ديگر دولتي به اصولگرايان بدهكار نيستيم!
علي شكوهي
در آستانه برگزاري انتخابات رياستجمهوري سال 84 در يادداشتي نوشتم كه «ما يك دولت به طيف راست بدهكاريم!» استدلال من اين بود كه اين جريان در طول سالهاي بعد از انقلاب در قوه مجريه دست برتر را نداشت و هميشه تحتالشعاع جريان چپ آن روز و اصلاحطلبان امروز قرار داشت. آنان به همين دليل خود را طلبكار جريانهاي سياسي ديگر و مردم تصور ميكنند و بر اين باورند كه قادرند كشور را بهتر از ديگران اداره كنند ولي تاكنون امكان تشكيل دولت به آنان داده نشد. دقيقا به همين دليل خود را طلبكار ميدانند و از همه نيروهاي سياسي ديگر، ايراد و اشكال ميگيرند و خود را مستحق رسيدن به رياستجمهوري و به دست گرفتن قوه مجريه ميدانند. در همان زمان به يك ايراد هم جواب دادم مبني بر اينكه امام خميني اين جريان را فاقد توانايي اداره كشور ميدانست و ضمن استفاده از توان فكري و سياسي آنان براي مسووليتهاي ديگر معتقد بود كه غالب آنان حتي توان اداره يك نانوايي را هم ندارند. به گمان من در آن زمان در مجموع احمدينژاد شهر تهران را خوب اداره كرده بود يا دستكم اطلاعاتي وجود نداشت كه از بيتدبيري او در اين مسووليت حكايت داشته باشد و به همين دليل معتقد بودم كه الان در جريان راست هم كساني هستند كه قادرند كشور را اداره كنند و نبايد در مورد آنان مانند گذشته قضاوت كرد. بر همين اساس در آن مقاله نوشتم كه من از پيروزي احتمالي يك اصولگرا خيلي نگران نيستم و فكر ميكنم آنان قادر به اداره كشور در حد متعارف هستند و با پرداخت اين بدهي، ديگر آنان خود را طلبكار همه قلمداد نخواهند كرد. چند سال از آن ايام گذشت و كار احمدينژاد در جايگاه رياستجمهوري شروع شد و نگراني از عملكرد وي به تدريج بر جان همه نشست. در جلسهاي برادرم بهزاد نبوي به شوخي به من گفت كه فلاني! اين هم نتيجه پرداخت بدهي مردم به طيف راست! خيالتان راحت شد؟ آنگاه نقدهايي را عليه نوع تصميمات و نحوه عملكرد دولت احمدينژاد و از همه مهمتر انتقاداتي را به شيوه سلوك فردي و حكومتي رييسجمهوري وقت بيان كرد. طبعا بنده هم با ايشان همنظر بودم اما از باب خالي نبودن عريضه گفتم كه من معتقد به پرداخت اين بدهي بودم اما به خاطر عملكرد دوستان شما در جبهه اصلاحات، اين بدهي به طيفي از اصولگرايان پرداخت شد كه حتي قادر به همزيستي با ديگر اصولگرايان هم نيست و چتري را بالاي سر خودش باز كرده كه تنها دوستان وفادار و سر به فرمان او در آن جا ميشوند. اكنون سالها از آن زمان ميگذرد و تعارضات دروني جريان اصولگرا به قدري زياد شده است كه نه احمدينژاد خيلي خودش را اصولگرا ميداند و نه جريان اصلي اصولگرا حاضر است او را از خودشان بخواند. نسبت به عملكرد آن دوره هم غالب اصولگرايان مسابقه گذاشتهاند كه از احمدينژاد اعلام برائت كنند و وضعيت موجود را حاصل اقدامات شخصي او بنامند و مسووليت آن را متوجه تمام اصولگرايان ندانند. كار اكنون به جايي رسيده است كه مردم و نيروهاي سياسي اصلاحطلب نگران شدهاند كه نكند تعارض ميان اين دو طيف سياسي در درون اصولگرايان به حدي حاد و تقابل ميان آنان به شكلي جدي شود كه زيان آن، به همه مردم وارد شود و جبران آن هم به آساني ممكن نباشد. بايد اذعان كرد كه همه جريان اصولگرا در تصميمات و عملكرد احمدينژاد شريك نيست و در همان زمان هم بخشي از اصولگرايان از منتقدان او محسوب ميشدند. حتي طيفي از اصولگرايان در درون مجلس بيشترين مقاومت را در مقابل اقدامات فراقانوني و تصميمات مستبدانه او نشان دادند. در عين حال نبايد اين حقيقت را ناديده گرفت كه مسوول به قدرت رسيدن احمدينژاد قطعا تمام اصولگرايان هستند زيرا در مقطع تقابل ميان او و آيتالله هاشميرفسنجاني و در سال 88 در جريان رقابت انتخاباتي، غالب اصولگرايان از احمدينژاد حمايت كرده بودند و به همين دليل مسوول اقدامات او نيز به حساب ميآيند. تلاش بعدي اصولگرايان براي جدا كردن حساب خودشان از جريان احمدينژاد را بايد تلاشي براي تبرئه اين جريان و نپذيرفتن عواقب راي به احمدينژاد تلقي كرد. اين تلاش را در جاي خودمان ارج مينهيم اما يادمان نرفته است كه وقتي پاي اصلاحطلبان به ميان ميآمد باز همه اصولگرايان متحدانه از دولت حمايت ميكردند زيرا باور داشتند كه سقوط دولت احمدينژاد يعني شكست سياسي طيف اصولگرا و همين، بهترين دليل براي سهيم بودن كل جريان اصولگرا در اقدامات آن دولت است.
اكنون بر اين باورم كه جريان اصولگرا با اينكه يكي از جريانهاي اصلي درون جبهه انقلاب است، هنوز توانايي اين را ندارد كه مسووليت قوه مجريه و تشكيل دولت را برعهده بگيرد و در ميان آنان ارادهاي وجود ندارد كه مبتني بر برنامه، عمل و اوضاع كشور را بهسامان كند. كم نيستند عناصر و افراد و چهرههايي كه توانايي انجام كارهاي بزرگ را در اين جبهه سياسي دارند اما وقتي در درون آن جغرافياي سياسي قرار ميگيرند، تصوير اميدواركنندهاي از خودشان نميسازند. اكنون جريان اصولگرايي در مجموع مساعد براي انجام كارهايي بزرگ در حد تشكيل دولت نيست و بعيد است حتي چهرههاي اصولگراي توانمند داراي انديشه و برنامه، بتوانند در درون اين جبهه سياسي نقش محوري پيدا كنند و اقدامات آنان تعيينكننده شود. نكته تلخ ديگر اين است كه همان منطقي كه رفتار اصولگرايان را با نيروهاي دشمن و مخالف انقلاب تنظيم ميكرد بهتدريج بر مناسبات آنان با اصلاحطلبان هم حاكم شد يعني آنان به تعارضات خودشان با نيروهاي اصلاحطلب آنچنان رنگ عقيدتي دادند كه گويي با دشمن و ضدانقلاب تعامل دارند. اين رويه اكنون بر تعارضات دروني خود اصولگرايان هم حاكم شده است به شكلي كه تاب تحمل يكديگر را ندارند و ياران ديروز خودشان را هم جاسوس و وابسته و... معرفي ميكنند.