفتند از روي عكسهاي تار شناسايياش كنيم
پريسا ميگويد هر روز با پدر و برادرهايش راه مراغه تا تبريز را ميروند و از پزشكي قانوني سراغ شوهرش را ميگيرند. اما هيچ خبري نيست كه نيست. شبها كه خواب ندارد و چشم ميزند تا صبح از راه برسد و شال و كلاه كند و راه پزشكي قانوني را پيش بگيرد. ميگويد: «خانه ما از آن روز تا حالا عزاست. فرداي روزي كه خبر مفقودي محمد را اعلام كردند به ما گفتند براي تشخيص هويت محمد به پزشكي قانوني برويم. جسدها را در كاورهاي مشكي گذاشته بودند و خانوادهها از روي صورت فوتشدهها آنها را شناسايي ميكردند. اما براي شناسايي محمد به ما عكس نشان دادند. عكسها تار بود و واضح نبود.
دو روز بعد دوباره به پزشكي قانوني رفتيم و به ما يك حلقه نشان دادند و گفتند كه اگر مال محمد است شناسايي كنيم. حلقه سوخته بود. چند روز بعد هم دوباره تماس گرفتند و گفتند كه حلقه را شناسايي كردهاند و مال كس ديگري بوده. دوهفته است كه بيخبريم. نه ميدانيم هست نه ميدانيم نيست. اگر هست كجاست؟ چرا پيدايش نميشود؟ چرا در خانه را باز نميكند تا بگويد اين همه وقت كجا بوده؟» صداي گريههاي پريسا با بالارفتن ضربان قلبش كه از پشت تلفن ميآيد قطع ميشود. برادرش گوشي تلفن را ميگيرد تا بقيه اعضاي خانواده او را آرام كنند. برادر پريسا ميگويد: «فقط يك نفر با يك بيدقتي اين همه آدم را عزادار كرد، اگر اين اتفاق براي خودش پيش ميآمد چه كار ميكرد؟»
يك روز بعد از مفقودي محمد، خانه پدريمان آتش گرفت
«قاسم» برادر محمد اسكندري هم داغدار برادرش است. خانواده اسكندري همگي اهل روستاي هشترود نزديك مراغه هستند و كار اصلي شان كشاورزي است. قاسم ميگويد: «فرداي روزي كه محمد در تصادف قطار مفقود شد خانه پدريمان هم در هشترود سوخت. بخاري نفتي آتش گرفته بود. خوشبختانه پدر و مادرم در خانه نبودند اما همهچيزمان در آن خانه سوخت.» صداي قاسم هم پر از اضطراب است. تند تند حرف ميزند و گاهي ميان حرفهايش مكثهاي نسبتا طولاني ميكند تا نفسش جا بيايد. ميگويد: «برادرم محمد تازه رفته بود مراغه و آنجا خانهاي براي زن و بچهاش اجاره كرده بود.» چند ساعت بعد از اين اتفاق يكي از دوستانم به من زنگ زد و گفت: «قطاري كه برادرت در آن بوده تصادف كرده. من خنديدم و گفتم مگر قطار هم تصادف ميكند. ديدم جدي حرف ميزند. بعد بقيه خانواده تماس گرفتند و گفتند كه توي اينترنت ديدهاند كه قطار محمد تصادف كرده.» حالا پدر و مادر محمد به خانه پسرشان قاسم رفتهاند و آنجا زندگي ميكنند. همسر محمد ميگويد در اين 17 روز خانه آنها هر روزش «عاشورا شده» در حالي كه در دل «آرزو ميكنند كه اي كاش در خانه باز شود و او تمام قد در آستانه آن ظاهر شود.»
6 مفقودي در حادثه قطار محور دامغان- سمنان
رييس پزشكي قانوني كشور به مهر گزارش داده كه ۶ خانواده از قربانيان اين حادثه نمونه دادهاند كه با نمونههاي جنازهها انطباق ندارد. احمد شجاعي گفت: از حادثه قطار سمنان ۴۳ نفر شناسايي شدند.
رييس سازمان پزشكي قانوني با اشاره به اعلام اوليه راهآهن در خصوص مفقوديهاي حادثه قطار سمنان گفت: راه آهن اعلام كرده بود ۴۹ مورد مفقودي اعلام شده كه مربوط به راه آهن است و بايد بررسي انجام شود ما فقط ۴۳ مورد را شناسايي كردهايم. ۶ خانواده نمونه دادهاند كه با نمونهها انطباق ندارد.