الهام نداف
سال 77 بود كه كيانوش عياري با فيلم «بودن يا نبودن» فصل تازهاي در سينماي ايران باز كرد. برخورد جامعه با مساله پيوند عضو تا آن روز در چارچوبهاي فرهنگي و هنجاري جا مانده از سالهاي قبل تعريف ميشد اما عياري با اين فيلم توانست تابوهاي برآمده از تفكرات جامعه ايران را بشكند و مخاطب را در مقابل اين مساله به فكر وادارد. حالا بعد از گذشت 18 سال از «بودن يا نبودن» نگار آذربايجاني در «فصل نرگس» با فيلمنامهاي تو در تو، اهميت مساله اهداي عضو را يادآور شده است. او در دومين تجربه كارگرداني خود كنار سحر صباغ سرشت، قرار گرفته است و تلاش ميكند مخاطب را به اهداي عضو پيش از هر رخداد و هرگونه اتفاقي تشويق كند.
از «آيينههاي روبرو» تا فيلم بعديتان «فصل نرگس» چرا اينقدر فاصله افتاد؟
نگار آذربايجاني: علت اين بود كه در فاصله اين دو فيلم، فيلمنامه ديگري نوشتم با عنوان «شاعر» كه فعلا ساخته نشده و ماجرا از اين قرار بود كه در يكي از فستيوالهايي كه با «آينههاي روبرو» در تركيه شركت كردم، خانمي كه دو سال روي يك موضوع اجتماعي با يك تيم تحقيقاتي كار كرده بود، به من پيشنهاد داد كه آن تحقيقات را مطالعه كنم و براساس آن يك فيلمنامه بنويسم و بسازم.
پس به نوعي يك پروژه بينالمللي بود؟
آذربايجاني: بله. ميتوانيم اينگونه بگوييم. در واقع لوكيشن پيشنهادي تركيه بود و سوژهاي كه به من پيشنهاد دادند، در آنجا موضوعيت بيشتري داشت. به هر صورت اين تحقيقات را به من دادند، مطالعه كردم و چون موضوع را دوست داشتم، شروع به نوشتن فيلمنامه كردم. اين فيلمنامه به زبانهاي تركي و انگليسي ترجمه شد و كلا از زماني كه تحقيقات را خواندم و تحقيق خودم را شروع كردم، تا وقتي كه نگارش نسخه نهايي فيلمنامه تمام شد و ترجمههاي آن اتفاق افتاد، حدود دو سال طول كشيد. بعد از آن وارد آمادهسازيها و گفتوگوها براي ساخت اين فيلم شديم و همهچيز براي به تصوير كشيدن اين فيلمنامه مهيا شده بود كه متاسفانه به بحرانهاي تركيه برخورد كرديم كه روي شرايط توليد و اقتصادي اين فيلم هم تاثير گذاشت و در نهايت احساس كردم كه شرايط ايدهآل براي ساخت اين فيلمنامه در حال حاضر وجود ندارد. حداقل با تيمي كه من ميخواستم با آنها كار كنم، اين شرايط وجود نداشت.
گروه ايراني بودند؟
آذربايجاني: قرار بود با تركيبي از عوامل ايراني و ترك كار كنيم. در نهايت چون اين فيلمنامه را خيلي دوست دارم و برايم مهم است كه در شرايط مناسبي ساخته شود، ترجيح دادم كه فعلا دست نگه دارم و توليد آن را به زمان و موقعيت بهتري موكول كنم. به همين دليل پرونده آن را بستم و تصميم گرفتم كه موضوع ديگري را براي نگارش و ساخت انتخاب كنم كه از ميان چند ايدهاي كه در ذهنم داشتم، در نهايت به موضوع «فصل نرگس» رسيدم. دليلش هم اين بود كه احساس كردم در مقايسه با بقيه ايدهها، الان دغدغه كافي براي مطرح كردن اين موضوع را دارم.
فيلمنامه فصل نرگس را اخيرا نوشته بوديد يا از جمله فيلمنامههاي در گنجه مانده بود؟
آذربايجاني: نوشتن فصل نرگس را از سال 93 شروع كردم. در واقع در زمستان 92، راجع به ايدهاش تصميم گرفتم و شروع به كار كردن روي آن كردم. در مراحل اوليه، تحقيقاتم را شروع كردم و در ارديبهشت ماه 93 قصه و همهچيز آن را در ذهن داشتم و به صورت كامل شروع به نوشتنش كردم.
خانم صباغسرشت شما چرا سراغ كار تهيهكنندگي رفتيد؟ البته در اين سالها در تمام حوزههاي سينما فعاليت داشتيد.
سحر صباغسرشت: البته نه در تمام حوزههاي سينما، بلكه بهتره بگم با حوزههاي مرتبط با تهيهكنندگي، البته يك تجربه موفق در بازيگري هم داشتم اما بيشتر در حوزه برنامهريزي، مديريت توليد و تهيهكنندگي اجرايي فعاليتهاي حرفهاي و جدي داشتم و سرمايهگذاري مستقل در فيلم را هم تجربه كردم اما وقتي كه وارد عرصه سينما شدم، 13 ساله بودم و قاعدتا نميشد كه در اين سن تهيهكننده باشم. قدم اول اين بود كه وارد اين حرفه ميشدم. خود را معرفي و توانمنديهايم را نشان ميدادم. بازيگري در واقع راه ورود من به اين حرفه بود البته قبل از اينكه بازيگر شوم هم شاگردي استاد عزيزم خانم مهتاب نصيرپور را كردم و اول در تئاتر و راديو بازي كردم و بعد بازيگري در سريال روزگار جواني را پذيرفتم، در واقع معتقدم اول بايد سواد علمي و تجربه عملي پيدا كنم در هر حرفهاي كه مورد نظرم هست و بعد با تعهد، معرفت و آگاهي كامل مسووليت بپذيرم و عنواني براي خودم به لحاظ شغلي تعريف كنم طبيعتا با اين تفكري كه دارم، براي رسيدن به تهيهكنندگي كه حرفه مورد نظرم بود بايد مسيري مطمئن، آهسته اما پيوسته براي خودم تعريف ميكردم، بايد از دستياري و برنامهريزي، به خصوص برنامهريزي شروع ميكردم، چون خودش به نوعي مديريتي كوچك براي يك پروژه است و حرفهاي بسيار موثر براي رسيدن به شناخت و معرفت لازم از حرفههاي مختلف سينماست كه لازمه تهيهكنندگي است ضمن اينكه حرفهاي است كه با همه عوامل سازنده فيلم مرتبط است و علم نحوه مرتبط شدن تخصصي و روانشناسي را در خود دارد و به يقين حرفه برنامهريزي ممارست درستي براي رسيدن استراتژيهاي حرفهاي و تخصصي تهيهكنندگي چرا كه در مقياس كوچكتر هم با كيفيت سر و كار دارد و هم كميت. با كسب تجربه، در آن حوزه به پختگي رسيدم و وارد عرصه توليد شدم. مدير توليد چند فيلم بودم كه از آن جمله ميتوانم به فيلم يك روز ديگر به نويسندگي و كارگرداني آقاي حسن فتحي كه در پاريس توليد شد، اشاره كنم كه در آن فيلم جانشين تهيهكننده هم بودم. به عنوان تهيهكننده اجرايي، در فيلمهايي كه تهيهكننده رسما يك اسم بود و رسما حضور حتي فكري هم نداشت نبود، به شكل جدي تجربههاي حرفهاي تهيهكنندگي را با دغدغه و انگيزه جدي كسب كردم و از آنجايي كه شهوت عنوان نداشتم و مساله مهم و جديام به دست آوردن تجربههاي بيشتر و موثر بود، اسم افراد ديگري به عنوان تهيهكننده در تيتراژ لحاظ شده است، يك فيلم سينمايي كه اتفاقا تجربه اول كارگردان هم بود. به عنوان تهيهكننده اجرايي و سرمايهگذار با همان شرايط مشابه بالا قدم موثري برداشتم و پس از طي طريقي بيست و اندي ساله در حوزههاي مرتبط با تهيهكنندگي در سينما و مطالعه تعداد زيادي فيلمنامه «فصل نرگس» از آن فيلمنامههايي بود كه به جان و دل من نشست و از آنجايي كه ايده فيلم دغدغه شخصي خودم هم هميشه بوده و خواهد بود از منظر خودم و مشورت با مشاوريني كه داشتم و فيلم قبلي كه از خانم آذربايجاني (آيينههاي روبهرو) ديده بودم و دوست داشتم و البته شخصيت محترم خود ايشان درستترين انتخابي بود كه به عنوان يك تهيهكننده جوان و تازه نفس در سينما بايد داشته باشم.
نحوه همكاري مشترك شما با خانم آذربايجاني در «فصل نرگس» چطور شكل گرفت ؟
صباغسرشت: من و نگار يك دوست مشترك قديمي به نام شايسته ايراني داريم كه بازيگر ما در فصل نرگس هم هست. شايسته خيلي سال است كه رفيق شفيق من به شمار ميرود و در فيلم قبلي نگار هم بازي كرد و رفاقت اين دو در آنجا شكل گرفت و خدا را شكر ادامهدار هم بود. از طريق ايشان من و نگار با هم ارتباط گرفتيم. اما اصولا من نگار آذربايجاني را با «آيينههاي روبرو» شناخته بودم و او را به عنوان يك فيلمنامهنويس، كارگردان دغدغهمند، خلاق و با جرات، دوست داشتم. اصولا علاقهمند هستم كه ذائقههاي جديد و فيلمسازان با انگيزه را حمايت كنم و با آنها در خلق يك اثر سينمايي همدل و همراه شوم چرا كه معتقدم هنرمند براي احترام به مخاطب بايد مكاشفه كند، نبض مخاطب را به دست بياورد و بهروز باشد هم در روايت و هم تكنيك حرفهاي مهم و ارزشمندي كه مخاطب تشنه ديدن و شنيدن آنهاست براي گفتن داشته باشد متناسب با ژانر و گونهاي كه انتخاب ميكند كه مخاطب سينما هر گونه از فيلمسازي را وقتي با بهترين كيفيت برايش عرضه كني تقاضا دارد. نگار از اين دست آدمها است كه اين موضوع را با فيلم اول خود نشان داده است. يك سوژه دغدغه مند را به شكل كاملا خلاقانه و بدون اينكه حاشيه ايجاد كند، بدون اينكه شعار بدهد، انتخاب كرده و به بهترين شكل ممكن روايت كرده است. طبيعتا در فصل نرگس هم همين ايدئولوژي و دغدغهمندي و خلاقيت وجود داشت. اين فيلمنامه براي من از دو منظر فيلمنامه جذابي بود: محتوا و مضمون و فرم روايي غيرخطي فيلمنامه. فيلمنامه «فصل نرگس» محتواي تاثيرگذاري دارد. فيلم بيخاصيتي نيست كه صرفا جنبه سرگرمكنندگي داشته باشد كه البته به آن بخش هم توجه شده است. اما غير از محتوا و مضمون ارزشمندي كه دارد بسيار خلاقانه هم نوشته شده است و ما با يك فيلمنامه كاملا مدرن در شكل روايت مواجه هستيم كه در عين حال در محتوا سنتها را هم لحاظ كرده است. از اين حيث فيلمنامه براي من جذاب و باارزش شد و عزم جزم كردم كه پاي كار با كمال ميل بايستم با وجود اينكه به دليل تعدد لوكيشنها و تكثر نقشها و فصلي كه ما به لحاظ دراماتيك براي توليد آن مناسبتر ديديم و انتخاب كرديم و شيوه دكوپاژي كه ايشان طراحي كرده بودند كه در بسياري از صحنهها به حضور سه دوربين و متعلقات حركتي خاص سر صحنه نياز داشتيم اصلا فيلم ارزاني هم از نظر توليدي نيست، اما اين فيلمنامه آنقدر ارزشمند بود و سابقه كاري ايشان برايم قابل احترام بود كه با همه عشق و علاقه اين فيلمنامه را دست گرفتيم و تجربه خيلي خوبي در كنار نگار و گروه كاملا حرفهاي داشتيم.
خانم آذربايجاني شما فكر ميكنيد كه وقتي فيلم ميسازيد، حتما بايد پيامي به مخاطب بدهيد؟ اصلا ميتوانيد سينماي بدون پيام را تصور كنيد؟
آذربايجاني: تعريف كلي من اين نيست كه سينما حتما بايد پيام بدهد. به نظر من، نوعي از سينما هم هست كه ميتواند فقط سرگرم كند و وجود اين نوع، هم لازم است و هم ارزشمند. اما سينماي من، و آن چيزي را كه براي خودم دوست دارم و ترجيح ميدهم وقت، انرژي و سرمايه صرف آن شود، مطرح كردن موضوعاتي است كه در نهايت روي مخاطب تاثير بگذارد كه ميتواند موضوعي اجتماعي باشد. حالا اين موضوع اجتماعي ميتواند داستان ترانس سكشوال «آينههاي روبهرو» باشد كه تا حدي ناشناختهتر است يا موضوعات شناخته شدهتري مانند اهداي عضو در «فصل نرگس». به هر صورت بايد يك موضوعي دغدغه من باشد كه بر اساسش شروع به نگارش يك قصه بكنم. اما با اينكه سينما ميتواند و بايد تنوع داشته باشد، كاملا موافقم. طبيعتا آدمها انتخابهاي مختلفي دارند.
در سالهاي اخير مضامين اخلاقي و انساني بيش از گذشته در فيلمها مطرح ميشود. فكر ميكنيد چرا نسل جوان كارگردان و فيلمنامهنويس به طرح اين مضامين وفادارند؟
آذربايجاني: اين كار دلايل مختلفي دارد. اگر بخواهم به اين سوال به طور دقيق پاسخ بدهم بايد دقيقا به آن فكر كرده و زاويههاي مختلفش را ببينم. اما دليلي كه الان به ذهن من ميرسد، اين است كه اگر جامعه را به عنوان مخاطب در نظر بگيريد و فيلمسازان را به عنوان آدمهايي كه قرار است مخاطب را تغذيه كنند، طبيعتا آنها بر اساس نياز مخاطب اين كار را خواهند كرد. البته اينجا منظورم از نياز مخاطب، فقط نياز به سرگرم شدن نيست. يك گروه از فيلمسازان و نويسندگان شبيه اسفنج هستند. روي مسائل اجتماعي دقت دارند و همه مسائل را جذب ميكنند و در نهايت متوجه ميشوند كه اين مساله ميتواند موضوع فيلم آنها باشد و بر اساس آن، با هدف تلنگر زدن به مخاطب يا فرهنگسازي در زمينهاي شروع به كار كردن ميكنند.
اما درباره اينكه چرا من به مسائل اجتماعي تمايل پيدا كردهام، يا چرا اصرار دارم كه اين موضوعات را با طراحي شخصيتهاي مثبت خلق كنم، بايد بگويم كه دلايل مختلفي دارد كه عمدهترين آنها به سالهاي اخير برميگردد و به اينكه ما به خصوص در شهرهاي بزرگي مثل تهران در مقايسه با قبل، از آن فضاي فرهنگي كه داشتيم در حال جدا شدن هستيم. قبلا ايرانيها به دوستي، محبت به يكديگر و اينكه حواسشان به هم هست و با معرفت هستند تعريف ميشدند، اما متاسفانه اخيرا اين خصوصيات فرهنگي كمرنگ شدهاند.
اين تعاريف بيشتر شبيه افسانه است!
آذربايجاني: خير. وقتي كه به خارج از ايران سفر ميكنيد، متوجه ميشويد كه يكي از دلتنگيهايي كه ايرانيان خارج از ايران هنوز هم دارند اين است كه در ايران تنها نبودند. همسايهاش در ايران مراقباش بود. اگر ماشيناش پنچر ميشد، آدمهاي ديگر به او كمك ميكردند. اگر همسايهاش ميپخت بوي آن در راه پله ميپيچيد، حتما براي همسايهها هم ميبرد. همه اينها بوده و اصلا هم افسانه نبوده است. ولي الان اين اتفاقات تقريبا كمتر ميافتد. آدمها بيش از اينكه از يكديگر دور شده باشند، نسبت به هم بيمهر شدهاند. فقط منافع شخصي خودشان را در نظر ميگيرند و كاري به كار ديگران ندارند. اهميتي ندارد كه براي ديگران چه اتفاقي ميافتد. نمونه آن، چند وقت پيش براي سحر اتفاق افتاد. يكي در يك خيابان شلوغ او را بهشدت هل ميدهد و كيفش را ميدزدد و هيچكس هم كمكاش نميكند! حتي وقتي كه ميبينند سحر زخمي شده هم كمكش نميكنند! اين اتفاق قبلا نميافتاد! اينها علتهايي است كه شايد نسل جوان ما يا فيلمسازان جديدترمان به اين سمت رفتهاند، آنها هم دارند اين تغيير را مشاهده ميكنند. همانطور كه گفتم هنرمندان شبيه اسفنج هستند و مسائل و مشكلات را جذب ميكنند.
آيا سينما ميتواند اين تاثير را بگذارد، يعني اينقدر در كشور ما تاثيرگذار هست؟
آذربايجاني: به نظر من، سينما به هر حال يك رسانه است. وقتي كه من اين ابزار را در دست خود دارم، پس اين امكان را دارم كه فيلمي را بسازم و اين فيلم در سينما پخش شود. من اين كار را ميكنم و فكر ميكنم كه اين فيلم به هر حال تعدادي مخاطب خواهد داشت. اميدواري هم دارم كه روي مخاطب خودش اثر بگذارد و تغييري در او ايجاد كند. البته قرار نيست كه مخاطب با يك فيلم زير و رو بشود ولي واقع بينانهاش اين است كه فيلم اگر درست ساخته شود و بتواند مخاطب هدف گرفتهاش را جذب كند، احتمال اينكه در ذهنيت مخاطب و نگاهش به زندكي هم تاثير بگذارد، وجود دارد.
اين اتفاق البته فقط مختص يك فيلم نيست. شما حتي ممكن است وقتي در مترو نشستهايد، يكجمله را به صورت اتفاقي در بوردهاي تبليغاتي بخوانيد و همان جمله ممكن است كه در آن لحظه به شما تلنگري بزند. اين يكي از دلايلي است كه مديا و تبليغات را تبديل به ابزار مهم و قدرتمندي ميكند.
به نظر ميرسد خيلي تمايلي به استفاده از چهرههاي مطرح و ستارههاي سينما در فيلمهايتان نداريد، اتفاقي كه در آيينههاي روبهرو هم افتاد.
آذربايجاني: براي من به عنوان نويسندهاي كه ميخواهم فيلم را كارگرداني كنم، در انتخاب بازيگران، اولويت اول اين است كه متناسب با نقش باشند، چه به لحاظ فيزيك و چه به لحاظ تواناييهاي بازيگريشان. اولويت دوم اين است كه در كنار يكديگر به تركيب درست برسند و ستاره بودن يا نبودنشان در اولويتهاي بعديام قرار ميگيرد.
از نظر من ريما رامينفر و امير آقايي چهرهاند و بازيگران ويژهاي هم هستند. منظورم ستارههاي گيشهدار است. از نظر گيشه چطور؟ به نظرتان چهره بودن تاثير دارد؟
آذربايجاني: متوجه شدم. در پاسخ به بخش دوم پرسشتان، جواب قبلترم را كاملتر توضيح ميدهم. واقعيت اين است كه براي من به عنوان فردي كه اول راجع به شخصيتي مينويسد و بعد ميخواهد او را به تصوير بكشد، هيچ چيز به اندازه خصوصيات فيزيكي بازيگر، اعم از سن و سال، صدا، قد و... و صد البته نوع و توانمندي بازي كسي كه دعوت به كار ميكنم، مهم نيست. يعني به عنوان خالق هنري اثر نميتوانم و نبايد به شكل ديگري به ماجرا نگاه كنم. در كنار اين بايد فكر كنم در فيلمي كه به خصوص پر بازيگر هم هست، مجموعه و تركيب بازيگران هم درست و متناسب باشد. در عين حال، در كنار من تهيهكننده قرار ميگيرد كه زاويه ديگر و منظر اقتصادي ماجرا را هم در نظر ميگيرد، كه اين هم در جاي خودش موضوع مهم و قابل بحثي هست. در نتيجه به نظرم درستترين اتفاقي كه در انتخاب بازيگران يك فيلم ميتواند بيفتد، اين است كه نويسنده و كارگردان و تهيهكننده در تعامل و توافق با هم به بهترين گزينهها برسند كه هم به لحاظ هنري و كيفيت فيلم و هم از لحاظ اقتصادي به نتيجه مطلوب برسند. در آينههاي روبهرو اين اتفاق افتاد و ما كاملا با خانم طائرپور در انتخابها و ترجيحهايمان، توافق داشتيم و به انتخابهاي مشخصي رسيديم. در ارتباط با فصل نرگس هم همين تجربه را با خانم صباغسرشت داشتم.
در كل، ميخواهم بگويم كه من تعمدي در كار نكردن با آن دسته از بازيگراني كه مدنظر شما هستند، ندارم، اما در صورتي از آنها دعوت خواهم كرد كه برايشان در فيلمنامه جايي داشته باشم و صرفا به خاطر اينكه ستاره يا اسم هستند، يا اينكه چقدر اسم هستند، انتخابشان نميكنم و كلا اعتقاد دارم كه اين باور كه صرفا استفاده از بازيگر ستاره ميتواند فروش فيلم را تضمين كند، از اساس غلط است و تجربيات سالهاي اخير هم نشان داده كه هيچ بازيگري به تنهايي عامل فروش نيست.
جالب اينجاست كه خيلي از اين بازيگران با وجود دستمزدهاي بالا تاثيري در فروش گيشه هم ندارند!
صباغسرشت: من با همه حرفهاي خانم آذربايجاني موافق هستم. چند نكته را از منظر تهيهكنندگي اضافه ميكنم. يكي از حوزههاي ديگري در سينما كه در آن دستي بر آتش داشتم انتخاب بازيگر بود بنابراين به اين امر مهم واقف هستم. به يقين معتقدم انتخاب بازيگر حتما با نقش مورد نظر بايد متناسب باشد و صرف چهره بودن يا نبودن يك بازيگر براي انتخاب شدن بازي براي آن نقش به خصوص اصلا و ابدا كافي نيست. اين تناسب نقش با بازيگر هم در توانمنديهاي بازيگر تعريف ميشود و هم در مشخصات فيزيكي و ظاهري كه امكان همذاتپنداري به مخاطب را بهتر و بيشتر بدهد. اهميت حضور او، بايد مشهود باشد. از سوي ديگر وجوه اقتصادي هم البته اهميت دارد. يعني تناسب دستمزد بازيگر با اهميت نقش در فيلمنامه و تاثير آن بازيگر در چرخه اكران و فروش و جذب مخاطب در كنار فيلمنامه خوب. با كمال تاسف بايد بگويم كه با همه اين توجهات لازم براي انتخاب بازيگر درست وقتي كه به مرحله بازيگر ميرسيم، دقيقا متوجه ميشويم كه در فقر بازيگري به سر ميبريم. بازيگر با همه تعاريفي كه در بالا به آنها اشاره شد يعني بازيگراني كه توانايي حرفهاي و فيزيكي ايفاي نقشهاي مختلف را داشته باشند و تعريف دستمزدشان هم با تاثير حضورشان در جذب مخاطب متناسب باشد! گاهي در ارتباط با بخشي از نقشها، كه عملا مجبور به انتخاب ميشويم كه چارهاي نداريم! و در اين سالهاي اخير، اين فقر و تنگدستي بيشتر در بخش بازيگري به چشم آمده است.
چرا؟
صباغسرشت: تعداد قابل توجهي از بازيگران درخشان سينماي ما در ميانسالي به سر ميبرند در حالي كه قهرمان بيشتر فيلمهاي سالهاي اخير جوانهايي با ميانگين سني 30 سال هستند كه خب براي آن سن و سال بازيگر خوب بسيار كم داريم در واقع يكي از اشكالات ما اين است كه نقشهاي مهم فيلمها عمدتا براي آن ميانگين سني نوشته ميشود كه خب در انتخاب بازيگر در محدوديت جدي به سر ميبريم. بله بازيگران ميانسال ما، بازيگران خوبي هستند. اما مگر چند فيلم در سال توليد ميشود كه قهرمان آن يك فرد ميانسال باشد؟ و البته يك نظر شخصي هم اينكه نسل جديد نه فقط در سينما كه اساسا به تبع رشد تكنولوژي نسل دور تند به شمار ميروند و براي رسيدن به اهدافشان صبوري آرامش و سختكوشي نسل قبل خودشان را هم ندارند.
چرا در اين سالها، بازيگر به سينما وارد نكرديم؟
صباغسرشت: قطعا يكي از برنامههاي جدي من همين خواهد بود البته با نگرش و روشهاي كاملا كارشناسي شده، مدون و برنامهريزي شده و هدفمند. اما اينكه چرا در اين سالها چرا بازيگر وارد سينما نكرديم، دلايل متعددي دارد كه نياز به مكاشفه تخصصي و تحقيقات ميداني جدي دارد كه در وقت و حوصله اين مصاحبه نميگنجد اما يكي از سادهترين در عين حال مهمترين دلايل، نگرانيها و ريسكهاييست كه تهيهكنندگان با چرخه اكران دارند در حالي كه به يقين تجربه نشان داده كه صرفا بازيگر عامل فروش نيست و فيلمنامه خوب مهمترين عامل جذب مخاطب به سينماست اما باز هم نگرانيم چون فيلمنامه خوب نداريم كه در واقع بايد نگران اين بخش باشيم و به جد براي رسيدن به يك دستاورد هنري موفق مخاطبسنجي كنيم. همه ستارگان سينما هم روزي ناشناس و چهره جديد بودند آن موقع فيلم ساخته نميشد! البته اين يكي از دلايل از هزاران دليل است كه در جاي خود ميشود ساعتها راجع به موضوع صحبت كرد. يكي از مسايل ديگر در مورد ستارهها تعريفي است كه از آنها وجود دارد. در حال حاضر در جامعهاي زندگي ميكنيم كه مشكلات چشمگير اقتصادي داريم. در اين وانفسا اتفاقا، فيلمسازي ضعيفتر ميشود. اما از آن طرف، اگر بخواهيم به آن استاندارد برسيم و به عنوان يك صنعت به سينما نگاه كنيم، صنعت گرانقيمتي است. در اين دايره فقط بازيگر مهم نيست. تنها او نيست كه فيلم را ميسازد. يعني شما بايد حتما در فيلمسازي به عوامل پشت و جلوي دوربين به يك ميزان بها بدهيد. قرار نيست كه جلوي دوربين شما يك ويترين پر از ستاره چيده شود. و در پشت دوربين، آدمهايي را بياوريد كه براي آن پروژه به خصوص هنوز به توانايي و تجربه كافي نرسيدهاند. از من به عنوان تهيهكننده تا همه عوامل، حتي آن شخصي كه قرار است كار خدماتي انجام دهد اگر درست انتخاب نشود و در كاري كه به او واگذار شده به مهارت لازم نرسيده باشد، ميتواند به روند توليد فيلم آسيب بزند. بنابراين تك به تك مشاغل و حرفههايي كه در صنعت فيلمسازي تعريف ميشوند، اهميت دارند حتي گاهي بازيگري كه صرفا در يك صحنه از فيلم بازي دارد، اهميتش اگر بيشتر از بازيگر اصلي فيلم نباشد، كمتر هم نبايد باشد. براي مثال، ممكن است كه كار يكروزه را تبديل به چند روز كاري كند كه اين موضوع هم به كيفيت و هم به كميت كار آسيب ميزند. وجه ديگري هم در اين ميان داريم اين است كه تعدادي از بازيگران ما، دستمزدهايشان تناسبي با صنعت سينماي ما ندارد. البته بايد اضافه كنم در واقع اين دستمزدها گاهي تناسبي هم با تواناييهاي آنها ندارد.
ما يكسري سرمايهگذار داريم كه در سالهاي اخير وارد سينما شدهاند و اينها موازنه دستمزد بازيگر را بر هم زدهاند.
صباغسرشت: اين موضوع هم اصلا تقصير سرمايهگذار نيست. تهيهكننده وظيفه دارد با سرمايهگذار قبل از اينكه پولي به او تزريق شود به معرفت مشترك از پروژه پيشرويشان رسيده باشند و به قول معروف باصراحت و صداقت سنگهايشان را واكنده باشند. اين شناخت را تهيهكننده بايد به سرمايهگذار داده باشد چون او حرفه و تخصصش سينماست. به نظر من، از ماست كه بر ماست. منِ تهيهكننده مسووليت مستقيم صفر تا صد يك فيلم را بر عهده دارم. در ارتباط با فيلم فصل نرگس، قبل از رسيدن به همكاري بسيار حرفهاي و خوب با آقاي عارف، دو تا سرمايهگذار را كنار گذاشتم چون درخواستهاي خارج از قاعده از من داشتند. من شخصا به هر قيمتي فيلم تهيه نميكنم. به نظر من، سرمايهگذار جايگاه مشخصي دارد و منِ تهيهكننده بايد شان و جايگاهش را بدانم، اما تهيهكنندگي يك مسووليت، شغل و تخصص بسيار خطير و مهم است كه هم كيفيت و هم كميت يك فيلم را در بردارد. در آن جاها من بايد كار خود را درست انجام بدهم، بايد سرمايهگذاري كه در اكثر موارد از خارج از اين سينما ميآيد را نسبت به نيازهاي پروژه خود، آگاه كنم و از آسيبهايي كه نه به آن فيلم، بلكه ممكن است به سينما وارد شود او را مطلع سازم. در سالهاي اخير بودهاند سرمايهگذارهايي كه مجذوب بازيگر و عكس سلفي گرفتن با آنها و پُز دادن در محافل كاري و خانوادگيشان شدند. اين نگاه قطعا آسيب زننده است. وقتي كه مدير توليد بودم و كارهاي توليد را انجام ميدادم با بازيگري معروف قراردادي بسته بودم كه بعدا متوجه شدم كه سرمايهگذار به خاطر عدم مديريت تهيهكننده دو برابر آن رقم را به خاطر اينكه آن بازيگر برايش جذاب بود خارج از روال حرفهاي خودش به طور جداگانه پرداخت كرده است. همين ميشود كه آن بازيگر در فيلم بعدياش هم انتظار دستمزدي كه از سرمايهگذار (خارج از قاعده حرفهاي) دريافت كرده را دارد. ولي همان بازيگر بايد بداند قيمت توانايياش به اندازه سينما نيست. الان در همين سينما خيلي از بچههاي مستعد و جوان دارند با دويست، سيصد ميليون تومان فيلم ميسازند. بعد ميبينيم كه يك بازيگري از راه ميرسد و ميگويد كه دستمزد او چهارصد ميليون است! چرا و كجاي اين كار عادلانه است؟ اصلا عادلانه نيست كه گروه فيلمبرداري هفت نفره، يك سوم او دستمزد بگيرند و ما بازيگري را بياوريم كه به غلط فكر ميكنيم كه روي فروش مان تاثير ميگذارد. اگر يك بازيگر چهارصد ميليون بگيرد، بايد به تنهايي چهار ميليارد فروش كند. ما كه چنين چيزي نداريم. همين سالهايي كه تبليغات ماهوارهاي در روند فروش تاثير گذاشت، بالاترين معيار فروش ما بين پانزده الي بيست ميليارد بوده است. با اين معيارها كدام بازيگري ميتواند به تنهايي در گردونه فروش تاثيرگذار باشد؟ به نظر من مهمترين وظيفه تهيهكننده انتخاب درست يك فيلمنامه با اهدافي كه در حرفه و تخصصش براي خودش تعريف كرده است و بعد از آن انتخاب درست عوامل و بازيگران در جهت رسيدن به توليدي بيحاشيه است و در عين حال پس از توليد يك فيلم براي رسيدن به محصولي استاندارد و مخاطبپسند در ژانر و گونه خودش است و اما مهمتر از همه اينها مديريت درست تهيهكننده در مرحله اكران و نمايش است كه با انتخاب درست پخشكننده فيلم متناسب با گونه فيلم اتفاق خواهد افتاد در واقع راحتترين بخش كار تهيهكننده همان مرحله فيلمبرداري است! پيچيدهترين در عين حال سرنوشتسازترين مرحله فيلمسازي بخش اكران، پخش و نمايش فيلمهاست كه به طور جدي و نگرانكنندهاي نياز به مراقبت و بازنگري دارد. پيدا كردن پخشكننده مناسب، نحوه اكران، همسو كردن پخشكننده با موضوع و هدفمندي فيلم. چرا كه هر فيلم ساختار نمايش عمومي و اكران خودش را دارد و لزوما همه فيلمها از يك الگوي واحد تبعيت نميكنند براي مثال يك فيلم يك شبه مخاطب خودش را پيدا ميكند و فيلمهايي هم هستند كه براي جذب مخاطب خود نياز به زمان بيشتري دارند. اين هم مهم است كه از ابتدا بدانيم مخاطب يا مخاطبان فيلمهاي ما چه كساني يا چه گروه و دستهاي خواهند بود. در واقع هدف فيلمساز از ساخت فيلمنامه مورد انتخابش چه بوده است كه اين هم در نحوه اكران و انتخاب زمان نمايش عمومي فيلم نكته حايز اهميتي ست و ما در حوزه اكران عمومي و نمايش فيلمها به جد نيازمند تحقيق و تفحص و بازنگري هستيم
آذربايجاني: در تمام صحبتهايي كه سحر ميگويد، يك نكته وجود دارد كه فكر ميكنم اگر بخواهم از ديد يك فيلمساز راجع به آن صحبت كنم اين است كه بسياري از كارگردانان يا تهيهكننده ها (البته قطعا نه همه) زحمت تحقيق كردن و گشتن را به خود نميدهند و فقط بر اساس فرضيهها و شنيدههاي ناقص خود، تصميم ميگيرند و اجرا ميكنند. مثلا فيلم را ميسازند، بدون اينكه حوصله طي كردن پروسه شناخت اصولي و درستِ مخاطب هدف گرفتهشان را داشته باشند. خيلي از اوقات متاسفانه از اين هم فراتر ميروند و فيلم را ميسازند، بدون اينكه اصلا قشر و نوع خاصي از مخاطب را هدف گرفته باشند و نتيجه ميشود فيلمي كه اصلا معلوم نيست براي كدام بيننده ساخته شده! وقتي كه مخاطب انتخاب نشده يا شناخت كافي از او وجود ندارد، چيزي كه ميماند شنيدههاي پراكنده و حدس و گمانهايي است كه كمكم تبديل به باورهاي غلط ميشوند و سازندگان بر اساس اين باورهاي غلط دست به انتخابهايشان ميزنند و يكي از پيامدهاي اين انتخابها هم، همين دستمزدهاي كلان است! خلاصه، همهچيز سلسلهوار اشتباه ميشود و بعد كه نتيجه رضايت بخش نيست، همهچيز را به گردن ديگران و وقايع مياندازند؛ مثلا ميگويند كه امكانات نيست، اين يا آن نيست، اجازه نميدهند و... يا اينكه ميگويند: فيلممان نفروخت، چون اساسا مخاطب ايراني غيرقابل پيشبيني است! و اصلا هم به اين فكر نميكنند كه شايد علت اينكه نتوانستهاند مخاطب را پيشبيني كنند، عدم شناخت خودشان از مخاطب بوده، نه خصوصيت «غيرقابل پيشبيني» بودن مخاطب !
شما به تركيب ايده خودتان در بازيگري رسيديد؟
آذربايجاني: بله و خيلي از آن راضيام.
فيلمنامه خطي نيست، بلكه جابهجايي زمان دارد. چرا داستان را سر راست تعريف نكرده ايد؟
آذربايجاني: من ميخواستم كه تمركز را روي قبل و بعد از اهداي اعضا بگذارم و كلا لحظه اهدا را حذف كنم و با اين ايده، به اين شكل روايت رسيدم. يعني در واقع، خود موضوع به نوعي شكل روايت را تعيين كرد. در عين حال نوشتن اين شيوه روايت براي من جذاب و نو و البته خيلي هم سخت بود. خيلي سختتر از آن چيزي است كه در ابتدا فكر ميكردم.
بحث اهداي عضو از چه زماني و به چه علت براي شما مهم شد؟
آذربايجاني: بحث اهداي عضو هميشه براي من مهم بوده و فكر ميكنم اينكه بشر به اين درجه از علم رسيده است كه ميتواند عضوي از يك بدن را به بدن ديگري پيوند بزند و در نتيجه آن زندگي تداوم يابد، اتفاق خيلي زيبايي است و در نوع خودش معجزه است.
بحث پيوند اعضا پيش از اين به خوبي در فيلم «بودن يا نبودن» كيانوش عياري و خيلي از فيلمهاي سينمايي و تلويزيوني مطرح شده و تازگي ندارد. از تكرار اين مساله نگران نبوديد؟
آذربايجاني: نه. نگران نبودم و نيستم. به نظر من بعضي از موضوعات هستند كه در سالهاي مختلف بايد به آنها پرداخته و يادآوري بشوند. اساسا فيلم «بودن يا نبودن»، فيلم بسيار خوبي است. بهترين فيلمي است كه راجع به اهداي عضو در ايران ساخته شده است و در زمان خودش، تاثيراتش را گذاشته است. اما الان آن فيلم به خاطر سال ساختش، ديگر به آن صورت ديده نميشود. وقتي كه راجع به اهداي عضو تحقيق ميكنيد، با پزشكاني كه در بيمارستان مسيح دانشوري كار ميكنند يا با كساني كه اعضا گرفتهاند حرف ميزنيد، متوجه ميشويد كه مساله هنوز آنقدر حل شده نيست كه براي مردم اين مملكت جا افتاده باشد. هنوز تعداد زيادي از مردم هستند كه اعتقادات غلط و خرافي دارند و به خاطر آن، اين كار را انجام نميدهند. آنها اجازه نميدهند كه اگر عزيزشان مرگ مغزي شد، اعضاي او اهدا شود. دلايل آنها هم عموما فقط خرافي است. مثلا يكي از علتهايشان اين است كه از كجا بدانيم كه كبد فرزند ما در بدن چه كسي پيوند خواهد خورد؟ آيا آن آدم خوب است يا بد؟! در صورتي كه اصلا مگر ما ميتوانيم كه بزرگترين موهبت الهي، يعني «زندگي» را ناديده بگيريم و فقط با اين تفكر كه «شايد» يك نفر بد باشد، از كمك كردن به او براي حفظ زندگياش سر باز زنيم؟! ميخواهم بگويم كه به هر حال نگاههاي اينچنيني وجود دارد! آدمهايي در همين جامعه، همين شهر دارند زندگي ميكنند كه گاهي حتي با وجود برخوردار بودن از سطحي از سواد صحبتهايي ميكنند كه باعث تعجب شما ميشوند! من البته اين را ميفهمم كه براي كسي كه در اين موقعيت قرار بگيرد، به هر حال به لحاظ احساسي سخت است كه به اهداي اعضاي عزيزش رضايت بدهد، ولي در نهايت فكر ميكنم كه اين مساله بايد آنقدر گفته و يادآوري شود كه آدمها بپذيرند و باور كنند كه اولا مرگ مغزي با كما فرق دارد و وقتي يك نفر دچار مرگ مغزي شد، دوباره برنميگردد و ثانيا باور كنند كه اهداي اعضا، كاربسيار با ارزشي است كه نه خلاف شرع است و نه خلاف باورهاي ما!
صباغسرشت: نكته تكميلي را ميخواهم بگويم و آن هم اين است كه اهداي عضو آن ميزان ارزشمند، انساندوستانه و خداپسندانه هست و ضمن اينكه ميتواند زندگيبخش باشد. وقتي ميگويند اهداي عضو، اهداي زندگي است، واقعا اين موضوع وجود داردكه هر چقدرهم كه راجع به آن فرهنگسازي شود، و هر چقدر راجع به آن بدون اينكه شعاري داده بشود برنامهسازي شود تا بتواند روي معرفت و شناخت آدمها تاثيرگذار باشد، باز هم كم است. و اينكه اهداي عضو فقط مربوط به زماني كه ما دچار مرگ مغزي ميشويم، نيست. ما حتي الان هم كه زنده هستيم ميتوانيم بعضي از اعضا بدن خودمان را اهدا كنيم و باعث شويم نه فقط به لحاظ فيزيكي بلكه به لحاظ روحي به بعضي از انسانها زندگي ببخشيم. اين موضوع كمك ميكند كه آن جسم بتواند عمر بيشتري داشته باشد. باشد كه بتواند بيشتر به حيات خود ادامه بدهد. خانم آذربايجاني خودش زيباترين عضوي را كه ميتوانست با مفهوم اميد بخشي توام با زندگي بخشي در زمان حياتش ببخشد را اهدا كرد و ارزشمندترين لحظه زندگياش را به تصوير كشيد. ايشان موهاي سرشان را به بچههاي سرطاني اهدا كردند. وقتي كه بچه مو روي سرش نباشد، انگار كه هيچ چيزي ندارد. به خصوص دختربچهها كه عاشق موهاي بلند هستند. اين عمل زيباترين شكل اهداي عضو بود كه من با آن مواجه شدم. البته خيلي از اعضاي ديگرمان هم اگر از سلامت جسم برخوردار باشيم در زمان حيات قابل اهداست مثلا كليه، اتفاقا چه بسا باعث مبارزه با قاچاقي كه در حال اتفاق افتادن است، شود. چون در فرم اهداي عضوي كه پر ميكنيم نوشته شده است كه آيا شما در حيات خودتان هم ميخواهيد بعضي از اعضاي خودتان را اهدا كنيد؟ ميتوانيد آن را تاييد كنيد. به خاطر همين است كه علاقه من بعد از اين ماجرا خيلي بيشتر شده است. ميخواهم بگويم كه اين جنس فيلمسازي و اين خانم فيلم ساز را به اين علت دوست دارم كه اگر فيلمي را با اين موضوع ميسازد، و دلش ميخواهد كه مردم ببينند، تاثير بگيرند و تاثيرگذار هم باشند انشاءالله خودش به اين باور، اعتقاد و يقين رسيده است. و تمام آن چيزي را كه با همه وجودش به آن معتقد است و احساس كرده، به تصوير كشيده است.
چرا دقيقه نود به جشنواره اضافه شديد؟
صباغ سرشت: اگر به شما دليل قانعكنندهاي را تا الان توضيح دادهاند، به ما هم توضيح خواهند داد. من نميخواهم راجع به جشنواره صحبت كنم. كه هميشه اعتقاد دارم كه دست خداوند هميشه همراه ما هست و فقط خودش. از ابتدا خداوند شاهد و ناظر قلب، اعتقادات و نيتهاي خير ما و همه تلاشهاييمان براي تاثيرگذاري اين فيلم ارزشمندبر مردم عزيز بوده است. اگر ميگويم ارزشمند حمل بر خودستايي نيست به خاطر محتوا و ارزشهاي فيلمنامه از اين عنوان استفاده كردم و در واقع خالق اين فيلم هم خانم آذربايجاني هستند و من فقط حمايت كردم، البته اين اختلالات نخستين بار نيست كه در جشنوارههاي ما اتفاق ميافتد، برگزاري جشنواره كار سختي است و البته مثل تمام جشنوارههاي معتبر دنيا نياز به يك دبير ثابت دارد نه اينكه هر دو دوره يك بار دبير جشنواره عوض شودچرا كه او تا ميآيد به تجربيات لازم برسد بايد برود و دبير بعدي با تفكر ديگري از راه ميرسد و باز نقطه سر خط.
اما ازجواب سوال شما غافل نشوم طبق آييننامه، از روز اول قاعدتا بايد سي و سه فيلم را معرفي ميكردند. به هر دليلي بيست و هشت فيلم معرفي شد. پنج فيلم مانده بودكه حدس ميزنم احتمالا اختلاف نظري بين اعضاي هيات انتخاب براي معرفي آنها وجود داشت حتما ميخواستند به عدالت رفتار كنند و فرصت بيشتري براي تصميمگيري نياز داشتند و به اشتباه بيست و هشت فيلم را ابتدا معرفي كردند.
تاكيد هم كردند كه به اين ليست هيچ فيلم ديگري اضافه نخواهد شد!
صباغ سرشت: كه خب با درخواست صاحبان فيلمهاي انتخاب نشده (تهيهكننده و كارگردان) بازنگري كردند و متوجه شدند كه بايد همان سي و سه فيلم را معرفي كنند نه بيست و هشت فيلم آن هم در سالي كه آمار متقاضيها بالاست. به گفته خودشان امسال فيلمهاي خوبي ساخته شده است. فيلمنامههاي خيلي از اين فيلمها را خوانده بودم، بعضي از آثار و فيلمها را ديده بودم. خيلي از آنهايي كه در بخش سوداي سيمرغ و چشمانداز معرفي نشدهاند فيلمهاي خوبي هستند. ممكن است شانس آن را نداشتهاند، يا همسو با سليقه هيات انتخاب نبودهاند. به هر حال سليقه هم در اين انتخاب تاثيرگذار است البته ميدانم قاعدتا نبايد اينطور باشد و هيات انتخاب در انتخاب فيلمها نبايدسليقهاي برخورد كند!ما هر سال با اين چالشها مواجه بودهايم باز هم يكي از دلايلش تغيير مديران و دبيران جشنوارهها هر چند وقت يك بار است. باز هم خدا را شكر كه آقاي حيدري دبير محترم جشنواره سي و پنجم با درايت و معرفت به موقع مديريت كردند و به راهكار منصفانه و عاقلانهاي دست يازيدند و تلاش خودشان را در مقام دبير جشنواره كردند كه تا جايي كه ممكن است حقي از فيلمي، زايل نشود. ولي اساسا و از اول طبق آييننامهاي كه ما پر كردهايم و آگاه هستيم، يازده نفر از دوستاني كه نخستين فيلم خودشان را ميسازند و بيستودو نفر از ساير فيلمسازان بايد انتخاب شوند.
به ديده شدن در جشنواره سي و پنجم اميدواريد؟
صباغ سرشت: اگر نه لزوما به عنوان تهيهكننده «فصل نرگس» بلكه به عنوان كسي كه از نوجواني در سينما بوده كه هم تجربه دارد و هم فيلم زياد ديده و در كارهاي مختلف حضور داشته است نظرم را بخواهيد يكي از متفاوتترين و مهمترين بخشهاي اين فيلم كه از منظر خلاقيت، دغدغهمندي، جذابيت، محتوا و شكل روايت قصه كه شايسته است ديده شود، فيلمنامه فيلم است. فيلمنامه هميشه مهمترين بخش توليد يك اثر سينمايي است. به نظر من فيلمنامه فصل نرگس امتيازاتي دارد كه درسينماي ايران و حداقل توليداتي كه در چند سال اخير با آن مواجه بوديم و هستيم، كمتر ديدهايم. فيلمنامهاي كه هم دغدغهمند، هم تاثيرگذار باشد و هم شيوه روايت جديد و نويني را با همه سختيها در نگارش و اجرا انتخاب كرده باشد. فيلمهايي مثل «تقاطع»، يا «كافه ستاره»را داشتهايم، اما اينكه به اين شيوه يك قصه را به شكل تو در تو ببينيم، تصور ميكنم كه جزو تجربههاي جديد و نوين سينماي ايران باشد. بنابر اين به عنوان يك آدم سينمايي و علاقهمند به سينما و نه به عنوان تهيهكننده فصل نرگس كه بگوييد تعصب دارد، فكر ميكنم كه منصفانه است كه فيلمنامه «فصل نرگس» توسط هيات محترم داوران ديده شده، محترم شمرده و تشويق شود تا فيلمسازان و نويسندگان ديگر انگيزه و دغدغهمندي بيشتري براي خلق آثارشان داشته باشند و براي رسيدن به اين مهم بيشتر تلاش كنند تا نتيجه بهتري هم بگيرند. چرا كه سينماي ايران به تمامي ژانرها و گونههاي فيلمسازي نيازمند است اما با بهترين كيفيت. و البته نوآوري و بدعت هم باز با توجه به كيفيت هميشه نويد بخش مسيري تازه در هر حرفه و تخصص است. با آرزوي بهترينها براي همه همكارانم و سينماي هميشه سربلند ايران عزيزم.