سياستنامه
روز پنجشنبه 23 ديماه 1395 دانشگاه محقق اردبيلي شاهد برگزاري «سمپوزيوم جامعهشناسي و مسائل اجتماعي» بود. در اين سمپوزيوم سيد حسين سراجزاده، رييس انجمن جامعهشناسي ايران، سيامك زند رضوي، عضو هياتمديره انجمن و سيدمحمدامين قانعيراد، استاد جامعهشناسي مركز تحقيقات سياست علمي كشور در جمع دانشگاهيان و مديران اجرايي استان سخنراني كردند. متن زير گزارشي از سخنراني قانعيراد، استاد جامعهشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران با عنوان «سهم نهادهاي اجتماعي در توسعه جوامع» است. قانعي راد در اين سخنراني مفهوم توسعه نهادين را در برابر توسعه ابزاري مطرح ميكند. به باور او الگوي توسعه نهادي را ميتوان با بيان مباحث انتزاعي و مفهومي توضيح داد يا نگاه نهادي را در كردار سياستمداران ايراني ارزيابي كرد. چند روز پس از رخداد درگذشت آيتالله هاشميرفسنجاني و سالروز شهادت امير كبير اين سخنراني به ارزيابي عملكرد اين دو شخصيت سياسي توسعه گرا در رابطه با الگوي توسعه نهادي ميپردازد.
اهميت توسعه نهادها
اين سمپوزيوم با هدف كمك به توسعه و حل بهتر مسائل اجتماعي تشكيل شد. توسعه نگرش نهادگرايانه و بينش جامعهشناسي ميتواند به مسوولان كمك كند تا در برخورد با مسائل اجتماعي بتوانند به شيوه موفقتري عمل كنند. واقعا نميشود كه در يك استان بدون استفاده از ظرفيتهاي علمي رشتههاي علوم اجتماعي از جمله جامعهشناسي، جمعيتشناسي، انسانشناسي، مطالعات فرهنگي، ارتباطات، سياستگذاري و برنامهريزي اجتماعي، علوم سياسي و سياستگذاري عمومي از توسعه سخن گفت. دانشگاه محقق اردبيلي فاقد رشتههاي علوم اجتماعي از جمله جامعهشناسي است و محروم بودن استان از اين رشتههاي معطوف به تفكر توسعه جاي تاسف دارد.
توسعه در وهله اول بايد معطوف به توسعه نهادها باشد. نهادها ساختارهاي اجتماعي اصلي براي سازماندهي، هدايت و اجراي كارهاي اساسي يك جامعه هستند. يعني كاركردهاي اساسي در يك جامعه معمولا از طريق نهادهاي اجتماعي انجام ميشوند و نهادها مجموعهاي از راهحلهاي معيار را براي مجموعهاي از مسائل و نيازها به دست ميدهند. نهادها دربرگيرنده ساختارهاي اجتماعي و الگوهاي فرهنگي هستند و مهمترين نهادهايي كه در جامعه وجود دارد، نهاد اقتصاد، نهاد سياست، نهاد خانواده، نهاد آموزش، نهاد دين، نهاد رسانه و... هستند. سياستگذاران بايد رويكردي معطوف به توسعه اين نهادها داشته باشند و سعي كنند كه نهادآموزش، حكومت و... را به نحوي توسعه بدهند كه كارهاي اساسي جامعه
به گونه مناسبتري صورت گيرد. اگر بخواهيم اين نهادها را در يك تقسيمبندي دوگانه خلاصه كنيم، مجموعهاي از نهادهاي وابسته به بخش عمومي داريم و مجموعهاي از نهادهاي وابسته به جامعه. رويكردها بايد در سمت توسعه اين نهادها باشند.
نهادهاي دولتي و نهادهاي اجتماعي
در بخش دولتي نهادهاي متعددي را داريم مانند نهادهاي سياستي، مديريتي و اجرايي مثل بهزيستي، استانداري، سازمانهاي مربوط به كار و رفاه اجتماعي، تا قوه قضاييه و نهاد دادگاه و نهاد پليس و نهاد ارتش. در كنار اينها مجموعهاي از نهادها هستند كه به جامعه تعلق دارند و نهادهاي اجتماعي به معناي خاص به آنها گفته ميشود. براي مثال نهاد خانواده، سازمانهاي غيردولتي و نهادهاي جامعه مدني. مدرسه هم كه نهادي است كه معمولا در ادبيات جامعهشناسي به عنوان نهاد دولتي از آن ياد نميشود و نهادي است كه به بخش اجتماعي تعلق دارد. رسانه نيز يك نهاد ميانجي است كه ميتواند اين دو بخش را به همديگر متصل و نزديك كند.
توسعه تنها محدود به نهادها نيست
يكي از مسائل مهمي كه در جامعهشناسي نسبت به توسعه وجود دارد و بايد تاكيد ويژهاي نسبت به آن شود اين است كه صرفا توسعه را به معناي توسعه نهادهاي بخش عمومي نبايد تلقي كرد. صرف اينكه برنامههايي براي گسترش كاركرد نهادهاي بخش عمومي داشته باشيم، در واقع اهميت ندادن به يك دوگانه مهمي هست كه در جوامع معاصر مدرن وجود دارد و آن دوگانه دولت ملت است. و اين يعني بها دادن يكسويه و يكجهته و يكجانبه نسبت به دولت و غفلت كردن از شكل دادن به يك جامعه مقتدر و شكل دادن به يك جامعه مدني.
معمولا بر مبناي يك نگاه سنتي ما اقتدار دولت را در برابر اقتدار ملت قرار ميدهيم و گمان ميكنيم كه در هر جايي كه ما برنامهريزي ميكنيم بايد معطوف به اين باشد كه دولت و حاكميت قويتر داشته باشيم. ناديده ميگيريم كه يك دولت قوي نياز به جامعه قوي هم دارد و در غير اين صورت موفق نخواهد شد كه به اهداف خودش برسد. جنبشها و فرآيندهايي كه معطوف به توليد و ايجاد دولت قوي بوده ولي به مقوله جامعه قوي توجه نكردهاند، معمولا به شكست منتهي شدهاند. ما در سطح منطقه يك چنين پروژههايي را داريم كه عمدتا معطوف به ايجاد دولت مقتدر بودند نمونههايي مانند ليبي، سوريه و عراق بعثي وجود داشتند و به نحوي معطوف به ايجاد دولت مقتدر بودند. دولتي كه مقتدر باشد و بتواند كارها را به پيش ببرد و از طرف مردم هم صدايي درنيايد و هيچ اظهارنظري نشود. اتكا بر اين است كه مسوولان دولت صلاح مردم را ميدانند و دولتيان خودشان بايد نيازها را تشخيص دهند و مسائل را مرتفع كنند. كار چنين دولتهايي در بهترين حالت اين است كه مديران بنشينند و برنامهريزي كنند و ببينند چه مشكلاتي در جامعه وجود دارد و راهحل ارايه كنند. در زمان صدامحسين يكي از دوستان سفر كربلا رفته بود؛ ميگفت در عراق نظم خوبي وجود دارد و همه از حكومت حساب ميبرند. برايش جالب بود كه همهچيز منظم است و همهچيز روي پايه خود ميچرخد و مردم نميتوانند دم بزنند! ولي شما الان عراق را نگاه كنيد، عراق چندپاره شده است. به محض اينكه هيبت صدام شكست، چندپارگي در عراق شروع شد، چون جامعه مقتدري وجود نداشت؛ چون مناسبات اجتماعي بين بخشهاي مختلف اين جامعه ايجاد نشده بود. هر استاني از عراق براي خودش بود، سني براي خودش بود، شيعه براي خودش بود و كرد براي خودش. شما ميبينيد كه كليه تلاشهايي كه فقط به ساخت دولت قدرتمند معطوف شده به شكست و فروپاشي و حتي به ويراني انجاميده است: ويراني جامعه، از دست رفتن سرمايه اجتماعي، زوال اخلاق عمومي و البته ويراني شهرها و آباديها. بررسي پيامدهاي توسعه در منطقه ما به طور خاص نشان ميدهد كه چگونه نگاه توسعه تكبعدي و دولتگرا اغلب به ايجاد مصيبت انجاميده است. رويكرد نهادگرا ميكوشد توسعه را از طريق استفاده از ظرفيتهاي نهادين پيوندي يا ساخت نهادهاي ميانجي در ميان فرد وجامعه، دولت ومردم، تكليف و رضايت، آرمان و واقعيت، گذشته و آينده، سنت و نوآوري، پيشرفت و كيفيت زندگي، امنيت و آزادي، رفاه و عدالت تحقق بخشد.
نسبت توسعه با جامعهشناسي
ايامي كه در آن هستيم، مقارن با درگذشت آيتالله هاشميرفسنجاني است. ميشود در اين روز كه صحبت از توسعه و نسبتش با جامعهشناسي است يادي از دو مرد تاثيرگذار و مروج توسعه در كشور داشته باشيم كه همانا اين دو مرد بزرگ اميركبير و مرحوم آيتالله هاشمي هستند. البته نبايد اين افراد را به اسطورههاي ترديدناپذير يا اسطورههاي مطلقي تبديل كرد ولي بايد در مورد الگوهاي عملي توسعه كشور در دوران معاصر از برخورد با غرب- به ويژه در دوران قاجار- تاكنون تاملاتي داشته باشيم.
الگوي توسعه نهادي را ميتوان با بيان مباحث انتزاعي و مفهومي توضيح داد يا نگاه نهادي را در كردار سياستمداران ايراني ارزيابي كرد. آيا الگوهاي توسعه نهادي در ايران، صرفنظر از مباحث نظري در عمل شكل گرفتهاند و سياستمداراني وجود داشتهاند كه به نحو وجودي حامل چنين نگاه و نگرشي بوده باشند. من به يك نحوي در شيوه كار اميركبير اين الگوي نهادي را تشخيص ميدهم. همچنين ميتوان روايتي سازگار با اين الگو از هاشميرفسنجاني ارايه داد؛ به ويژه روايتي اخير از هاشميرفسنجاني كه با تصديق نقش مردم و اهميت دادن به افكار عمومي همراه است و براي ابهامزدايي از شخصيت او ميكوشد آن را در يك سير وسيعتر ارزيابي كند. رويكرد نهادين گويا به طور نسبي در مشي و كردار اين دو شخصيت سياسي تاثيرگذار متبلور و متجلي شده و اينها به يك نحوي آن چيزي را حمل ميكنند كه ميشود در ادبيات علمي با يكسري مفاهيم انتزاعي از آن صحبت كرد.
اميركبير در موقعي حاكميت را در دست ميگيرد و كار خودش را شروع ميكند كه- در كنار مسائلي همچون خزانه خالي، شورشهاي عمومي، فقدان صنعت بزرگ و ورشكستي صنايع كوچك و دستي و دخالتهاي گسترده دولت هاي روس و انگليس در امور داخلي- كشور با يك فساد گسترده روبهرو است. اين فساد گسترده از يك طرف در بخش دولتي و از طرف ديگر در بخش اجتماعي وجود دارد. اين هر دو بخش به يك معنا در زماني كه ميرزاتقيخان با ناصرالدين ميرزا از تبريز به طرف تهران حركت ميكنند دو كلاننهاد دولت وجامعه نشانههاي فروپاشي ازخود نشان ميدهند. از يك طرف هيات حاكمه فاسد و اشراف فاسدي در جامعه وجود داشتند كه هر يك سعي ميكنند به نحوي به استعمار تقرب پيدا كنند. ارتش فاسد، ناتوان و سركوبگر مردم وجود دارد. ارتشي كه موقعي كه حركت ميكرد، به هر شهري و روستايي ميرسيد، هزينه خودش را به مردم تحميل ميكرد و به يك نحوي مردم را به بيگاري ميكشيد و با كوچكترين بهانهاي رفتارهاي خشونتآميز نسبت به مردم داشت. اين وضعيت دولت بود.
وضعيت ملت هم يك نوع زوال اخلاق مدني و اخلاق عمومي داشت. بحث من اين است كه دولت و ملت با همديگر به زوال و فروپاشي ميروند.
اهميت تعيين حدود دولت و مردم
اميركبير بسيار تلاش ميكند كه يك دولت منتظم و يك دولت به مفهوم مدرن خودش را پايهگذاري كند. او مرد دولتساز است و ميكوشد مفهوم سلطنت را به تدريج تغيير دهد و به طرف مفهوم دولت نزديك كند. اميركبير در زمينههاي مختلف براي افزايش اقتدار دولت كار ميكند و «نظم ميرزاتقي خاني» را پايهگذاري ميكند. او يك ارتش حرفهاي با لباس متحدالشكل، درجات نظامي و حقوق مشخص را ايجاد ميكند. اوديوانسالاري جديد را نيز پايهگذاري ميكند. اما اميركبير در چنين شرايطي نميگويد كه بايد فقط دولت قوي داشته باشيم و به فكر ساختن ملت هم هست و به نقش واهميت مردم هم توجه ميكند. در اينجا است كه اميركبير ميگويد كه بايد حدود رعيت و حدود شاه را تعيين كرد؛ اين نگاه كه حاكميت و دولت بايد يك حدودي داشته باشد و در رفتارهاي خود از اين حدود تخطي نكند نگاه كاملا جديدي است. او فراتر از حقوق حاكميت و دولت به حقوق مردم نيز ميانديشد و مفهوم «حقوق ثابته» براي نخستين بار مطرح ميشود: مردم حقوقي دارند و اين حقوق هم حقوق ثابتي هست و حقوقي عزلنكردني هست. شما نميتوانيد اين حقوق را از مردم بگيريد. در همين دوره، - اميركبير بر گسترش آگاهيهاي اجتماعي و آموزش عمومي تاكيد دارد. او روزنامه را به صورت گسترده در كشور رواج ميدهد و حتي بسياري از مسوولان و كاركنان دولتي را نيز موظف ميكند كه مشترك روزنامهي وقايع اتفاقيه شوند و به همهشان اين روزنامه بيايد و آن را بخوانند و سطح آگاهيهاي عمومي افزايش پيدا كند. در شرايطي كه آذربايجان مشكلات خودش را دارد و در مشهد فتنهسالار وجود دارد، بخش مهمي از جنوب كشور دستخوش شورشهاي متعدد است، اميركبير در هنگام حركت از تبريز به تهران، سربازان را برحذر ميدارد كه مبادا به مردم آسيبي برسانند و هزينه خود را به مردم تحميل كنند. اينجا ما ميبينيم كه اميركبير به يك نحو نقش تقويتكننده دولت و تقويتكننده ملت را با هم و به موازات هم پيش ميبرد. خوب شما «نظم تقي خاني» را مقايسه كنيد با نظم رضاخاني؛ رضاشاه خيلي كارها كرد ديوان سالاري مقتدر و ارتش يك دست ايجاد كرد و به هر حال برنامههايي براي نوسازي داشت ولي هيچ جا در پي تقويت «اقتدار جامعه» و تثبيت حقوق مردم نبود و به همين دليل است كه دولت رضاخان با همه عظمت ظاهرياش با يك تلنگر كشورهاي ديگر فرو پاشيد و تمام قدرتش از دست رفت.
زماني كه آيتالله هاشمي دولت را تحويل گرفت
هاشميرفسنجاني نيز در شرايط پساجنگ با رويكردي نهادين و البته با تاكيد بر سازندگي و نوسازي اقتصادي با مقوله توسعه مواجه شد. براي تصور شرايط پساجنگ، سال ۱۳۶۸ را شما در نظر بگيريد؛ ما با چه كشوري مواجه هستيم؟ كساني كه آن سال را به ياد دارند ميدانند. بدون اينكه اسطورهسازي بخواهيم كنيم، بايد واقعيتهاي اجتماعي آن زمان را نگاه كنيم و ببينيم كه ما با يك خزانه تقريبا خالي مواجه هستيم و حتي سيلوها هم خالي است. نيروهاي مسلح ما به يك ترتيبي خسته شدهاند و قدرت بسيج اجتماعي خودشان را در آن مقطع خاص از دست دادهاند. اين را خيلي مسوولان آن زمان تاييد ميكنند. بسياري از شهرهاي ما در زمان جنگ ويران شدهاند؛ يك الگو روشن هم براي اداره كشور نداريم و نميدانيم كه چگونه بايد كشور را در شرايط پساجنگ اداره كنيم. خوب حالا جنگ تمام شده و بايد كشور را اداره كرد. با كدام بوروكراسي، با كدام نظام ديوانسالاري با كدام نيروي تحصيل كرده؟ امروز شما نبينيد كه همه وارد تحصيلات عاليه شدهاند. ما يك ديوانسالاري ناتوان و غيرمنضبط داشتيم و مردمي كه در شرايط پس از جنگ به سر ميبردند و محاصره اقتصادي و تهديدهاي نظامي وجود داشت.
ارزش كار هاشميرفسنجاني را بايد در همان چارچوب زماني مورد بررسي قرار داد؛ تقويت دولت، ساختن يك نظام ديوانسالاري منضبط، تقويت سازمان برنامه و بودجه و سازمان امور اداري و استخدامي، برقراري دورههاي آموزشي ضمن خدمت براي كاركنان دولت؛ صنايع راه ميافتند و آموزش عالي گسترش پيدا ميكند. به سرمايههاي ملي توجه ميشود. رسانهها و ارتباطات گسترش پيدا ميكنند. احزاب گسترش پيدا ميكنند. حزب، چيزي كه هنوز كه هنوز است ما با آن مشكل داريم! با رونق كتاب، نشر و آگاهيهاي اجتماعي رونق پيدا ميكند. در فاصله
هشت ساله 1368 تا 1376 تحولاتي در كشور اتفاق ميافتد و به تدريج جامعه ايران به سطحي از توسعه اقتصادي دست مييابد و براي ورود به مرحله توسعه سياسي آماده ميشود. در سال 1376 شما با يك جنبش فرهنگي و سياسي مواجه ميشويد كه نشان دهنده سطحي از بلوغ يك ملت است. هاشميرفسنجاني با ميانجيگري و پيوندگري خود سعي ميكند در ميان نيروهاي اجتماعي توازن برقراركند و از دو قطبيهاي موجود فراتر رود. ميخواهم عرض كنم اين چيزي است كه ما در برنامهريزيهاي توسعه كشور به آن نياز داريم و نگاه توسعه نهادي در جامعهشناسي هم آن را تاييد ميكند. برنامهها و نگاه نهادگرايمان بايد به سمت و سويي باشد كه بتوانيم بر چند پارگيها كه در جامعه وجود دارد فايق شويم؛ چند قطبيهايي كه در ظاهر ساكت است و صدايي از آن شنيده نميشود ولي در زير پوست كشور در جريان است. تا روز آخر معلوم نشد كه هاشميرفسنجاني يك محافظهكار است يا يك اصلاحطلب! هر دو جناح با او ارتباط و نزديكي داشتند و از هر دو سو هم نقد و گاه طرد ميشد. در هر دو سو دوستان و دشمناني داشت. او يك شخصيت سياسي بود كه سعي ميكرد نقش ميانجيگري را بر عهده داشته باشد و در برهههاي حساس گروههاي اجتماعي و سياسي را به همديگر نزديك كند.
تصنعگرايي در برابر نهادگرايي
هاشميرفسنجاني به اهميت نهادهاي توسعه همچون مجلس و ساير نهادهاي مشورتي، حزب، دانشگاه، روزنامه و... به خوبي آشنا بود. براي او سياست به معناي مبارزه و در عين حال مصالحه بود كه از طريق فعاليت حزبي و انتخابات رقابتي قابل توجيه است. او پدر معنوي برخي از احزاب شناخته شده كشور بود. از نظر او حزب و نه هيات سينهزني، كانون اصلي فعاليت سياسي محسوب ميشد. او در طي سالها متناسب با درك خود از اقتضائات زمانه، الگوي اصلاح نهادين را پيش ميبرد و با توجه به افكار عمومي و وضعيت جريانات سياسي و اجتماعي به نهادسازي ميپرداخت.
الگوي درك جامعهشناسي از توسعه بطور نسبي با الگوهاي كنش برخي از شخصيتهاي سياسي ما در دوران نوسازي ايران سازگاري داشته است. يعني برخي از اين شخصيتهاي سياسي داراي نگرش توسعه نهادين بودهاند و برخي ديگر در مقابل اين توسعه نهادي، داراي رويكرد توسعه ابزاري و نگاه تصنعگرايي
(Artificialism) به توسعه بودهاند. مهمترين گزاره تصنعگرايي اين است كه با فراهم كردن برخي ابزارها همه امور را با عزم و اراده مسوولان و بدون توجه به زمينه نهادي ميتوان ساخت. دوره احمدينژاد را ميتوان دوره نهاد زدايي از توسعه محسوب كرد كه با انحلال سازمان مديريت و برنامهريزي كشور و ادغام و انحلال برخي از شوراهاي عالي، كاهش يكپارچگي نهادي دولت، سلب استقلال نهادي از دانشگاهها، ايجاد محدوديت براي فعاليت سازمانهاي غيردولتي و اتحاديهها و نهادهاي مدني مشخص ميشود. احمدينژاد برخلاف هاشميرفسنجاني نگاهي تصنعگرايانه به مقوله توسعه داشت و مقوله تغيير را با عزم فردي خود و نه با اهداف و ابزاره نهادين پيوند ميداد. تصنعگرايي در برابر نهادگرايي يعني مديراني بنشينند مسائل و نيازهايي را تشخيص دهند و برنامهاي را تصويب كنند، اعتباراتي را اختصاص بدهند. خود مديران به صورت مصنوعي در اتاق در بسته بنشينند و در غياب مردم و بدون مذاكره با مردم و بدون گفتوگو با آنها براي مردم هدفگذاري كنند. بر اساس اين رويكرد تصنعي، شما هرگاه منابع لازم را به اهداف تعيين شده خود اختصاص دهيد، ميتوانيد از تامين اهداف خود مطمئن باشيد. گويا ابزارها و به طور خاص منابع مالي ما را به هر هدفي ميرسانند و مسائل ما را حل ميكنند. متاسفانه يك چنين رويكرد تعيين اهداف و تامين ابزارها در مديريت و برنامهريزي در كشور ما رايج است كه ميتوان آن را نگرش مديريتي، نگرش تكنوبروكراتيك يا نگرش مهندسي نسبت به توسعه ناميد. تصور مهندس و مدير با رويكرد تكنوبروكراتيك بر اين است كه اگر يك سري ابزارها را فراهم كند به هدف مورد نظر خود ميرسد. در حالي كه در اين جا شما با دنياي انساني و با انسانهايي مواجه هستيد كه ارزيابي ميكنند. اينكه ايده، آرمان، برنامه و هدف شما چه چيزي است اين بحث عقل نظري است و اين عقل نظري نبايد تنها منبع سياستگذاري و برنامهريزي و تصميمگيري قرار بگيرد و ما بايد به طرف نوعي عقل عملي هم حركت كنيم. به طرف نوعي مصلحت جامعهشناختي و ارزيابي اينكه در عمل- و نه فقط با توجه صرف به آرمانها- چه ميتوان كرد؟ اينكه فرآيندهاي اجتماعي چگونه حركت كنند و چگونه پيامدهايي داشته باشند، اين بر اساس منطق خودش و براساس كار خودش و بر اساس بازي نهادها و نقش نهادها است كه شكل پيدا ميكند و نه بر اساس اينكه فلان مدير چه دوست دارد. آرمانها و اهداف فقط يكي از منابع تصميمگيري و سياستگذاري هستند و علاوه بر آن بايد به پرسشهاي ديگري نيز پاسخ گفت: چقدر اين برنامه يا هدف داراي مطلوبيت سياسي است؟ چقدر در افكار عمومي جاي دارد و حتي چقدر مطلوبيت فردي براي آن وجود دارد؟ آيا ظرفيت نهادي و ابزارهاي نهادي مناسب براي رسيدن به اهداف وجود دارد؟
براي موفقيت و پيروزي برنامه شما بايد به افكار عمومي و انديشههاي مردم احترام بگذاريد و آن برنامه را در تعامل با مردم تدوين كنيد. در گفتوگوي اجتماعي با آنها بايد برنامه بنويسيد؛ در گفتوگوي اجتماعي است كه بايد اهداف كار و ابزارهاي مناسب را تعيين كنيد. در گفتوگوي اجتماعي است كه بايد ابزار مناسب را انتخاب كنيد. وقتي شما اميركبير را ميخوانيد، به ناصرالدين شاه ميگويد من قرار گذاشتهام با تعدادي از تجار و بازاريان راجع به مسائل اقتصادي با هم قراري بگذاريم. امروز نشستيم، نتيجه نداده و قرار است فردا ادامه بدهيم تا بتوانيم به قراري برسيم. قرار يعني چه؟ يعني قرارداد اجتماعي، قرار يعني استقرار و ثبات. قرار گذاشتن با همديگر و گفتوگوي اجتماعي، ابزاري نهادين براي پيشبرد توسعه است. مگر اميركبير نميتوانست بنشيند و بخشنامه بنويسد و بعد بدهد بازرگانها اجرا بكنند و جامعه اجرا كند. ولي سعي ميكند در عمل و گفتوگو با گروههاي ذينفع به چارچوبي براي عمل برسد.
پايهگذاري مجمع تشخيص مهمترين نوآوري هاشمي
مهمترين نوآوري آقاي هاشميرفسنجاني پايهگذاري مجمع تشخيص مصلحت بود. مجمع تشخيص مصلحت، طبق تعريف، نگاه آرمانگرايانه ندارد. نگاه مصلحت عملي دارد و مبتني بر عقل عملي است. شوراي نگهبان مبتني بر عقل نظري فقهي است. مينشيند ميبيند آيا قوانين مطابق با اسلام است يا نيست. در مجمع تشخيص مصلحت اين عمل صورت نميگيرد، جاي اين در شوراي نگهبان است. اينكه منافع ملت را تامين ميكند يا نه، اين هم عليالاصول در مجلس شوراي اسلامي صحبت ميشود. ولي بحث كردن و گفتوگو كردن در مورد اينكه انجام اين كار وگذراندن اين قانون و تصويب اين قاعده چقدر مصلحت است، جايش در اين مجمع است. مجمع تشخيص مصلحت يك كانون گفتوگو بود و اميدواريم كه به عنوان يك كانون گفتوگوي اجتماعي تداوم پيدا كند و در انحصار يك گروه و در انحصار يك جناح خاص- به ويژه كساني كه اعتقاد به گفتوگوي اجتماعي ندارند- در نيايد. اميدواريم كه فردي كه داراي بلندنظري، سعهصدر و داراي نگرش وسيع است بتواند اين رسالت توسعه مبتني بر گفتوگوي اجتماعي را در جامعه ايجاد كند.
توسعه نهادين نوعي توسعه ابزارگرايانه
توسعه نهادين يك نوع توسعه ابزارگرايانه و با يك نوع نگاه از بالا و اقتدارگرايانه و داراي رويكرد ارادهگرايانه و خاصگرايانه نيست، بلكه توسعهاي است كه از دل گفتوگوهاي اجتماعي در بيايد. در همين استان اردبيل بايد اين را عملياتي كنيد. شما شرايطي فراهم كنيد كه دانشگاهيان و مسوولان بنشينند و صحبت كنند با چه كسي؟ با آدمهاي معتاد، با آدمهاي سارق و با آدمهاي دزد. اين نيست كه فقط دزد و معتاد را بايد زندان كرد، اين يك نگاه اقتدارگرايانه است. بايد با او گفتوگو هم كرد بايد او را فهميد و درك كرد كه چرا به چنين كنشي دست ميزند. انسان بالذات يك موجود اخلاقي است. هر جايي كه عمل غيراخلاقي انجام ميدهد، ابتدا يك توجيه اخلاقي برايش دارد. شما ميبينيد طرف دزدي كرده، ميرويد سراغش ميگوييد چرا؟ ميگويد زنم و بچهام گرسنه بودند و در برابر آنها خجالت ميكشيدم. باور كنيد در بسياري از موارد اين مسووليت اجتماعي است كه توجيهي را فراهم ميكند كه ما بتوانيم به طرف يكسري اعمالي برويم. بنابراين فقط مارك مجرم زدن مشكلي را حل نميكند مردم را مجرم ساختن و محدود كردن هيچ مسالهاي را حل نميكند بلكه مساله را گسترش ميدهد. لذا ما دانشگاهيان و شما مسوولان اجرايي بايد از آن برج عاج و از بالا نگريستنمان فرود آمده و بتوانيم با مردم گفتوگو كنيم بتوانيم مردم و نهادهاي اجتماعي را جدي بگيريم؛ دنبال ابزارها و اهداف نهادي باشيم، نه صرفا تصور بكنيم با يك سازمان با يك بخشنامه و تخصيص پول ميتوانيم مسائل اجتماعي را حل كنيم. مسوولان، دانشگاهيان وجامعه مدني بايد با تشكيل يكسري كانونهاي تفكر و كارگروهها و اتاقهاي مشورت بنشينند و درباره مسائل و مشكلات با هم صحبت بكنند و ما ميتوانيم از دل حرف زدنها و تعاملات با يكديگر توسعهاي را شكل بدهيم كه امكان استقرار و تداوم داشته باشد؛ الگويي از توسعه كه هم دانش جامعهشناسي آن را تاييد ميكند و هم مروجان اصلي توسعه در اين كشور آرزويش را داشتند.
پيشبرد الگوي اصلاح نهادين و نهادسازي
هاشميرفسنجاني با ميانجيگري و پيوندگري خود سعي ميكند در ميان نيروهاي اجتماعي توازن برقراركند و از دو قطبيهاي موجود فراتر رود. تا روز آخر معلوم نشد كه هاشميرفسنجاني يك محافظهكار است يا يك اصلاحطلب! هر دو جناح با او ارتباط و نزديكي داشتند واز هر دو سو هم نقد و گاه طرد ميشد. در هر دو سو دوستان و دشمناني داشت. او يك شخصيت سياسي بود كه سعي ميكرد نقش ميانجيگري را بر عهده داشته باشد و در برهههاي حساس گروههاي اجتماعي و سياسي را به همديگر نزديك كند.
هاشميرفسنجاني با اهميت نهادهاي توسعه همچون مجلس و ساير نهادهاي مشورتي، حزب، دانشگاه، روزنامه و... به خوبي آشنا بود. براي او سياست به معناي مبارزه و در عين حال مصالحه بود كه از طريق فعاليت حزبي و انتخابات رقابتي قابل توجيه است. او پدر معنوي برخي از احزاب شناخته شده كشور بود. از نظر او حزب و نه هيات سينهزني، كانون اصلي فعاليت سياسي محسوب ميشد. او در طي سالها متناسب با درك خود از اقتضائات زمانه، الگوي اصلاح نهادين را پيش ميبرد و با توجه به افكار عمومي و وضعيت جريانات سياسي و اجتماعي به نهادسازي ميپرداخت.