به بهانه سفر گروه تئاتر اُدين و يوجينو باربا به ايران
غريبهاي در شهر
بابك احمدي
براي آن عده كه با هنر تئاتر به شيوه علمي و دانشگاهي مواجه ميشوند، يوجينو باربا نامي آشنا و يكي از كارگردانان صاحبنام تئاتر جهان است. پژوهشگر و كارگرداني كه همراهي چندسالهاش با انديشمند و نظريهپرداز مهم تئاتر جهان، يرژي گروتفسكي چندباره بر اين اهميت ميافزايد. باربا بعد از كسب تجربه گرانبها در تجربههاي تئاتر لابراتوار به جستوجوهاي خود در زمينه تجزيه و تحليل فرآيند اجرا، دراماتورژي و تربيت اجراگر (ارتباط بازيگر با خود، حضور در صحنه، ارتباط بازيگران با يكديگر و تماشاگر و غيره) ادامه داد و هيچگاه دست از جستوجو برنداشت. باربا در سال ۱۹۶۳ به هندوستان سفر كرد و به واسطه انتشار يافتههاي او بود كه «كاتاكالي» بيش از گذشته به علاقهمندان و پژوهشگران تئاتر در غرب معرفي شد. اين جستوجوها چنان ادامه يافت كه اشتياق بازيگران و هنرجويان مليتهاي گوناگون براي حضور در تئاتر اُدين را به دنبال داشت. به اين ترتيب تئاتر اودين به سرپناه اجراگراني از كشورهاي مختلف Multicultural بدل شد. اين هنرمند در نشستي صميمانه با چند خبرنگار در پاسخ به سوالي درباره «دليل بخشندگي گروه در انتقال تجربهها و دستاوردهايش به مردم ديگر ملل» پاسخي داد كه از منظري بيانكننده چرايي بدل شدن تئاتر اُدين به ميهن هنرمنداني از كشورهاي گوناگون است. «زمانيكه در ابتداي نوجواني از ايتاليا به نروژ مهاجرت كردم و در يك كارخانه مشغول به كار شدم، بعضي به دليل موي مشكي و رنگ پوست تيرهام رفتار نامناسبي داشتند. بعد از ساعت كار به جايي براي خواب نياز داشتم و در خانهها را ميزدم ميگفتم: «ميشود در اصطبل خانهتان جايي براي خواب به من بدهيد؟» اما در كمال تعجب مردم با آغوش باز و مهرباني پذيرا ميشدند و محل مناسبي براي خواب در اختيارم ميگذاشتند. » باربا شرح مفصلتر خاطرات آن سالها را قبلا در كتابي با عنوان «The Paper Canoe: A Guide to Theatre Anthropology» به تفصيل آورده است. او در ادامه چنين گفت: «اين تناقض آزاردهنده همواره همراهم بود تا زمانيكه قرار شد تئاتر ادين را فعال كنيم. بنابراين برايم واضح و روشن بود كه آنجا به سرپناهي براي مردمي از مليتهاي گوناگون بدل خواهد شد و كسي بر ديگري برتري نخواهد داشت. ما مثل كوليها به سراسر جهان سفر ميكنيم و تجربههايمان را در اختيار علاقهمندان ميگذاريم.»
باربا اجراگرها را مقابل يكديگر قرار ميداد تا در تمريني ميان فرهنگي
Cross-CulturaL تلفيقي از اصول و تكنيكهاي نظامهاي فكري و فرهنگي متفاوت را به كار بگيرند و با شيوههاي اجرايي ملل و فرهنگهاي ديگر آشنا شوند. نكتهاي كه در كارگاه سه روزه (ديناميك و هماهنگي) كلوديا پيزارو و النا فلوريس در سالن سايه مجموعه تئاتر شهر نيز قابل مشاهده بود. هر يك از اين مدرسان 2 ساعت از زمان چهار ساعته كارگاه را به خود اختصاص دادند و جالب اينكه هنگام آموزش، در جريان شيوههاي تمريني يكديگر نيز قرار ميگرفتند و گاهي يادداشت برميداشتند.
صحنه به مثابه معبد
هنرجو به محض ورود در جريان مختصات متفاوت پلاتوي تمرين – يا كلاس- قرار ميگرفت. آداب متفاوتي حاكم بود. همه بايد پاي برهنه روي صحنه حاضر و دايرهاي تشكيل ميدادند. سكوت و نگاه متمركز مدرس در چشم همه افراد تشكيلدهنده حلقه؛ آشنايي ابتدايي و سپس پرسيدن نام حاضران در «معبد!» مرحله پيش از آغاز تمرينهاي فيزيكي بود. «اينجا –صحنه- محل زندگي ما است. جايي كه روياهايمان را روي آن تحقق ميبخشيم. پس آداب صحنه، فضايي كه در آن قرار گرفتهايم را رعايت ميكنيم. با كفش در محل زندگي قدم نميزنيم و آن را پاكيزه نگه ميداريم، همهچيز بايد سر جاي خودش باشد و نظم حفظ شود. اينها اصولي هستند كه روي آنها تاكيد دارم.» كلوديا پيزارو اينها را ميگويد و روز نخست آموزش آغاز ميشود. در ميانههاي تمرين انرژي حاكم بر محيط به اوج ميرسد و اينجاست كه متوجه ميشويد چرا در طول برپايي كارگاه هيچكس حق ورود و خروج ندارد. «انرژي محيط بايد حفظ شود. » اِلنا فلوريس از كشور شيلي با آن زنگ خاص دورگهاي كه همه از حنجره زن امريكاي لاتيني در ياد داريم تمرينها را توضيح ميدهد. براي همه عجيب است كه چطور در اين تمرينها «تمركز عضلات و اعصاب با روح» تركيب ميشود. هنرجو تا حدي به شناخت خود و انرژيهاي موجود در بدنش نزديك ميشود و تازه بعد از آن بايد بتواند با محيط و بازيگر مقابل ارتباط موثر پيدا كند. در پايان كلاس، به خواست النا و كلوديا حلقه دوباره شكل ميگيرد و همه در سكوت آنچه گذشت را مرور ميكنند «گويي نيايش باشد» و سپس خوش آمديد، كار تمام است. آري، پرنده شانس روي شانههاي تئاتر ايران نشست و شرايطي پيش آمد تا گروه تئاتر ادين به همراه استاد بزرگ خود بعد از سالها به كشور ما هم سفر كند. بعد از حدود نيم قرن كه از حضور كارگردانان صاحبنامي مانند يرژي «گروتفسكي»(1)، «پيتر بروك»(2) و «رابرت ويلسون»(3) در ايران ميگذشت، امكاني فراهم شد تا به جاي خاطره بازي و تفاخر به گذشته از سفر مهمترين كارگردان زنده اروپا و جهان به تهران بهره ببريم. اغراق نيست اگر بگويم همكلامي با يكي از وارثان و واضعان جريان اثرگذار تئاتر تجربي از دهه 60 و 70 به اينسو، قبل از هرچيز به خواب و رويا شباهت داشت. چيزي مثل همانMystery به معناي اصيل واژه كه باربا در مصاحبههاي خود براي تشبيه «تئاتر» بهكار گرفته است. البته مديران تئاتري در سالهاي بعد از انقلاب چندباري به تكرار تجربههاي مشابه اشتياق نشان دادند ولي پيگيريها در نهايت به حضور چهرههايي چون «روبرتو چولي»(4) و «كلاوس پايمن»(5) ختم شد و فراموش نميكنيم چگونه آرزوي تماشاي نمايش «اورستيا» به كارگرداني «پيتر اِشتاين»(6) به واسطه بيتدبيري مسوولان وقت بر دل مشتاقان تئاتر در ايران ماند.
اجراي «درخت» و نماد قتلعام
ايزديان سوريه
اما باربا با محصول جديد گروه تئاتر اُدين، يعني نمايش «درخت» به ايران سفر كرد. ظاهرا چاپ مقالهاي در يك روزنامه مبناي خلق اين نمايش شده است «در نوامبر ۲۰۱۳ ميلادي، يك آدمخوار و جنايتكار جنگي گفته بود به بخشش خداوند اعتقاد دارد.» ولي باربا تاكيد داشت «ابتداي كار هيچ داستان مشخصي در دست نداشتيم و بعد از شروع تمرينها به كليت داستان رسيديم.» جنايت جنگي سال ۱۹۹۹ ميلادي «Srebrenica» در صربستان كه بزرگترين قتل عام در اروپا پس از جنگ جهاني دوم به شمار ميرفت از جمله ديگر حوداث الهام بخش براي ساخت اين نمايش اعلام كرده است. در بياباني در سوريه دو راهب «نماد كردهاي ايزدي مورد هجوم داعش» درختي ميكارند تا پرندگان ناپديدشده را به بازگشت دعوت كنند، در نيجريه مادري زير سايه درخت فراموشي نشسته و سر قطع شده دخترش را در دامن گرفته، يك جنگسالار اروپايي قصد دارد انساني را قرباني كند تا كودكان ارتش، پيش از جنگ ايمن شوند و... اينها همه تصاويري بود كه نمايش «درخت» در تالار حافظ پيش روي ما گذاشت.
آنچه ما نياموختيم
هيچكس باور نداشت اين حضور ارزشمند در ميان هياهوي پوچ ناپديد شود. درست برخلاف انتظار و درحالي كه به نظر ميرسيد تحقق آرزويي بعد از نيم قرن با استقبال اهالي تئاتر مواجه خواهد شد، متاسفانه در تمام مدت اقامت گروه تئاتر ادين در تهران خبري از حضور كارگردانان و بازيگران شناخته شده تئاتر ايران نشد. جز انگشت شماري كه به لزوم شركت در Masterclass يوجينو باربا در سالن اصلي مجموعه تئاترشهر پيبردند و علاوه بر آن به تماشاي «درخت» جديدترين نمايش اين گروه چندمليتي نشستند و اندكي هم پيگير جزييات كارگاههاي آموزشي شدند. عجيبتر از اين غيبت اظهارنظرهاي بعضي مدرسان و هنرمندان تئاتري بود. «باربا بيشتر يك پژوهشگر قابل است و نه كارگردان خوب!»، «تمام آنچه در اين كلاسها آموزش داده ميشود را ميدانيم!» و اظهارات عجيب و غريبي از اين دست. گروه ديگر به كشورش بازگشته و ما ماندهايم با يك دوجين ادعاي ما خيلي ميدانيم. باربا در آن نشست گفت «من بيش از هر چيز به دنبال ايجاد يك جامعه كوچك هستم. تئاتر راهي است براي زندگي در مواجهه با جامعه، بنابراين تئاتر ادين يك تئاتر سنتي است كه بسياري از ارزشهاي جهان مدرن را رد ميكند چون شرافت و فرديت انسان چيزي است كه با تمام توان به دفاع از برخاستهايم و عقبنشيني در كار نيست. » شايد پيام غربت باربا در ايران اين باشد كه ما از آنها مدرنتر! شدهايم.
پينوشتها:
1- يرژي گروتفسكي سال 1349 به ايران آمد و به گفته آربي اُوانسيان، او قصد داشت نمايش «هميشه شاهزاده» را در مكاني اجرا كند كه انرژي خاصي در آن باشد.
2- 1350 و پنجمين جشن هنر شيراز و نخستين اجراي جهاني نمايش «اورگاست» در ايران
3- 1356 يازدهمين جشن هنر شيراز و اجراي نمايش «كوهستان كا» توسط رابرت ويلسون كه 164 ساعت يا هفت شبانه روز به طول انجاميد.
4- روبرتو چولي «خانه برنارد آلبا» را در بخش بينالملل بيستمين جشنواره تئاتر فجر اجرا كرد.
5- كلاوس پايمن نمايش «ريچارد دوم» را در بخش بينالملل بيستمين جشنواره تئاتر فجر روي صحنه برد.
6- پيتر اِشتاين اسفند سال 90 به ايران آمد و در ديداري با محمد دشتگلي، مديركل وقت هنرهاي نمايشي در دولت محمود احمدينژاد به تشريح نگرانيهاي خود پرداخت. در ارديبهشت 91 تمرينها با جمعي از بازيگران ايراني و خارجي آغاز شد اما كاستيهاي مربوط به محل تمرين و مميزي متن موجب شد از اجرا در ايران انصراف دهد.