آتشسوزي و فرو ريختن ساختمان پلاسكو ساعتهاي تراژديكي را رقم زد
آتش به جانها
هديه كيميايي
خشتهاي صبور پلاسكو سر از دوش اسكلت آهني قديمياش برداشت و در مقابل چشمهاي حيرت زده مردم يك شهر فروريخت. ساختمان 15 طبقه با مغازههاي داخلش، عكسي كاغذي شد كه آرام و سبك با فشار دستي درهم فشرد و به زمين افتاد. انگار كسي پلاسكو را از چاپگري سه بعدي بيرون بكشد و مچالهاش كند و بيندازد و برود. آدمها خودشان را در آوار ساختمان فروريخته ديدند، روزهايشان را، خاطراتشان را، آنچه ماند جانهايي بود كه همراه با اشك و آه دفن شد. جانهايي كه بعد از گذشت ساعتهاي طولاني بعد از حادثه هنوز تعدادشان معلوم نيست. آتشنشانها، كسبه، كارگران خدماتي و تاسيساتي و... آدمهايي كه زير آهنها مفقود شدند.
سرمايههاي از دست رفته
هنوز هيچ كس نميداند جرقه آتش پلاسكو چطور روشن شد به فاصله دو ساعت از طبقه هشتم به طبقات بالايي سرايت كرد. اين بهتي است كه در چهره همه ناظراني كه در حال تماشاي سوختن پلاسكو در پيادهروهاي اطراف بودند، ديده ميشد. ماشينهاي آتشنشاني يكي بعد از ديگري از راه ميرسيدند. جمعيت اميدوار بود كه هر چه زودتر آتش خاموش شود. يك ساعت از شروع آتشسوزي گذشته است و دل كسبهاي كه تازه به جمعيت اضافه شدهاند خون است. آنها ميان جمعيت اجازه ورود به ساختمان را ندارند و ماموران پليس اجازه ورودشان به پاساژ را نميدهند. اما خيليها از راههاي فرعي وارد پاساژ شدهاند و مشغول جمع كردن موجودي صندوق، چكها و پولهايشان هستند. عدهاي از كارگران خدماتي و تاسيساتي براي عوض كردن لباسهايشان به زيرزمين رفتهاند. آتشنشانهايي كه روي دستگاه بالابر ماشينهاي آتشنشاني ايستادهاند و از بيرون ساختمان آب بر آتش ميريزند بعد از مدتي جايشان را با نيروهاي تازه نفس عوض ميكنند. اما انگار نه انگار. آتش همچنان از دل دود سياهرنگي كه از پنجرهها بيرون ميزند هر لحظه بيشتر ميشود. حالا آتشي كه از يكي از پنجرهها بيرون ميزد به چندين پنجره سرايت كرده. دوربينهاي موبايل ميان جمعيت مدام در حال بالا و پايين جابهجا شدن براي شكار لحظهاي است كه هيجان بيشتري داشته باشد. فيلمها يكييكي ميان جمعيت موبايل به موبايل ميچرخد و در گروههاي تلگرامي بارگذاري ميشود. يك كاميون بزرگ آتشنشاني نزديك خيابان لاله زار پارك شده كه مردم يكي يكي در حال بالا رفتن از آن هستند تا از حادثه عكاسي كنند. سلفيهايي كه يكي بعد از ديگري با پسزمينه آتشسوزي در پلاسكو گرفته ميشود و با نام «يه هويي» در صفحات مجازي منتشر ميشود. جواني جعبهاي پر از كيك و آب معدني را روي دوشش گذاشته و ميان جمعيت آنها را ميفروشد. آتشنشانهاي آسيبديده با صورتهاي سرخ و ملتهب با كمك همكارانشان از ميان شعلهها و ساختمان بيرون ميآيند تا در آمبولانسهاي اورژانس درمان شوند. آتشنشانهاي زيادي داخل ساختمان رفتهاند تا افراد، كارگران و كسبهاي كه براي برداشتن اموالشان داخل پاساژ هستند را بيرون كنند. اما ناگهان به چشم بر هم زدني خاك و خاكستر از پنجرههاي پلاسكو بيرون ميزند و همهچيز فرو ميريزد. سقفهاي طبقات يكي يكي بر روي هم ميافتد و به فاصله چند ثانيه ساختمان 15 طبقه، دو طبقه تل خاك ميشود. يكي از مردم ميان جمعيت فرياد ميزند: « واي واي! وااااي. ريخت!» جمعيتي كه تا چند لحظه پيش براي رفتن به داخل ساختمان از هم پيشي ميگرفتند ناگهان متوقف ميشوند و صدا از كسي بيرون نميآيد. همه بهت زده فروريختن پلاسكو را تماشا ميكنند و سعي ميكنند دوربينهاي موبايلشان را رو به ساختمان نگه دارند. صداي فرياد و ناله ميآيد. بهتها تبديل به اشك ميشود. آن دسته از كسبهاي كه بيرون مغازه ايستادهاند و پلاسكو را تماشا ميكنند ميان چشمهاي مردم فرياد ميزنند و بيوقفه اشك ميريزند. مردي 40 ساله دستهايش را روي صورت گذاشته و با صداي بلند هق هق ميزند. گوشي تلفن را روي گوشش گذاشته و به مخاطب آن طرف خط ميگويد: «مجيد بدبخت شدم. همه زندگيم رفت.» به پهناي صورتش اشك ميريزد و چهرهاش را چنگ مياندازد. كول بري كه رفيقش چند دقيقه پيش از فروريختن پلاسكو وارد آن شده بود با چشمهايي بهت زده و دست و پايي كه از تعجب بيحركت مانده ميگويد: «بسم ا... رفت كيسه رختاش را بياره. حتما زير آوار ماند» جوان كيكفروش از بهت حادثه جعبه كيكها و آب معدنياش را گوشه خيابان رها كرده و خودش معلوم نيست كجاست. ناگهان جمعيت به سمت تقاطع لالهزار هجوم ميبرند و بعد متوقف ميشوند. عدهاي هم زير دست و پا ميمانند. زني كه با دختر نوجوان 15 سالهاش تا همين چند لحظه پيش در حال تماشا بود از هجوم جمعيت به گريه ميافتد و دختر هم اشك ميريزد. جمعيت ميايستد. گارد ويژه نيروي انتظامي با فرياد ميخواهد مردم را متفرق كند اما نميتواند حتي درگيريهايي هم پيش ميآيد. مردم همچنان براي تهيه فيلم و عكس به نزديكي ساختمان هجوم ميبرند. هنوز چند دقيقه از فروريختن پلاسكو نگذشته كه مردم در گروههاي چند نفري دور هم جمع ميشوند و اپليكيشنهاي «share it »شان را روشن ميكنند. تصويرها و فيلمهاي فروريختن پلاسكو در حال پخش شدن است. در ميان جمعيت جواني جينپوش كه كاپشن آبي رنگ توي تنش را چنگ ميزند با گريه ميگويد: « اين همه دارايي من از مغازمه كه باقي ماند؟» آتشنشانها با صورتهاي سياه و خاكي يكي يكي از داخل ساختمان بيرون ميآيند. عدهاي با صداي بلندميان اشكهايشان اسم همكارانشان را صدا ميزنند و ميگويند: «علي! علي زير آوار موند.» عدهاي هم در سكوت گوشهاي از خيابان را گرفتهاند و آرام گريه ميكنند. دهانها و چشمهاي حيران آتشنشانها تعداد دوستان گرفتارشان را بيان ميكند... بچهها زير آوار ماندند... وضعيت كسبه هم همين است. موبايلها در تماسهاي پي در پي فقط يك پيغام را ميدهد: «مشترك مورد نظر در دسترس نيست» كمكم خانوادههاي آتشنشانها با شنيدن خبر ريزش پلاسكو از راه ميرسند. كيبوردهاي روي گوشي مدام شماره مفقودشدهها را ميگيرد و تماسها همه بيجواب. مادري كه دست دختر جوانش را گرفته و پي دامادش آمده به ساختمان نگاه ميكند و اشك ميريزد. چشمهاي زن از گريه خون است و سياهيهاي چشمش صورتش را سياه كردهاند. مادرش ميگويد: «تازه عروسه. يك هفته هم نيست رفته سر خونه زندگيش. خدا بهمون رحم كنه.» زن جوان به ماموران نيروي انتظامي التماس ميكند تا راه را برايش باز كنند. اما اشكهاي زن تاثيري ندارد. كمكم تعداد زنهاي جواني كه با چشمهاي گريان به ماموران التماس ميكنند تا خبري از همسرشان بگيرند بيشتر ميشود. اما هيچ كسي حق وارد شدن به حريم پلاسكو را ندارد. درگيري ماموران با مردم هم هر لحظه بيشتر ميشود. آمبولانسهاي اورژانس ميان جمعيت گير افتادهاند و نه راه پس دارند نه راه پيش. كسي هم حاضر نيست به آژيرهاي ممتد ماشين اورژانس اهميت دهد و همه ميخواهند به محل حادثه بروند. عدهاي ميگويند كه خانهشان در اين مسير است و عدهاي ديگر ميخواهند لباسها و وسايلشان را از داخل پاساژها و مغازههاي اطراف بيرون بياورند. ميلههاي آهني سدمعبر از ماشينهاي پليس بيرون ميآيد و يكي يكي راه جمعيت را ميبندد. درگيريها زياد ميشود. بر اثر هجوم جمعيت زني گريان كه براي خبر گرفتن از همسر آتشنشانش به منطقه آمده زمين ميخورد. مردي كه خودش را جوشكار معرفي ميكند به جمعيت فيلمي را نشان ميدهد كه از داخل ساختمان گرفته است. پشت بامهاي ساختمانهاي نزديك حادثه هم پر از آدمهايي است كه براي ثبت حادثه آنجا حاضر شدهاند. آتشنشاني كارتش را در دست گرفته و به ماموران نشان ميدهد. ميگويد كه بهطور داوطلب خبر را شنيده و آمده تا كمك دست همكارانش باشد. اما او هم اجازه ورود ندارد. حالا ديگر پليس جمعيت را تا نزديكي ايستگاه متروي سعدي عقب برده است. در ساعتهاي نرسيده به غروب ناگهان دود سفيدي كه دور پلاسكوي درهم فروريخته را گرفته بيشتر ميشود. خبر ميرسد كه آتش به ساختمان كناري پلاسكو هم در حال سرايت است اما چند دقيقه بعد تكذيب ميشود. ساعت از غروب گذشته است و جمعيت همچنان خستگيناپذير مقابل ماموران پليس ايستادهاند تا وارد منطقه شوند و در اين بين هر چند دقيقه يك بار يك كاميون، جرثقيل، بيل مكانيكي، آمبولانس اورژانس و ماشينهاي امدادي با سختي تلاش ميكند راهي از بين جمعيت باز كند تا به منطقه بحران برسد. صداي اشكها و گريه زنها و مادراني كه براي اطلاع از حال همسر و پسرانشان به آنجا آمدهاند ميان جمعيت گم شده است. يكي از ماموران نيروي انتظامي وقتي حال و روز همسر يكي از آتشنشانها را ميبيند، ميگويد: بايد تا ساعت 12 شب صبر كند و وقتي جمعيت خلوتتر شد با كارت شناسايي وارد اتاقكي شود كه برايشان در نظر گرفتهاند. مردي عكسهاي منتشر شده از ساختمان فروريخته را در گوشياش تماشا ميكند. آه ميكشد و ميگويد: «اين لباسهايي كه لاي تيرآهنها گير كرده ميدوني چيه؟ اينا نتيجه همه زحمتهاييه كه يه عمر كشيدم» آتش پلاسكو هنوز خاموش نشده. هر لحظه خبري از راه ميرسد و تكذيب ميشود. «كشتههاي احتمالي، مصدومان احتمالي، زندههاي احتمالي...»
از شب تا طلوع
كساني كه از متروي سعدي خارج ميشوند، نخستين چيزي كه ميبينند چهره نيروهاي گارد ويژه است كه دارند جمعيت را به هر سمتي غير از مسير منتهي به چهارراه استانبول راهنمايي ميكنند. ماموران تمام تلاششان را ميكنند تا انبوه موتورسواران را از توقف در چهارراه مخبرالدوله بازدارند. سرتاسر خيابان نوارهاي زردرنگ خطر مرز ميان محدوده ممنوعه را با خيابان مشخص كرده است. نزديك شدن به محدوده ممنوعه كه تا صبح همان روز يكي از پرهوادارترين مراكز خريد شهر بود حالا تقريبا غيرممكن شده. نيروهاي نظامي از صبح تمامي تلاششان را صرف كنترل و پراكنده كردن جمعيت كردهاند و شب ديگر اجراي اين ممنوعيت براي نيروهاي غيرامدادي راحتتر شده است. كمي آنورتر كوچه برلن است كه با نزديك شدن به ساعتهاي پاياني شب كركره مغازههايش پايين است، از آنجا ميشود به خيابان فردوسي رسيد، روبهروي ساختمان بانك مركزي هرچند هنوز هم با ساختمان پلاسكو فاصله دارد اما ميتوان ستون دودي را كه از آنجا به هوا ميرود ديد. نور چراغها، محوطهاي كه تا صبح پنجشنبه محل ساختمان پلاسكو بود را روشن كرده. نيروهاي آتشنشاني همچنان در رفتوآمد هستند و قبل از نيمه شب ماموران شهرداري هم دستهدسته به جمعشان اضافه ميشوند تا محدوده اطراف حادثه را از آن حجم آهن و نخاله خالي كنند. نيروهاي پليس در هر ضلع بسته شده با نوارهاي زرد مستقر شدهاند تا كسي وارد محدوده نشود. چند نفرشان كه هنوز حوصلهاي برايشان مانده با آدمهايي كه آمدهاند تا خبري بگيرند حرف ميزنند. از ماجراهاي صبح تا شبشان ميگويند و رفتار مردم و تماشاچيان را تحليل ميكنند. يكي از نيروهاي پليس پسر جواني را كه با دوستانش مشغول شوخي است صدا ميزند: «آقا برو آنطرفتر بخند.» به يكي دو نفري هم كه موبايل به دست دارند ميگويد: «چرا نميرويد خانه؟ همه اينها را هم تلويزيون نشان ميدهد هم عكسهايش در اينستاگرام است، برويد آنجا ببينيد كامنت هم ميتوانيد بگذاريد!» عمليات در طول شب ادامه دارد، در ساعاتي كه ديگر تمامي تماشاگران و مردم نگران پراكنده شدهاند فقط نيروهاي امدادي و انتظامي ميمانند. نزديك به اذان صبح ديگر كساني كه بر لب مرزهاي زرد رنگ ايستادهاند تا ورود و خروجها را كنترل كنند خستهتر از آن هستند كه براي ورود خبرنگاران هم چانه بزنند. ميشود به نزديكترين فاصله ممكن با محل حادثه رسيد؛ درست سر چهارراه استانبول. محوطه پلاسكو با پوششي آبيرنگ از خيابان جدا شده. خيابان چنان ساكت است كه اگر اين پوشش آبيرنگ و حضور پرتعداد ماشينهاي امدادي نباشد انگار كه چهارراه استانبول قرار است يكي ديگر از طلوعهاي هميشگي صبحهاي جمعهاش را به تماشا بنشيند. بازوي جرثقيلها كه بيحركت ايستادهاند ديده ميشود و گاهي فقط صداي غژغژ ساييدن آهن ميآيد. كمي بعد از ساعت 6 صبح جرثقيلها به حركت ميافتند و باز ستون غبار به آسمان ميرود. يكي از آتشنشانها از محدوده آواربرداري بيرون ميآيد، مرتب سرفههاي خشك ميكند و حالش كه كمي جا ميآيد، برميگردد. آمبولانسها بيكار ماندهاند و نيروهاي امدادگر هلالاحمر و اورژانس گاهي بيرون از ماشينهايشان قدم ميزنند. هوا كمكم رو به روشني ميگذارد. يكي از نيروهاي اورژانس ميگويد: «نه! هنوز خبري از كسي نيست.» آتشنشانها دارند تيرآهنهاي سمجي كه به هم چسبيدهاند را برش ميزنند. هوا روشن ميشود، چند سرباز با بغلهاي پر از نان گرم از راه ميرسند تا بين امدادگران تقسيم كنند. صبح جمعه است، اگر هفته پيش بود كمكم مغازهداران چهارراه استانبول از راه ميرسيدند كه بروند سراغ كاسبي و كمي بعد هم سروكله خريداران و مشتريان جمعهبازار پيدا ميشد. اما هفته پيش نيست، چيزي جز نيروهاي امدادي و گارد ويژه و رديف ماشينهاي آتشنشاني و ستون غبار ديده نميشود. خورشيد بالا ميآيد، هنوز خبري از زيرآوارماندگان نرسيده. ...
گزارش «اعتماد» از خانوادههاي نگران رو به روي كلانتري بهارستان
در انتظار خبري از زير آوار
احتمال حضور افرادي كه در فرو ريختن ساختمان پلاسكو وجود دارد. سردار اشتري، فرمانده نيروي انتظامي صبح ديروز اعلام كرد خانوادههايي كه در اين حادثه مفقودي داشتهاند به كلانتري بهارستان مراجعه كنند. حالا در ساعت يك ظهر فرداي روز بعد از حادثه فروريختن ساختمان پلاسكو است و تعدادي از خانوادهها براي اعلام مفقودي نزديكانشان طبق گفته فرمانده نيروي انتظامي به كلانتري بهارستان آمدهاند. افسر تحقيق در اتاقك چوبياش نشسته است و يكييكي فرمهاي اعلام مفقودي را به خانوادهها ميدهد. زني ميانسال همراه برادرشوهرش روي صندليهاي پلاستيكي سبزرنگ ورودي كلانتري نشسته. چادرسياهش را روي صورتش انداخته و ناي حرف زدن ندارد. ميگويد: «شوهرم كارگر تاسيساته. ديروز صبح كه آتشسوزي شد ساعت 9 خودش زنگ زد گفت چيزي نيست. مامورا دارن آتشرو خاموش ميكنن. اما بعد كه ساختمون ريخت هر چي باهاش تماس گرفتيم گوشيش خاموش بود. ديشب خيلي سراغشرو از دوستاش كه اونجا بودن گرفتم. اما كسي ازش خبري نداشت. تا همين الان جلوي در پلاسكو بودم. آتش نشانها ميگن احتمالا كشته شده.» كشته را كه ميگويد چشمهايش پر از اشك ميشود و گوشه چادرش را به صورتش ميكشد. دو برادر يكي 12 ساله و ديگري 19 ساله همراه با عمويشان براي اعلام مفقودي پدرشان به كلانتري آمدهاند. پسردوازه ساله شلوار راحتي و دمپايي به پا دارد و پاهايش سياه شده، ميگويد: «بابام كارگر خدماتيه. ديروز صبح رفت سركار. ساختمان ريخت هر چي بهش زنگ زديم گوشيش جواب نداد. مادرمرو ديشب بردن بيمارستان.» او خسته است. صدايش گرفته. سياهي ميان چشمهايش مدام تكان ميخورد و ناگهان بغضش ميتركد. «بابام كجاست؟» برادرش ميگويد: «دوست بابام گفت رفته بود لباسهاشو عوض كنه. تو زيرزمين.»
در همين بين پيرمرد ديگري كه از در كلانتري وارد ميشود از ماموران سوال ميكند. مامورها جوابش را ميدهند اما سوالهاي مرد تمامي ندارد. پسرش در پلاسكو مغازه داشته و از ديروز تلفنش خاموش است. هيچ خبري ندارد. ماموران كلانتري فرمها را به پيرمرد ميدهند. يكي از ماموران فرمهايي كه مربوط به پزشكي قانوني است را به او ميدهد. مرد همين كه اسم پزشكي قانوني را ميشنود شروع ميكند به فرياد زدن. پزشكي قانوني چيه؟ پسر منو بايد زنده از اون تو بيارين بيرون، زنده.» عدهاي از خانوادهها بيرون در كلانتري نشستهاند. زنها داخل ماشين اشك ميريزند و مردها براي اعلام مفقودي عزيرشان به كلانتري ميروند. جلوي كلانتري ميدان بهارستان چشمان همه مراجعهكنندگان به آوارهاي ساختمان پلاسكو دوخته شده و منتظر خبري از آواربرداري هستند.