امروز سالروز درگذشت صادق هدايت است
نويسندهاي كه فراموش نميشود
علي خدايي
وقتي مجله «عصرپنجشنبه» به سردبيري شهريار مندنيپور منتشر ميشد، در يكي از شمارههاي آن از من و چندين نفر ديگر درباره صادق هدايت سوال كردند كه از چه زماني و چگونه با او آشنا شديم. به ياد دارم در آن شماره كه اين پرسش مطرح شده بود، تعداد زيادي از افرادي كه به اين پرسش پاسخ داده بودند، از دوره دبستان به عنوان دورهاي كه با هدايت آشنا شدند، نام برده بودند. حالا چرا دوره دبستان؟ به خاطر اينكه در آن دوره مدام از سوي معلمها و مسوولان مدرسه به آنها گفته ميشده كه بوف كور را نخوانيد و همه آنها از سر كنجكاوي رفته بودند و اين كتاب را مطالعه كرده بودند. براي من هم به همين شكل بوده است. هميشه پيش خودم فكر ميكردم با خواندن اين كتاب چه اتفاقي براي آدم ميافتد كه همه ما را از خواندن آن برحذر كردهاند. اين بود كه در كلاس ششم دبستان بوفكور را خواندم و بعدها كه در مقطع دبيرستان به مدرسه البرز ميرفتم، تمام پولهايي را كه به دست ميآوردم، پسانداز ميكردم و بعد هم به خيابان شاهآباد ميرفتم كه كتابهاي هدايت را بخرم. آن زمان به انتشارات اميركبير ميرفتم و در آنجا تمام كتابهاي هدايت را ميخريدم. كتابهايي چون سهقطره خون، فوايد گياهخواري، اصفهان نصف جهان، زنده به گور، سگ ولگرد و... به طوري اين كتابها را خريداري ميكردم و آنها را ميخواندم كه در عرض همان سال اول دبيرستان چندين جلد از كتابهاي صادقهدايت را خوانده بودم. اما چه چيزي از خواندن كتابهاي هدايت فهميدم؟ اين همان مسالهاي است كه صادقهدايت را تا به حال براي من زنده نگاه داشته است. خواندن كتابهاي هدايت در دوره دبستان، راهنمايي و دبيرستان ابتدا از سر كنجكاوي است اما در ادامه كه در آثار او پيش ميرويد بخشي از زندگي و تجربه كردن است. ويژگياي كه صادق هدايت در داستانهايش دارد، اين است كه آدم بايد بعضي از تجربههاي انساني را زندگي كرده باشد تا بتواند برخي از آثار او از جمله بوفكور را متوجه شود و در غير اينصورت با داستانهايش ارتباط برقرار نميكند. بعد از دوران دبيرستان، در هر دورهاي من وقتي به آثار هدايت مراجعه كردم و هربار خواستم به دلايل كاري يا علاقه داستان ايراني بخوانم، حتما يكي از كارهاي او را انتخاب كردم. اين صحبت من به اين معنا نيست كه بگويم تمام كارهاي هدايت خوب بوده يا تمام كارهايش هنوز زنده است اما داستان «زني كه مردش را گم كرد» از جمله داستانهايي است كه به نظرم همچنان زنده است. به ياد دارم اين داستان را ما به توصيه و تاكيد آقاي گلشيري خوانديم و تحليلي در دفتر مطالعات فرهنگي در سال 1355 انجام داديم. يا در مورد داستان «داش آكل» و «سگ ولگرد» هم همينطور است كه همچنان براي من زنده هستند. اينجا بايد بگويم كه دوستداشتنيترين داستان صادق هدايت براي من داستان «زني كه مردش را گم كرد» و «داش آكل» است. اما چرا داستان «زني كه مردش را گم كرد» هنوز هم در ذهن من ادامه دارد و به نظرم داستان زندهاي است؟ وقتي شروع به خواندن اين داستان ميكنيد، متوجه ميشويد نويسنده مسالهاي را مطرح كرده كه هنوز هم وجود دارد. پرداخت صادق هدايت و نگاه او به آن آدمها و حركاتي كه آن آدمها در طول داستان انجام ميدهند نشاندهنده آن موضوع است. نكته ديگر اين است كه بسياري از حركتها در اين داستان در ياد من مانده است با وجود اينكه سالهاست كه من اين داستان را نخواندهام اما صحنهها در ذهنم حك شده و به نظرم يكي از امروزيترين داستانهاي ايراني است. فقط كافي است لباسهاي شخصيتها را تغيير دهيد. البته برخي داستانهاي هدايت قابل استفاده نيست اما خيلي از داستانهاي ديگر او ارزشهاي تاريخي، ادبي و زيباشناسي دارند و هنوز كه هنوز است اين آثار زنده هستند. صادق هدايت، نويسنده خيلي بزرگي بوده و به نظرم نخستين نويسنده ايران است. ما در صحبتهايمان ميگوييم داستان فارسي با جمالزاده شروع ميشود اما صادق هدايت معروفترين، بزرگترين و نخستين نويسنده ايراني است. روح او در قصههاي ايراني هميشه وجود دارد. به ياد دارم كه آقاي گلشيري به افرادي كه ميخواستند داستان بنويسند، ميگفتند كه به ياد داشته باشيد كه شما بعد از نويسندگان ديگر در حال نوشتن هستيد. به همين جهت ما وقتي بعد از نويسندگان ديگرمان مينويسيم حتما از صادق هدايت به عنوان نخستين ياد ميكنيم. صادقهدايت بين نسلهاي مختلف محبوب است. اگر به شخصي بگوييد داستان بخوان، او نخستين فردي كه ذهنش ميرسد صادق هدايت است. با وجود خيلي از دلايل نميتوانيم صادق هدايت را فراموش كنيم و مهمترين دليلش هم اين است كه داستاننويسي ما با او شناخته شده است.