پوپر خيلي دشمن دارد
گفتوگو با سيامك عاقلي، مترجم كتاب عطش باقي خودزندگينامه فكري كارل پوپر
محسن آزموده
كارل پوپر (1994- 1902م.) فيلسوف اتريشي-بريتانيايي را عموما به عنوان يكي از بزرگترين فيلسوفان علم سده بيستم ميشناسند. پوپر در فلسفه علم به خاطر مخالفتش با ديدگاههاي استقراگرا در روش علمي و پيشنهاد ابطالگرايي شناخته شده است. آنچه اما پوپر را براي ايرانيان مهم كرده، نظريات سياسي و اجتماعي اوست كه در اثر برجستهاش جامعه باز و دشمنانش (با ترجمه عزتالله فولادوند) بازتاب يافته است. پوپر مدافع سرسخت ليبرال دموكراسي است و از همين منظر به نقد نظامهاي توتاليتر پرداخته و انديشههاي ماركسيستي را نيز در همين چارچوب مورد حمله قرار داده است. در دهههاي 1360 و 1370 خورشيدي نزاعي در عرصه روشنفكري ايران ميان پوپريها و هايدگريهاي وطني در گرفت كه اگرچه مايههايي در انديشههاي اين دو فيلسوف داشت، اما بيش از هر چيز يك تقابل سياسي در عرصه روشنفكري بود و قبل از آنكه به روشن كردن انديشههاي اين دو متفكر ارتباط پيدا كند، پرده از منازعات سياسي روشنفكري ايران بر ميداشت. با گذر زمان و ترجمه بيشتر آثار اين دو آن جدال قبلي فرو نشست و به تدريج فارسيزبانان ترجمههاي دقيقتري از پوپر و هايدگر را خواندند، حالا ايرانيان ميتوانند در صورت تمايل تقابل پوپر و هايدگر (در صورت وجود) را در سطحي ژرفتر و فلسفيتر ارزيابي كنند. كتاب عطش باقي خودزندگينامه فكري پوپر چند سال پيش توسط سيامك عاقلي به قلمي روان و دقيق به فارسي ترجمه شده بود و اكنون چاپ مجدد آن با بازنگري جديد به همت نشر دوستان منتشر شده است. كتاب همچنين در گفتاري مفصل و خواندني به قلم آقاي عاقلي به معرفي آراي نظري و سياسي پوپر پرداخته است. به همين مناسبت با ايشان به گفتوگو نشستيم، آقاي عاقلي در پايان گفتوگو تاكيد ميكند «به دو چيز سخت علاقهمندم، يكي واقعيت و ديگري حقيقت. واقعيت را با تعقل ميتوان يافت و حقيقت را با معنويت»
برخي متفكران فارغ از اينكه اصل انديشهها يا آثارشان چه بوده، با ترجمه آثار و انديشههايشان به زباني ديگر مثل فارسي سرنوشتي متفاوت پيدا ميكنند و نقاط تاكيد بر انديشههايشان تغيير ميكند يا تفسيرها و تاويلهايي از آثارشان ميشود كه ممكن است خودشان هم از آنها خبر نداشته باشند. پوپر يكي از اين متفكران است. در ابتدا بفرماييد نخستين آشناييهاي ايرانيان با پوپر از چه منظري صورت گرفت؟
به نظر من انديشههاي پوپر فينفسه جاي بحث و درگيري ندارد و نقدهايي كه در غرب بر او نوشته شده، عموما نقدهاي آكادميك است. يعني اگر به طور طبيعي كارهاي پوپر در فضاي غيرسياستزده به فارسي ترجمه ميشد، با مخالفت و جدال مواجه نميشد. اما از آن جايي كه پوپر توسط آقاي سروش به عنوان يكي از موضعداران سياسي و فكري مطرح شد، پيوندي ميان پوپر با سروش ايجاد شد و در نتيجه هر كس ميخواست با سروش مخالفت كند، به پوپر نقد ميكرد. در نتيجه پوپر به يك معنا قرباني اين بحث و جدال سياسي و دعواهاي جناحي خاص ايران شد. در حالي كه در همه جاي دنيا هم آثار هايدگر ترجمه و منتشر ميشود و هم آثار پوپر. اما در هيچ جاي دنيا نزاعي ميان طرفداران اين دو متفكر تا آنجايي كه خبر دارم، وجود ندارد، هر چند تفاوتي ماهوي بين انديشههاي اين دو وجود دارد. توضيح اين مطلب نيز چنان كه اشاره كردم، پيوند آنها با دو موضع فكري- سياسي در ايران است. از دل اين تلاقي و تضاد فكري- سياسي، نزاع پوپر و هايدگر نيز بيرون آمده است.
تاثير انديشه چپ در موضعگيري عليه پوپر را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ به هر حال دستكم از دهه 1320 انديشه چپ يكي از قدرتمندترين جريانهاي فكري در ايران بود و طبيعي است كه كساني كه موضعي چپگرايانه دارند، چندان سر سازگاري با متفكري نداشته باشند كه از منتقدان سرسخت ماركسيسم است.
تا اواخر دهه 1350 از پوپر دو كتاب با ترجمه مرحوم منوچهر بزرگمهر به فارسيزبانان معرفي شده بود، اين آثار در زمان خودشان البته آثار خوبي بودند. اما اگر امروز بخواهيم همان آثار را دوباره ترجمه كنيم، قطعا ترجمههاي بهتري ميتوان از آنها ارايه داد. در اين آثار پوپر البته به عنوان يكي از فلاسفه برجسته معاصر معرفي شده نه به عنوان كسي كه مهمات و باروت سنگين براي حمله به مواضع ماركسيستي فراهم كرده است. در اواخر دهه 1350 و اوايل دهه 1360 بود كه آقاي سروش از آراي پوپر براي نقد استحكامات نيروي چپ استفاده كرد. از اين جا بود كه پوپر رفتهرفته مطرح شد و به تدريج اسم پوپر به عنوان يكي از ناقدان سخت و قوي ماركسيسم شناخته شد. پوپر غير از نقدهاي صريح و محكمي كه عليه ماركسيسم دارد و شايد بتوان او را بزرگترين منتقد ماركسيسم خواند، مواضع محكمي در دفاع از ليبراليسم دارد. به همين خاطر بعد از دوره نقد ماركسيسم، وقتي بحث آزادي در جامعه مدني رواج يافت، انديشههايي از پوپر كه در دفاع از آزادي به خصوص در جامعه باز و دشمنانش و فقر تاريخيگري بيان شده محل توجه قرار گرفت. بنابراين پوپر يك بار در نقد ماركسيسم و در مرحله بعد در دفاع از آزادي و جامعه باز مطرح شد. فراسوي اينها البته پوپر در مرحله نخست معرفتشناس است و به ما روش حل مسائل را ميآموزد، به همين خاطر هيچگاه نميتوان از پوپر غافل شد. حتي در كارهاي ساده منزل نيز از پوپر بهره گرفته ميشود.
به اين بحث اخير خواهيم پرداخت. اما شما گفتيد كه پوپر قرباني يك جدال يا بحث سياسي در جامعه شد. اما پرسش اين است كه آيا مثلا در استفادهاي كه آقاي سروش و طرفدارانش از پوپر ميكردند، آراي او به درستي معرفي ميشد يا معرفي و استفادهاي كه از پوپر ميشد، درست بود؟
اگر من لفظ قرباني را به كار بردم، احتمالا كمي در كاربرد اين لفظ مسامحه كردهام. زيرا قرباني تعبير خوبي نيست. به هر حال پوپر از آنجايي كه محل طعن و توهين قرار گرفت اين لفظ را به كار بردم، زيرا پوپر خيلي دشمن دارد. اما در پاسخ به پرسش شما به نظر من انديشههاي پوپر در زمينه جامعه باز و نقد از ماركسيسم از سوي كساني كه انديشههاي او را مصرف كردند، به درستي صورت گرفته است.
در دهههاي بعد شاهد بوديم كه فراسوي مباحث سياسي و اجتماعي پوپر، توجه و تاكيد علاقهمندان بيشتر به مباحث فلسفي پوپر شد و آثاري چون منطق اكتشاف علمي منتشر شد. يعني در دهه 1370 بود كه به تدريج پوپر به عنوان يك فيلسوف علم مطرح شد.
بله. البته پيش از آن هم شاهد برخي آراي پوپر در زمينه چيستي علم بوديم. زيرا ماركسيستها مدعي بودند كه ما علم تاريخ را كشف كردهايم، در حالي كه پوپر نشان ميداد كه ماركسيسم علم نيست. بنابراين در آن مقطع كه نزاع با ماركسيسم صورت ميگرفت، انديشههاي پوپر در زمينه فلسفه علم نيز مطرح بود. اما در دهه 1370 آن نزاعها كاستي گرفت و به تدريج علاقهمندان به پوپر به انديشههاي او در مقام فيلسوف پرداختند و فقط آراي سياسي او نبود كه مطرح ميشد.
شما پوپر را يكي از منتقدان مهم ماركسيسم خوانديد. بسياري معتقدند كه اين نقادي پوپر خودش متاثر از شرايط تاريخي اروپا در ميانه سده بيستم است و نقدي علمي و دقيق نيست. يعني ايشان ميگويند پوپر به نحو گزينشي با ماركس برخورد كرده است. ارزيابي شما چيست؟
پوپر سخن جالبي دارد كه تا حدي پاسخ اين پرسش را ميدهد. او ميگويد دو ايده آل بشري هميشه در تنازع بودهاند: تساوي يا عدالت و آزادي. از دل اين دو، دو جريان ليبراليسم و سوسياليسم بيرون آمد. يعني ليبرالها عمدتا دنبال آزادي بودند و سوسياليستها به دنبال عدالت يا برابري بودند. پوپر خود ميگويد هيچ چيز زيباتر از تساوي و عدالت در يك جامعه نيست، اما زماني كه ما آزادي را از دست بدهيم، ديگر تحقق تساوي امكانپذير نيست. يعني از نظر او تساوي تنها در سايه آزادي و ليبراليسم ممكن است و اگر من ناگزير شوم كه ميان اين دو يكي را انتخاب كنم، به طريق اولي آزادي را انتخاب ميكنم. زيرا اگر آزادي نداشته باشيم، تحقق تساوي و عدالت ممكن نيست. نه اينكه با تساوي و عدالت مخالف باشد بلكه راه تساوي از آزادي ميگذرد و از رهگذر آزادي، تساوي و عدالت نيز امكانپذير ميشود در غير اين صورت هر دوي اينها غيرممكن ميشوند.
پوپر فيلسوفي است كه به همان اندازه كه در فلسفه سياسي و علوم اجتماعي بحث كرده، در زمينه فلسفه علم نيز جدي است. آيا ميان اجزاي گوناگون مباحث او ميتوان انسجام و نوعي ارتباط منطقي را يافت؟
بله، من كمتر كسي را ديدهام كه تا اين اندازه منظومه فكرياش منسجم باشد. دستكم به تشخيص خودم تعارض يا تضادي در انديشههاي پوپر نديدهام. پوپر بناي خود را بر عقلانيت انتقادي گذاشته و آن را به سادگي تعريف ميكند. او عقلانيت را مبتني بر روش آزمون و خطا ميداند، يعني ما راهي را ميرويم و اگر به نتيجه رسيديم، فبها. اما اگر به نتيجه نرسيديم، راه ديگري انتخاب ميكنيم. من اين روش را در ترجمه كتاب روش كوشش و خطا خواندهام. پوپر مثال جالبي دارد و ميگويد از آميب گرفته تا اينشتين همه از روش كوشش و خطا استفاده ميكنند و ما انسانها نيز ناگزير هستيم براي حل مسائل از اين روش استفاده كنيم. اين مسائل ميتواند در حوزههاي گوناگوني اعم از حوزه سياسي و اجتماعي يا علمي و فلسفي باشد. او تاكيد ميكند دانشمندان در كار علم نخست با يك سوال و مساله مواجه ميشوند، راهحلي ارايه ميكنند كه ما آن راهحل را تئوري ميخوانيم. بعد اين تئوري به آزمون گرفته ميشود، اگر پاسخ داد فبها. اما اگر تئوري پاسخ نداد، تئوري ابطال ميشود و تئوري ديگري ميآيد. تا اينكه در نهايت نظريهاي ارايه ميشود كه بهتر به پرسش پاسخ ميدهد. البته اين تئوري نيز تا زماني كاربرد دارد كه تئوري ديگري بيايد و به شكل بهتري مشكل را حل كند. يعني تقريبا يك روش دارويني اين جا حاكم است زيرا بين تئوريها تنازعي حاكم است تا اينكه تئوري اصلح انتخاب ميشود. البته آن هم حرف آخر نيست و تا زماني كه پاسخگوست، معتبر است و زماني هم كه نتوانست مشكل را پاسخ دهد، كنار گذاشته ميشود و منتظر تئوري ديگري هستيم. اين روش در مسائل اجتماعي و سياسي هم حاكم است. بنابراين روش آزمون و خطاي پوپر كه عبارت است از مواجهه با مساله، ارايه تئوري، به آزمون گرفتن فكري و عملي آن تا رسيدن به نتيجه بهتر، در رويارويي با هر مسالهاي مورد استفاده قرار ميگيرد. الان تقريبا انديشههاي پوپر دستكم در حوزه علم مورد استفاده قرار ميگيرد، يعني برخلاف گذشته كه بسياري ميگفتند، نظريه بايد اثباتپذير باشد، امروز دانشمندان ميگويند كه علم بايد ابطالپذير باشد، يعني صحبتي از اثباتپذيري نميكنند. اين از دستاوردهاي پوپر است.
آيا اين ابطالپذيري مشمول خودش نميشود؟
با طرح اين سوال ما از حوزه بحث علمي خارج ميشويم و وارد حوزه فلسفه علم ميشويم. ابطالپذيري ملاك نظريههاي علمي است. پيش از پوپر اثباتپذيري ملاك اين امر بود. به هر حال شرط اصلي علوم آزمونپذيري آن است و در اين جا ما با يك حصر منطقي روبهرو ميشويم. آيا مقصود از تجربي بودن اثباتپذير بودن است يا ابطالپذير بودن؟ با توجه به اشكالات منطقي اثباتپذيري كه هيوم آنها را فاش ساخت و ابطال شد ما با يك حصر منطقي روبهرو ميشويم بين اثباتپذيري و ابطالپذيري و چون اثباتپذيري نفي شده، ناگزير بديل آن ابطالپذيري موجه است.
به تاثير انديشههاي پوپر در مسائل سياسي و اجتماعي اشاره كرديد. اما پيشتر تاكيد كرديد كه از پوپر در مسائل زندگي روزمره نيز ميتوان بهره گرفت. چطور ميتوان از پوپر در مسائل زندگي روزمره كمك گرفت؟
به راحتي ميتوان از پوپر استفاده كرد. اولا پوپر زندگي را سراسر حل مساله ميداند و حيات را با مساله تعريف ميكند و ميگويد ذات حيات مساله است. ما صبح كه از خواب بيدار ميشويم، در هر قدم با مسالهاي مواجه ميشويم. مثلا ميخواهيم تلويزيون يا لامپ را روشن كنيم، ميبينيم كه روشن نميشود يا متوجه ميشويم كه همسايه كيسه زبالهاش را جلوي در خانه ما گذاشته است يا در خيابان تاكسي پيدا نميكنيم و... يعني زندگي سراسر با مشكل و مساله همراه است و همه موجودات از همين روش كوشش و خطا استفاده ميكنند. اما انسان به واسطه قدرت تعقل به نحو موثرتري از اين شيوه استفاده ميكند. مثلا ميگويد براي روشن نشدن كليد چه بايد كرد؟ فرضهايي را در نظر ميگيرد، مثل اينكه شايد كليد خراب شده باشد، شايد فيوز برق پريده باشد، شايد برق منطقه قطع شده باشد و... همه اينها فرضيه است و تكتك آنها را بررسي ميكند تا به نتيجه برسد، يعني مثلا فيوز را بررسي ميكند و ميبيند كه نپريده است. پس اين فرضيه ابطال ميشود. بعد سراغ كليد ميرود و ميبيند كه سيم قطع شده است، پس نتيجه ميگيرد كه مشكل كجاست. اين در ساير مسائل زندگي نيز صادق است. يعني براي هر مسالهاي در زندگي راهحلها يا فرضيههايي در نظر ميگيريم و آن فرضيهاي كه پاسخگو بود و ابطال نشد مورد استفاده قرار ميگيرد.
به موضوع مهم مساله اشاره كرديد. ميدانيم كه يكي از اختلاف نظرهاي اساسي پوپر با فيلسوف معاصر او، ويتگنشتاين بود. پوپر بر خلاف ويتگنشتاين كه ميگفت كل مسائل فلسفي، در واقع معماهاي زباني هستند، قايل به اين بود كه واقعا مساله وجود دارد. منظور پوپر از مساله چيست؟
ويتگنشتاين راجع به مساله به طور كلي صحبت نميكند، بلكه راجع به مساله فلسفي صحبت ميكند و ميگويد ما چيزي به اسم مساله فلسفي نداريم و هر چه تحت عنوان مساله فلسفي مطرح ميشود، در واقع گرههاي زباني است كه بايد توضيح داده شود. اما پوپر در خاطره معروفش در عطش باقي يعني «داستان ويتگنشتاين و سيخ بخاري» نشان ميدهد كه در دعوتي به دانشگاه كمبريج قرار بوده پوپر راجع به مسائل فلسفي صحبت كند، وقتي او به دفاع از مسائل فلسفي ميپردازد، ويتگنشتاين اعتراض ميكند و آن خاطره معروف ويتگنشتاين و سيخ بخاري اتفاق ميافتد كه در نهايت نيز معلوم ميشود پوپر بهتر از ويتگنشتاين از عهده بحث بر ميآيد و نشان ميدهد كه مسائل فلسفي وجود دارند و مسائلي واقعي هستند. مثلا آيا بينهايت وجود دارد؟ اين سوالي نيست كه بتوان آن را گره زباني خواند. اين مسالهاي است كه بشر درگير آن است. يا اينكه ارزشهاي اخلاقي چيست؟ آيا از طريق علم ميتوان مساله ارزشهاي اخلاقي را مطرح كرد. اين بحثي است كه در اخلاق نظري مطرح ميشود و فلسفي است يا بسياري از نظريههاي علمي كه امروز از آن استفاده ميكنيم، مثل اينكه مواد در تحليل نهايي موج هستند يا ذره. اين در وهله نخست يك بحث فلسفي بود، اما آيا ميتوان آن را بحثي مهمل يا يك گره زباني خواند؟! خير، اينها واقعي بودند و به مرور زمان رشد كردند و ما ميفهميم كه ماهيت ماده، ماهيتي دوگانهاي موجي-ذرهاي است و ايرادهاي آقاي ويتگنشتاين درست نيست و فيلسوف واقعا بايد به اين مسائل بپردازد.
به نزاع معروف ويتگنشتاين و پوپر اشاره كرديد. اتفاقا چند سال پيش كتابي با عنوان ويتگنشتاين و پوپر و ماجراي سيخ بخاري نوشته ديويد ادموندز و جان آيدينو با ترجمه حسن كامشاد منتشر شد كه در آن نويسندگان در فصل رفع ابهام به ساختگي بودن اين خاطره كه در كتاب خاطرات پوپر (عطش باقي) اشاره ميكنند يا دستكم ماجرا اين طور نبوده كه پوپر گفته است. نظر شما در اين مورد چيست؟
من آن كتاب را به زبان اصلي خواندهام، اما نميدانم چرا اين قسمت را به ياد نميآورم. اما پوپر در كتابش صراحتا به اين موضوع اشاره ميكند و نميتوان آن را يكسره برساخته ذهن پوپر خواند. به خصوص كه پوپر آدم حساسي بوده است. با شناختي كه از پوپر داريم، نميتوان به او نسبت كذابي دارد.
البته وقتي كل آن كتاب را ميخوانيم، ميبينيم كه نسبت به پوپر موضع دارد و از ويتگنشتاين دفاع ميكند. مثلا تعابير خاصي در مورد پوپر به كار ميبرند و براي مثال به گوش بزرگ او ايراد ميگيرند.
برعكس من استنباط ديگري از كتاب داشتم. به تعبير مولانا طالب هر چيز اي يار رشيد/ جز همان چيزي كه ميجويد نديد. من مطالب مثبتي نسبت به پوپر در آن كتاب پيدا كردم. بنابراين نظر ما نسبت به كتاب متفاوت است.
در موخره كتاب حتي تاكيد ميكنند كه تاريخ نشان داد كه اين ويتگنشتاين بود كه فيلسوف مهمتري است.
چطور به اين نتيجه رسيدهاند؟
از نظر ميزان ارجاعاتي كه در آثار فلسفي جديد به ويتگنشتاين صورت ميگيرد.
من از خود پوپر اصطلاحي را وام ميگيرم كه ميگويد در علم هيچ چيز بدتر از مد نيست. بدتر از همه مد در حوزههاي فكري و فلسفي است. وقتي موجي راه ميافتد و مدي به وجود ميآيد، عدهاي كوركورانه دنبال آن ميروند. به نظر من نظريات ويتگنشتاين بيش از آنكه از عمقي برخوردار باشد، يك موج و مد روشنفكري است كه عدهاي را تحت تاثير خودش قرار داده و در درازمدت اين موج از اهميتش كاسته ميشود و حقيقت خودش را نشان ميدهد. بنابراين من فكر ميكنم در نهايت آراي پوپر تعيينكنندهتر باشد.
كتاب عطش باقي بيش از بيان زندگي شخصي پوپر، تحول فكري او را بيان ميكند. بفرماييد اين تحول به چه صورت بوده است؟
انديشههاي پوپر بسيار بزرگ و تاثيرگذار است. آيا اين را صرفا ميتوان به هوش او نسبت داد؟ يعني اگر كسي با هوش بيشتري بود، فرآوردههاي فكري بيشتري ميداشت؟ خير. چنين نيست. پوپر در اثر تعامل با مسائل و داد و ستدي كه با فكر و جهان بيرون داشت، آگاهياي پيدا كرد. او اين را در بحث تن- ذهن عنوان ميكند. آگاهي پوپر در اثر مرور زمان و برخورد با مسائل مختلف و بازخوردهايي كه گرفت، به شكل خاصي رشد عجيبي پيدا كرد و اين رشد عجيب صرفا محصول هوش فكري نبوده است، بلكه نتيجه تامل و تعمق و پاسخها و بازخوردهايي بوده كه از پاسخها گرفته و در نتيجه منتهي به آگاهي خاصي شده كه تا اين اندازه در روشن ديدن مسائل و يافتن راهحل براي آنها تواناست.
آيا اين تبادل در كتاب ديده ميشود؟
بله، ما پوپر را در يك فرآيند تكاملي ميبينيم. يكي از دلايلي كه پوپر تا اين اندازه رشد پيدا كرده را شايد بتوان با روانشناسي توضيح داد. پوپر خودش را خوشبختترين و سعادتمندترين فيلسوفي ميشناسد كه در عمر خود ديده است. اين حكايت از سلامت نفس او دارد. يكي از خصوصيتهاي سلامت نفس اين است كه فرد كمتر تعصب ميورزد و بيشتر دلداده واقعيت و حقيقت است تا نظريات شخصي. همين صفت سلامت فكر كمك كرده پوپر ديد روشني نسبت به مسائل داشته باشد و فرصت بهتري براي تكامل فكري داشته باشد. او با همه دلبستگي كه به نظريه داروين دارد، نظريه او را صريحا بر اساس معيارهايي كه معرفي ميكند، يك نظريه غيرعلمي ميداند، اما در عين حال تاكيد ميكند اگر داروين نبود، من نميدانستم تكليف من چه ميشد. زيرا نظريهاي كه راجع به رشد و تكامل علم و معرفت مينويسد، تقريبا ملهم و مقتبس از نظريه تكامل دارويني است و در جاهاي ديگر نيز از اين نظريه استفاده كرده است. او در يكي از فصول كتاب نيز سعي كرده جنبههايي را كه ضعف نظريه داروين ميبيند، با طرح نظريههاي مكمل برطرف كند. به نظر من اين قسمت از كتاب كه نقد داروينيسم است، در اين اثر قابل توجه است. نكتهاي كه در مورد كتاب هست، اين است كه پوپر آن را براي خوانندهاي نوشته كه از زمينه بحثها آگاهي دارند و در بسياري جاها خواننده ايراني يا حتي خارجي از زمينه مباحث مثل بحث عدم قطعيت در فيزيك كوانتوم آگاهي ندارند و نميفهمند نويسنده راجع به چه چيز صحبت ميكند. براي توضيح بحث ابتدا خواستم با زيرنويس اين مباحث را توضيح دهم، اما ديدم اگر اين زيرنويسها ادامه بيابد، حجم كتاب بسيار زياد ميشود. به همين خاطر مقدمه مفصلي براي معرفي آراي پوپر نوشتم، قصد دارم كتاب جداگانهاي درباره پوپر تهيه ببينم و البته قصد دارم تحشيهاي بر اين كتاب نيز بنويسم زيرا اگر اين كتاب تحشيه شود، خواننده مرحله به مرحله در مييابد كه پوپر راجع به چه چيزي صحبت ميكند و بار آموزشي قابل توجهي پيدا ميكند.