ما دليرانه به تاريكي شب تاختهايم*
جواد طوسي
داخل يك پارك نشسته بودم و به صحبتهاي چند مرد پا به سن گذاشته گوش ميدادم. يكي از آنها از دوستش پرسيد: «راستي، ناصر راي ميدي؟» او در جوابش گفت: «دسترو دلم نذار كه خونه، اما خُب راي نديم چي كار كنيم؟ اينم خودش يه جور احساس بودنه» يكي ديگر از جمع آنها با حالتي سرخوشانه گفت: «هميشه باشي جوون. » مرد كه موي سفيد و چين و چروك صورتش حرف و حديثي ديگر داشت و لهجه و لحن كلامش نشان ميداد از تهرونيهاي قديمي است، با خنده تلخي گفت: «دمِت گرم ديگه، اين دمِ انتخابات جوونمونم كردي.» حالا حكايت ما است. اگر راي ندهيم، چگونه بگوييم كه به اين آب و خاك تعلق داريم و قاطي معركه هستيم؟ معركه فقط براي جمع كردن آدمها و چشمبندي و... نيست، توي بعضي از اين معركههاي سياسي نبايد كنار گود باشي و فقط غُر بزني. ميدانم در اين بزنگاههاي تاريخي بعضي وقتها از خوشبيني به بدبيني رسيدهايم و در موقعيتي ترديدآميز و آميخته با يأس قرار گرفتهايم. اما مگر چارهاي جز «طاقت» و حضور در صحنه داريم؟انزوا و زانوي غم به بغل گرفتن و خط بطلان كشيدن بر هر حركت اجتماعي، نوعي خودزني و پاك كردن صورت مساله است. بله بهعنوان يك شهروند خيلي معمولي كه در همين محيط نفس ميكشم و درد و رنج آن دسته از هموطنانم كه دستشان از همه جا كوتاه است را با گوشت و پوستم حس ميكنم، قبول دارم اوضاع گل و بلبل نيست. اقتصاد بيمار جامعه، فاصلهها را بيشتر كرده و مانع از تعادل و تفاهم و روي خوش نشان دادن در مناسبات فردي و اجتماعي شده است. «فرهنگ» در كشمكشهاي بيامان سياسي، محلي از اعراب ندارد و خلأ فرهنگي در سطوح مختلف جامعه مشاهده ميشود. مردم و اقشار آسيبپذير نهتنها ولينعمت دولتمردان نيستند، بلكه به امان خدا رها شدهاند و تكيهگاهي امن و قرص و محكم ندارند. هنوز بعد از 38 سال و اندي، موجوديتمان در صحنه و جلب اعتماد مردم را با شعار و شعار توجيه ميكنيم و براي شعور اجتماعي و مديريت صحيح و توانمند حساب باز نميكنيم. همه اينها به عنوان واقعيات اين سالها سر جاي خود محفوظ، اما راهحلش كنار كشيدن و نسخه غلط پيچيدن نيست. بگذاريد بعضي از نقل قولهاي بدبينانه و كينهتوزانه را رك و پوستكنده بگويم. در نقطهاي از جداافتادگي تاريخي، از بعضيها ميشنويم كه راي دادن به منزله مشروعيت بخشيدن به اين مديريت ناكارآمد است. بگذاريد آنقدر به جان همديگر بيفتند تا فروپاشي را از درون ببينيم. آيا چنين نگرش منحطي كه رونوشت برابر اصل- تحليلهاي سطحي و دمدستي بعضي از شبكههاي ماهوارهاي مخالف در اين سالهاست را بايد تنها راه عبور از اين شرايط ملتهب و بحراني بدانيم؟ گاه كه حسابي كم ميآورم و نااميدي وجودم را احاطه ميكند، متوسل به ديوان «شمس تبريزي» مولانا ميشوم تا دل به «اختيار» او بندم. پس براي آنكه زين همرهان سست عناصر دلم نگيرد، «رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست». منتها اين حضور خودجوش همدلانه، بايد با مطالبات بعدي از رييسجمهور منتخب توام باشد. در موقعيتي قرار داريم كه ديگر فرصتي براي تداوم آزمون و خطا و كمكاري و ناديده گرفتن حقوق اصلي و اوليه اقشار مطرح و تاثيرگذار جامعه نيست. پيامد اين همراهي و پاسخ مثبت دادن به آن دعوت عمومي، عمل كردن به ادعاهاست. در غير اين صورت، هر كدام از ما ميتوانيم از هر تريبون و رسانه و فضاي حقيقي و مجازي براي سوال و الزام به پاسخگويي استفاده كنيم. بد نيست در اينگونه مواقع، سر پل صراط را در همين دنيا رقم زنيم.
* مصرعي از يكي از سرودههاي اوايل انقلاب، با صداي شهرام ناظري و آهنگ زندهياد محمدرضا لطفي.