كه هرگز نيايد ز پرورده غدر
سيد علي ميرفتاح
به خدا هر مسوولي، هر مديري، هر رييسي [روي «رييسي» تاكيد دارم] هر حاكمي كه سعدي نخواند، كلاهش پس معركه است. نميگويم برويد غزليات آن مرد عاشقپيشه را بخوانيد كه اگر برويد زهي سعادت؛ نميگويم بنشينيد و با دقت قصيدههاي غراي اين سخندان نامي را بخوانيد، كه اگر بخوانيد خوشا به حال و روزتان؛ نميگويم المضحكات او را از نسخههاي قديمي پيدا كنيد و بخوانيد كه اگر پيدا كنيد و بخوانيد و بخنديد، چنان اوقاتتان خوش ميشود كه با زيردست و بالادستتان مهربانتر از ايني ميشويد كه هستيد. ميگويم وقت بگذاريد و با حوصله و دقت بنشينيد گلستان و بوستان را به خصوص فصل اول از هر دو را بخوانيد. اما خواندن سعدي آداب دارد. وسط كارتابل نميتوانيد يك صفحه سعدي بخوانيد و زيرش پاراف كنيد «اقدام شود». اگرچه معمولا حاكمان به سعدي كه ميرسند اقدام نميكنند بلكه از موضع بالا نظر ميكنند و ميگويند «ما خودمان بهتر از اين مرد قرن هفتمي ميفهميم اوضاع از چه قرار است.» اما نميفهمند و روز به روز كار را خرابتر ميكنند. براي اينكه عرضم را توجيه كنم عبارتي را عينا از شيخ شيراز نقل ميكنم تا ببينيد چطور در طي اين سه، چهار دهه حتي قبلتر آب در كوزه بود و همه حاكمان تشنه لب گشتهاند. يار در خانه بود و اينها گرد جهان گشتهاند تا راهكار پيدا كنند و مثلا توسعه را تداوم ببخشند. به فرمايش سعدي عنايت كنيد: «قديمان خود را بيفزاي قدر/ كه هرگز نيايد ز پرورده غدر/ چو خدمتگزاريت گردد كهن/ حق ساليانش فرامش مكن/ گر او را هَرَم [پيري] دست خدمت ببست/ تو را بر كرم همچنان دست هست...» به حافظه دمدستيتان هم رجوع كنيد ميبينيد كه حتي يك مورد هم سراغ نداريد كه حاكم لاحق، بد حاكمان سابق را نگفته باشد و تقصيرات را به گردن او نينداخته باشد. يادم هست وقتي اصلاحطلبان روي كار آمدند تا توانستند بدِ هاشمي را گفتند و همه بدبختيهاي مملكت را به او نسبت دادند. دست انتقام قوي بود و هشت سال بعد احمدينژاديها آمدند و هر چه توانستند از اصلاحطلبان بد گفتند. اين اتفاق درست است كه در مديريت كلان اتفاق ميافتد و نمودي سياسي دارد، اما وقتي به ادارات و دايرهها ميرسد شكلي رقتانگيز و فاجعهآميز و البته غيراخلاقي پيدا ميكند. كافي بود مديران مملكت همين يك نصيحت سعدي را ميشنيدند ولو در ظاهر حرمت پيشينيان را نگه ميداشتند. عيبي نميبينم اگر در مطلبم مثال بزنم و فجايع را علني و انضمامي نشانتان بدهم. بهزاد نبوي در اين مملكت كار كرده و پير شده؛ از دولت رجايي و قبلتر اين بنده خدا كار كرده تا همين چند سال پيش كه رفت زندان. اين بنده خدا مصداق تمام و كمال همين بيت است كه «چو خدمتگزاريت گردد كهن/ حق ساليانش فرامش مكن، عرضم جناحي نيست و اصلا منظورم اين نيست كه چون بهزاد اين طرفي است بايد حرمتش حفظ شود و فيالمثل فلان شخص كه پيرمرد آن طرفي است بر صدر ننشيند و قدر نبيند. به اين حكايت كوتاه توجه كنيد: «شنيدم كه شاپور دم در كشيد/ چو خسرو به رسمش قلم در كشيد» شاپور ظاهرا نقاشي بوده كه جناب خسرو حقوق و مستمرياش را قطع كرده. يعني روي اسمش خط كشيده كه ديگر چيزي به او پرداخت نشود.» چو شد حالش از بينوايي تباه/ نبشت اين حكايت به نزديك شاه/ چون بذل تو كردم جواني خويش/ به هنگام پيري مرانم ز پيش» اين حرف فقط در مورد پول و مستمري نيست بلكه در مورد اعتبار و آبرو هم هست. مگر شوخي است كه در قضاياي هشت سال پيش، پيرمردي مثل هاشميرفسنجاني را تلويزيون اجازه ندهد كه بيايد و از خودش رفع اتهام كند؟ ضرغامي- يا هر بزرگواري كه مسوول اين كار بود- اگر نصيحت سعدي را شنيده بود ميدانست در هر شرايطي بايد كه قديمان را قدر بيفزايد. ميگوييد ممكن است قديمان غدر (نامردي) كنند و از پشت خنجر بزنند؟ ابدا ابدا. اين حكم كلي در همه جا و همه موارد صادق است كه هرگز نيايد ز پرورده غدر. اما اين قصه به همين سادگي هم نيست. اجازه بدهيد فردا مزاحم شوم و بقيه پندهاي سعدي را به عرض برسانم.