سيمرغي كه در ميانه جنگ زاييده شد
در روزهاي جنگ تحميلي و در زمستان سرد سال 61، زماني كه تصور ميشد چراغ سينماي ايران رو به خاموشي است يك اتفاق اين شعله را تبديل به مشعلي سوزان كرد، مشعلي كه تا به امروز فروزان مانده، هرچند در اين سالها گاهي حرارتش كم شده و چندان چنگي به دل دوستداران سينما نزده است. 11 بهمن سال 61 نخستين جشنواره فيلم فجر در تالار وحدت با پيام نخست وزير وقت و سخنراني محمد خاتمي گشايش يافت و خاطره نمايش فيلمهايي همچون مرگ يزدگرد، سازدهني و حاجي واشنگتن را براي هميشه در يادها ماندگار كرد. چند سال از انقلاب گذشته بود و كشور درگير جنگي شده بود كه شايد كمتر كسي فكرش را ميكرد. هشت سال به طول انجاميد اما در اين ميان گروهي نگران سينما بودند و تصميم گرفتند براي بازگشت سينما تلاش كنند. در روزهايي كه بسياري مخالف سينما بودند و برايشان تعطيلي سينماها بهترين اتفاقي بود كه ميشد رخ دهد؛ جشنواره فيلم فجر پيامي محكم از دل ايران انقلابي بود كه سينما نميميرد، هر چند كه شايد محدود شده باشد. به همين سبب هم برگزاركنندگان نخستين جشنواره فيلم فجر در سر برگ خود جملهاي از حضرت امام خميني (ره) را حك كردند؛ «من مخالف سينما نيستم» و با مجوز همين جمله توانستند راه پر پيچ و خم جشنواره فيلم را پيش ببرند؛ راهي كه بسياري از مخالفان آن زمان سينما، آن را تكرار «بيراهه جشنواره فيلم تهران» ميناميدند و كوشيدند تا چرخهاي جشنواره را متوقف سازند. حسين وخشوري، جمال اميد و بهرام ريپور با پشتيباني گرم وزير ارشاد وقت كه قسمت بود بعدها بشود رييسجمهور دوره اصلاحات اين كشور، نخستين كساني بودند كه تصميم گرفتند روند انحطاط سينما را تغيير دهند و چراغي به نام جشنواره فيلم فجر روشن سازند؛ آن چراغ هنوز هم ميسوزد و بسياري از سينماگران ايران هم در حسرت سيمرغهايش سوختهاند. پيشنهاد برگزاري جشنواره از همان ابتدا با استقبال محمد خاتمي روبهرو شد و اندكي بعدتر بستر آن فرآهم آمد. ايران آماده بزرگترين جشنواره سينمايي درست در زمستان سخت 61 ميشد؛ ايران در بحبوحه جنگ، هنر را فراموش نميكرد. جشنواره با بودجه 600 هزار توماني كار خود را آغازيد و هر ايراني براي ديدم. فيلمهاي آن بايد 10 تومان بابت بليت پرداخت ميكرد. در روزهايي كه سينما به سختي نفس ميكشيد و نفسهايش به شماره افتاده بود اين شبيه يك كمپين بزرگ نجات براي سينما بود. فيلمسازان با مرارت زياد فيلمهاي خود را تا اواخر دي 61 آماده كردند، چرخهاي جشنواره به حركت درآمد و با آغاز آن، استقبال مردمي چنان فراگير شد كه برگزاركنندگان را به حيرت واداشت. در فضاي يخزده زمستان 61 صفهاي بلند سينما گرمايي دوباره به جان فرهنگ بخشيد و در ايراني كه صف سينما به فراموش سپرده شده بود، حضور پليس براي برقراري نظم پشت گيشهها شبيه نويد دوباره يك صنعت بهشمار ميرفت. حسين وخشوري نخستين دبير جشنواره فجر در خاطرات خود گفته است كه آنقدر ازدحام پشت در سينما آزادي زياد شد كه پليس مجبور شد براي بازگرداندن نظم چند تير هوايي شليك كند و اين مفهومي جز بازگشت سينما به عرصه جامعه نداشت. دل مردم براي سينما تنگ شده بود؛ هرچند درگير يك انقلاب و گرفتار جنگي خانمانسوز بودند اما حالا سينما به آنها اين مجال را ميبخشيد كه براي ساعتي به چيزي جز جنگ فكر كنند.
جشنوارهاي كه سانسور شد
سي و دومين جشنواره فيلم فجر با اميد آغاز شد اما در پايان جشنواره و در اختتاميه آن تنها ناراحتي عايد دوستدارانش بود. جشنواره پس از چهار سال تنش ميان سينماگران و ارشاد، در فضايي تازه و با پيام حسن روحاني آغاز شد كه در پيام خود آورد: «خواسته اين برادر كوچكتان اين است كه از آنچه پشت سر گذاشتهايم فاصله بگيريم، دوران جديدي آغاز شده و وقت آن است كه با كرامت، از آنچه پيش از اين در حوزه سينما گذشته، بگذريم؛ اگرچه آن عبرتها را هرگز فراموش نخواهيم كرد». با وجود اين نويدها نخستين شوك اين بود كه فيلم «آشغالهاي دوستداشتني» از جشنواره حذف شد و هرگز به اكران درنيامد. اتفاقي كه به شكل ديگري درباره «خانه پدري» ساخته كيانوش عياري هم افتاد، البته همه اين اتفاقها، زير سايه جنجالهاي مراسم اختتاميه كمرنگ شد. قرار بود همچون سالهاي پيش حسين پاكدل از مسوولان عاليرتبه و همچنين مجري سالهاي گذشته صداوسيما اجراي برنامه اختتاميه را بر عهده داشته باشد، اما ناگهان او از اين كار به دليل ممنوعالتصويري در تلويزيون كنار گذاشته شد و اجراي برنامه به محمدرضا شهيديفرد انتقال يافت؛ تغيير مجري نشانه خوبي نبود و اجراي ضعيف و حرفهاي كنايهآميز شهيديفرد به هنرمندان در رسانهها بازتاب فراواني داشت. به جز اين، فيلم «عصباني نيستم» هم به شكل خودمعرف از بخش جوايز بيرون گذاشته شد و با بيرون رفتن عصباني نيستم سيمرغ بهترين بازيگر مرد به جاي نويد محمدزاده به رضا عطاران رسيد. پخش زنده اين مراسم هم حرفوحديثهاي خودش را داشت. اين يكي از اندك بارهايي بود كه صدا و سيما به پخش مستقيم اختتاميه فجر روي آورده بود اما اين برنامه براي كساني كه از تلويزيون اختتاميه را تماشا ميكردند، چيزي جز سانسورهاي پيدرپي وجود نداشت. صدا و سيما بارها و بارها پخش مستقيم مراسم را قطع كرد. براي نمونه هنگامي كه محسن دارسنج، جايزه ديپلم افتخار بهترين چهرهپردازي را براي فيلم «همهچيز براي فروش» دريافت و آن را به فيلم «آشغالهاي دوستداشتني» ساخته محسن اميريوسفي تقديم كرد، تلويزيون به پخش مستقيم مراسم كات داد. اين اتفاق موجب شد وقتيكه پخش مستقيم مراسم دوباره به آنتن تلويزيون بازگشت، از پوشش اهداي سيمرغ بلورين بهترين چهرهپردازي جا بماند. اقدام صدا و سيما واكنشهاي بسياري در شبكههاي اجتماعي داشت، آنقدر كه به تقريب سيمرغها را از موضوعيت انداخت و برخي روزنامهها هم سيمرغ بهترين سانسور را تقديم عزتالله ضرغامي، رييس وقت صدا و سيما كردند. شايد نتيجه همان جنجالها بود كه سبب شد «آشغالهاي دوستداشتني»، «عصباني نيستم» و «خانه پدري» بعدها هم از اكران جا بمانند.
روزهاي شلوغ برج ميلاد
حالا ديگر چند سالي است كه جشنواره فيلم فجر هم صاحب كاخ شده است. وقتش بود تا جشنوارهاي كه سه دهه بزرگترين رويداد سينمايي ايران بهشمار ميرفت، براي خودش كاخي داشته باشد تا به سبك تمام فستيوالهاي بزرگ خارجي در آن فرش قرمر پهن ميكنند تا بازيگران و دستاندركاران هر فيلم با لباسهاي رنگارنگ خود خرامان خرامان از روي ان رد شوند و براي عكاسان ژست بگيرند. اكنون سه، چهار سالي ميشود كه برج ميلاد، كاخ جشنواره فيلم لقب گرفت و هر سال بر شاخ و برگ زينت آن ميافزايند. سالهاي ابتدايي تنها نام كاخ را داشت، حالا ردكارپت دارد، ويآيپي دارد، آتشبازي به مناسبت افتتاحيه جشنواره هم دارد و خيليها منتظرند تا ببينند تا امسال كاخ جشنواره به چه شكل و رنگي است. البته مثل هر مقوله ايراني ديگري، ضعف مديريت يكي از چالشهاي كاخ جشنواره بوده است؛ ناهماهنگيها، شلوغي، برنامههاي چند بار بر هم خورده و فقدان امكانات در برابر سيل جمعيتي كه براي فيلمهاي مهم در سالن همايشهاي برج ميلاد جمع ميشوند، تمام آنها از جمله انتقادهايي است كه هرساله بازگو ميشود و سال بعدتر هم دوباره تكرار. به جز اين انتقادها، كاخ جشنواره البته منتقدان ديگري هم دارد؛ منتقداني كه از بيخ و بن با آن مخالفند و برگزاري جشنواره را به اين سبك و سياق، به «سنتهاي غربي» نه «استانداردهاي جهاني» ربط ميدهند؛ يك نمونهاش سال پيش بود كه مراسم ردكارپت معمول تمام جشنوارهها و فيلمها در سراسر دنيا، با انتقادهاي محافظهكاران روبهرو شد. داستان كاخ در جشنواره فيلم فجر البته سر درازي دارد. روزگاري همه در سينماي رسانه گرد هم ميآمدند كه سال به سال هم تغيير ميكرد؛ يك سال سينماي رسانه فلسطين بود، يك سال سينماي عصر جديد تا اينكه مسوولان ارشاد در زماني تصميم گرفتند در پارك ملت تهران براي جشنواره كاخي بسازند اما خب هر زماني در ايران اين تصميمهاي بزرگ گرفته ميشود، نشانه آن است كه قرار نيست كاري انجام شود و هر سال خبر ميآمد ساخت كاخ به تعويق افتاده است. با پايان يافتن برج ميلاد و راهاندازي مركز همايشهاي به نسبت مدرن آن، خيلي زود اين مجموعه در ليست سينماهاي جشنواره قرار گرفت و اندكي بعدتر به سينماي رسانه تبديل شد. چند سالي سينماي رسانه محل گرد آمدن اهل فرهنگ و مطبوعات و خبرنگاران بود تا اينكه از دو، سه سال پيش مسوولان لقب سينماي ميلاد را به كاخ جشنواره تغيير دادند و حالا ديگر چند سالي است كه برج ميلاد، بزرگترين برج ايران كاخ مهمترين رويداد سينمايي ايران شده و ديگر كسي يادش نيست كه كار ساخت كاخ در پارك مات به كجا رسيد. به اين ترتيب به نظر ميرسد برج ميلاد حالا حالاها بنا ندارد لقب كاخي را به جاي ديگري دهد. البته اين كاخ جايي نيست كه پاي هر كسي به آن برسد؛ قرار بوده كه جايي باشد براي ارتباط مستقيم خبرنگاران و اصحاب رسانه و منتقدان با عوامل ساخت فيلمها اما امان از نورچشميها! بالاخره هرچه باشد، جشنواره فيلم فجر را ايرانيها برگزار ميكنند نه فرانسويها.