به تماشاي خانهخرابيمان نشستهايم
حال و روز كسبه پلاسكو
در آخرين شبهاي قبل از عيد
هديه كيميايي
«شستيمش. عين يه مريض دم مرگ كه داره جون ميده اما عزيزاش به زنده موندش اميد دارن. هنوز تو پاساژ و مغازهها بوي دود و آهن سوخته ميآمد. هنوز تكههاي لباسها از گوشه و كنار مغازهها يكي يكي پيدا ميشد. بچهها گريه ميكردن و گاهي گوشهاي مينشستن و فقط در و ديوار را تماشا ميكردن. صدا از كسي در نميآمد.»
اينها حرفهاي علي است. يكي از مغازهدارهاي طبقه همكف پلاسكو كه حالا تك و تنها در بوتيك كوچكش داخل پاساژ نور نشسته و با موبايلش مشغول است. او همراه با كسبه ديگري كه مغازههايشان در طبقه همكف سالم مانده دو هفته پيش به پلاسكو رفتند و مغازههاي سالم مانده را شستند تا شايد براي شب عيد اجازه ورودشان را بدهند اما بنياد موافقت نكرد. اما اين پلاسكوي پر سروصدا كجا و مجتمع نور سوت و كور كجا؟ اسمش مجتمع نور است اما براي پلاسكوييها به خانهاي تاريك ميماند كه هزار اتاق دارد و چراغ تعداد اندكي از اتاقها را روشن كردهاند و بقيه خاموشند. ساكنان تك و تنهاي خانه همه از هم دور افتادهاند و هر كدام خسته و نااميد به گوشه تنهايي شان خزيدهاند و گاهي بيرون ميآيند و در سكوت همديگر را تماشا ميكنند و دوباره به داخل اتاق ميروند.
انگار پاساژ نور نيمه تعطيل است
مجتمع تجاري نور بزرگ است و اغلب مغازههايش خالي است. اصلا اگر تازهواردي بيخبر وارد پاساژ شود خيال ميكند هنوز اينجا را افتتاح نكردهاند! دكورهاي نيمه كاره سالن مركزي پاساژ و كارگراني كه يكي در ميان در حال سفيدكاري و چيدن پارتيشنهاي مغازهها هستند اين را تاييد ميكند. نور كم مغازههاي كوچك پلاسكو و صداي موسيقياي كه از داخل هر كدام از مغازهها ميآمد جايش را به پاساژ دراندردشت نور داده است. داخل پلاسكو كافي بود مغازهدارها از مغازههايشان بيرون بيايند اما اينجا هر كدام گوشهاي از طبقات پاساژ هم بايستند و همديگر را صدا بزنند باز هم صدايشان به هم نميرسد. از دكورهاي با طراحيهاي متفاوت و رنگارنگ بوتيكهاي پلاسكو هم خبري نيست. لباسها و كفشها را با سادهترين طراحي در ويترين مغازهها يا روي رگالهاي داخل مغازه چيدهاند. يكي ازمغازه دارها ميگويد: «از 600 مغازهاي كه به بچههاي پلاسكو تحويل دادهاند تنها 200 نفر مغازههايشان را پر كردهاند. كسي دل و دماغ آمدن به اينجا را ندارد. بعضيها هم فروش شب عيد را رها كردهاند و گذاشتهاند بعد از عيد بيايند. بعضيها هم دارند تمام زورشان را ميزنند تا بنياد رضايت بدهد و پلاسكو را با همان مغازههاي اندكش دوباره راه بيندازد.»
علي و رفيقش مسعود در برج پلاسكو مغازههايشان كنار هم بود حالا مغازه يكي طبقه همكف است و يكي طبقه سوم. مسعود ميگويد: «دو هفته پيش طبقه همكف را شستيم و به شورا گفتيم ميخواهيم دوباره مغازههايمان را راه بيندازيم. اما از بنياد فردايش نيوجرسي آوردند و جلوي در پاساژ را جوش دادند. ما دويست پلاك بوديم كه همگي مغازههايمان سالم مانده. حتي اجازه رفت و آمد در پاساژ را هم به ما نميدهند. هنوز توي مغازههاي ما جنسها و دوربينهايمان هست اما اجازه نميدهند وارد شويم.»
مصطفي هم مثل بقيه كسبه داخل مغازهاش نشسته و از تلويزيون خندوانه ميبيند. ميگويد: « شب عيد تو پلاسكو آنقدر سرمان شلوغ بود كه به دوست و رفيقهاي خودمان كه ميخواستند خريد عيد كنند ميگفتيم يا صبح زود بيايند يا آخر شب ساعت دوازده كه سرمان خلوت باشد و بتوانيم راحت كارشان را انجام بدهيم. حالا ديگر همانها هم اينجا نميآيند. لباسهايشان را از جاي ديگر ميخرند. ما هر روز ميآييم اينجا و تنها مينشينيم تا صبح را شب كنيم. اگر آن موقع روي جنسهايمان 20 يا 25 تومن ميكشيديم اينجا مجبوريم 5 يا ده هزارتومان به قيمتهايمان اضافه كنيم. ايستادن ما اينجا تو مغازه فقط نمايشي است كه ترتيب دادهاند تا بگويند ما به فكر ورشكستههاي پلاسكو بودهايم.»
8 ميليون اجاره مغازه از ارديبهشتماه
توليديهاي پيراهن پلاسكو همه به مغازههاي انتهايي پاساژ نور رفتهاند. بعضيهايشان حتي مغازهها را قفسهبندي هم نكردهاند.
جعبههاي پيراهن را روي هم چيدهاند و يكييكي به تكوتوك مشتريهايشان نشان ميدهند. احمد آقا مرد ميانسالي است كه ميگويد: « تا ارديبهشت قرار است در مغازههاي اينجا بدون اجاره بمانيم. اما از آن موقع به بعد بايد ماهي هشت ميليون اجاره بدهيم. شب چهارشنبهسوري كه بهترين شب ما براي فروش بود رفيقهايمان آمدند و 500 هزارتومان خريد كردند. بقيه شبها خبري نيست.
نميدانم روي چه حسابي اينجا مغازهها را به ما دادند. مغازههاي پاساژ را تقسيمبندي كردهاند، يك مغازه روشن ميان چهار مغازه خاموش دادهاند. اگر همه بچهها را يك جا جمع ميكردند همه جا روشن ميشد و شايد پاساژ رونق ميگرفت.
سياستشان بوده كه اگر اينجا به خاطر حضور پلاسكوييها رونق گرفت بقيه مغازهها را با قيمتهاي بالاتر بفروشند. شوراي پلاسكو با بنياد مستضعفان جلسه گذاشتند كه پلاسكو را باز كنند اما بنياد موافقت نكرد.
حالا پلاسكوييها دو دسته شدهاند؛ يك دسته برج نشينها بودند كه با تخريب پلاسكو موافقند و دسته ديگر طبقات همكف كه ميگويند مغازههايشان را باز كنند و بقيه ساختمان را روي آن بسازند. همه تلاش ما اين است كه حداقل تا چند سال ديگر هم شده پلاسكو را دوباره بسازند و ما برويم آنجا.
كاسبي ما بدون پلاسكو هيچوقت درست نميشود.» سرنوشت مسعود هم مثل بقيه است. تك و تنها توي مغازهاش نشسته و با لپتاپ روبهرويش مشغول است ميگويد: «انگار كه وسط يك مجلس عروسي باشي و در چند لحظه عروسي تبديل به عزا شود. ما كه همهچيزمان را از دست دادهايم و هر روز ميآييم اينجا و خانه خراب شدنمان را تماشا ميكنيم.
بنياد و شوراي پلاسكو قرار است تا تيرماه تصميم بگيرند كه پلاسكو را بسازند يا نه؟ من يك هفته است كه مغازهام را سر پا كردهام اما در اين مدت هيچ فروشي نداشتهام. هيچ كاري از دستمان برنميآيد و بايد بنشينيم و صبر كنيم، ببينيم كه ميشود. به هيچ كدام از وعدههايي كه دادهاند، عمل نكردند. گفتند بيمه بيكاري ميدهند كه ندادند، گفتند وام 10 درصد ميدهند كه شد 18 درصد.» عبدي نگهبان قديمي پلاسكو ميان مغازهها ميچرخد و ميگويد: به تماشاي خانهخرابيمان نشستهايم.