ز بيماري او غمي شد سپاه
معصومه تركاني
و دست بر زمين نهاد و نيرو كرد كه برخيزد و نيمتن فرودينش هنوز گِل بود، نتوانست برخاستن (آفرينش آدم، تاريخ بلعمي)
- مامان روي تخت نشسته و پاهايش آويزان است، صورتش هنوز از وضو خيس است و با صداي شكسته ميگويد: «ميرم نماز، قامت ميبندم، ميگم اذان مغروف (مغرب)، نماز آقشام (مغرب)،الله اكبر يا خدا،الله اكبر يا خدا،الله اكبر ياخدا، ياحسينيه ايمامزاده عبدالله، خدايا اطاعت بر تو، سلامتي پسرام، سلامتي دخترام، سلامتي نوه هام، سلامتي نتيجههام، سلامتي عروسام، سلامتي دومادام، دو ركعت نماز حاجت ميخونم يا خدا واسه سلامتي محمدم در غوربت (غربت)، سلامتي شفاي علي، سلامتي خونه علي، سلامتي موتور علي، سلامتي باشگاه علي، سلامتي دانشگاه علي، الاه عليمين اتونو گرميم (خدايا آتش عليام را نبينم)، سلامتي اتوربوس (اتوبوس) داوود، سلامتي جعفرم حضرت زينب خانم بطلبه بره سوريه، سلامتي ايرانم، سلامتي ساختومانم (ساختمانم)، نماز توفوق (توفيق) ميخونم، نماز پيروزي ميخونم، حضرتالله سني آند ورم (حضرت خدا تو رو قسم ميدم)، همه اينا نور باشه واسه شب اول قبرم، قوربونت (قربة) اليالله»
ميگويم خب ننه سلامتي امام زمان چي شد؟ جواب ميدهد قبل همه اينا پونصدتا صلوات واسه آقا فرستادم، اينا بهدشه (بعدشه)
- كوچه جابهجا گودال شده و كنارشان كپههاي خاك و سنگ و گل، توي هر گودالي كارگري بيل و كلنگ به دست مشغول كندن است، تمام ماشينها را از كوچه بيرون بردهاند، مريم زن غلام كه بدون اين خاكها هم هميشه مانتوي كهنه كرپش خاكي است يك كلمن قديمي قرمز را آب كرده و مثل سقا ميچرخد و به كارگرها آب ميدهد، برايش از مسجد ليوان يكبار مصرف آوردهام، من هم مسوول چايي هستم و كتري به دست به كارگرها قند و چاي دوغزال ميدهم، كارگرها، خاكي و گلي با شرمندگي مدام تشكر ميكنند، مامان عصا به دست با اعلاميهاي كه چند روز پيش شهرداري به همه خانهها داده و تعويض لولههاي آب را اطلاعرساني كرده، دم در ايستاده و مدام اعلاميه را به كارگرها نشان ميدهد و ميپرسد ميخوان پول بگيرن؟ هرچقدر ما گفتهايم كه قرار نيست پولي بگيرند باورش نشده و در حال تعريف سطح جديدي از اعتماد بين خانوادگي است.
ژوهانسبورگ ذوق زده از ديدن اينهمه خاك جارو به دست از اين سركوچه به آن سركوچه ميرود و از كارگرهاي خسته دلبري ميكند. توي گودال جلوي خانه ما يك ريشه بزرگ توي خاك است، مامان ميگويد خب قديما اينجاها همهاش باغ بوده اما من ميدانم كه اين ريشه خانه ما است، ريشه ايل خانه.
- توي كوچه داد ميزنم: همه سوار كشتي شن، شب شده. دو تا پسر علي، پسر جعفر، پسرك من و ژوهانسبورگ با بيميلي از ميان خاك و خل كوچه به خانه ميآيند، فرشهاي راهرو خانه مامان پر از ردپاي خاكي است، همه شان را دمپايي به دست ميفرستم توي حياط تا خودشان و دمپاييهايشان را بشورند و بعد براي شام بيايند. معلوم شده زير خانه ما يك فلكه قديمي بوده كه شكسته و سالها آرام آرام آب ميداده، هميشه برايمان سوال بود كه چرا وسط اتاق نشيمن كه لوله آبي رد نميشود، هميشه نمناك است، چند بار هم ديوارها و زمينها را كنديم ولي همه لولهها سالم بودند، زير فرشها، كارتنهاي بزرگ ميانداختيم كه فرشها نپوسد، همه اين سالها خانهمان روي آب بوده. سر سفره بچهها سر نان دعوا ميكنند، جعفر ميگويد خونه نيس كه، معصوم راس ميگه با اين همه جونور كه توشه كشتي نوحه و به بچهها اشاره ميكند، بچهها ميخندند، با حساب دختر جعفر و دختر علي، توي خانه شش تا بچه بين هفت تا سيزده سال داريم. بچهها غر ميزنند اه بازم املت؟، جواب ميدهم نه امشب هر كي هرچي دوست داره سفارش بده، پسر بزرگ علي ميگويد كوبيده، جلويش يك ظرف املت ميگذارم، پسرك من ميگويد پيتزا پنج تومني، جلويش يك ظرف املت ميگذارم، عسل ميگويد من رژيمم، ميگويم غلط كردي و برايش املت ميريزم، بعد ميگويم: اين حركت اداي دين بود به فيلم موزيكال بابالنگ دراز محصول 1955 امريكا عليالخصوص «لزلي كارن» زيبا در نقش جودي ابوت، بچهها يكصدا ميگويند عمه دانلود كن ببينيم، شقايق دختر علي كه كپي هزاربار خوشگلتر مريلين مونرو است با لهجه تركي فارسي كه روي ج و چ تاكيد دارد و جانم برايش در ميرود، ميگويد عمه خانوم جّان خوبه به اوليور تويست اداي دين نكرديم، لبخندم تا كنار گوشهايم كش ميآيد و ميگويم تو يه ظرف ديگه هم ميتوني بخوري.
- توي كوچه مامان مدام به زنهاي همسايه كه ميگويند چرا آخه گذاشتي علي آقا بره، تازه عمل كرده بود به خاطر همين اينجوري شد، با صداي لرزان جواب ميدهد: الاه بيلير من بير توكوم راضي دييردي گتمگينه ازو خسته الموشدي گدي (خدا ميدونه من يه تار موم راضي نبود به رفتنش، خودش خسته شده بود رفت.) با مامان و زنهاي همسايه خداحافظي ميكنم، سفارش ميكنند كه بيخبرشان نگذارم، خانوم عسگري با آفتابه آبي كه از توالت حياط پر كرده پشت سرم آب ميريزد. چهار ساعت راه تهران تا زنجان برايم چهل سال ميگذرد، مستقيم ميروم بيمارستان ولي عصر، ساختمان چهارطبقه بيمارستان طولانيترين راهروهاي دنيا را دارد، معماري بيمارستان طوري است كه انگار يك برج چهلطبقه را افقي روي زمين خواباندهاند و هرچقدر كه ميروي تمام نميشود.
از پشت شيشهاي سي يو علي را نگاه ميكنم كه هزار تا شلنگ بالاي تختش آويزان است، سر و صورتش باد كرده و كبود است، پرستار مرا به علي نشان ميدهد، با همان حال نزار لپهايش را ميدهد تو، لبهايش را غنچه ميكند، ماهي سياه كوچولوي صمد بهرنگي ميشود توي آكواريوم، ميخواهم بخندم، اما لخته خونهايي كه علي را به اين روز انداخته خودشان را تا قلب من ميكشند و گريهام ميگيرد كه: ز بيماري او غمي شد سپاه / چو بيرنگ ديدند رخسار شاه
- براي علي آخرين دعاي ايوب پيامبر را ميگذارم، زماني كه از شدت اضطرار او را بيم از خداي بريدن بود «اني مسني الضر و انت ارحم الراحمين» (خدايا به من زيان و سختي رسيد و تو مهربانترين مهربانان هستي) و به جايش خرده كاشيهاي آبي سلطانيه را برميدارم، همانها كه علي وقتي براي بررسي ترميم گنبد رفته بود برايم آورده. مثل مرد حكايت مثنوي «سلامان و ابسال» كه براي گم نشدن در هياهوي شهر به پاي خود كدويي بست تا هرگاه كه خود را گم كرد به آن كدو بازشناسد من هم خود را به آبي شكسته كاشيهاي سلطانيه روي قلبم نشان ميكنم كه ارحمالراحمين فراموشم نشود و دوباره به كشتي نوح برميگردم.