آيا سياست خارجي ترامپ در خاورميانه در حال تغيير است؟
سفرهاي اخير دونالد ترامپ به خاورميانه و ديدارهاي وي با سران كشورهاي عرب منطقه و همچنين ديدار وي با سران رژيم اسراييل تاكنون تحليلهاي بسيار زيادي را در منطقه و خارج از منطقه به همراه داشته است. تحليلهايي كه در مورد سفر ترامپ به عربستان سعودي و بعد از آن اسراييل منتشر شده براساس واقعيتهاي عيني كه در اين سفرها رقم خورده است، بيش از هر زمان ديگري اكنون به اين سمت گرايش يافته تا نشان دهد كه به شكلي اساسي اكنون تغيير جهت مهمي در سياست خارجي دونالد ترامپ در مورد منطقه خاورميانه در حال رخ دادن است كه ميتواند آينده اين منطقه را بهشدت تحت تاثير خود قرار دهد. بسياري اشاره به رويكردهاي بوش پسر در مورد منطقه دارند تا نشانههايي از نزديكي وقايع ميان آن دوران و آنچه ترامپ خواهان رقم زدن آن در آينده براي خاورميانه است، ارايه كنند. اما سوالي كه اكنون بايد به شكلي اساسي به آن پاسخ داد همين سوال است كه آيا در واقع تغيير بزرگي در سياست خارجي ترامپ در مورد خاورميانه رخ داده يا در حال رخ دادن است يا خير؟ واقعيت آن است كه دونالد ترامپ در طي بيش از 100 روز از رياستجمهوري خود به خوبي نشان داده كه سياست خارجياش اساسا و اصولا مبتني بر هيچ كدام از اصول و نظرياتي كه ما پيش از اين سراغ داشتهايم، نيست. اين موضوعي است كه بسياري از تحليلگران در دل ايالات متحده نيز به آن اشاره صريح كردهاند و كافي است نگاهي به نوشتههاي پتر بيكر در نيويورك تايمز يا رابرت ريچ در واشنگتن پست بيندازيم تا به خوبي مشخص شود كه حتي كساني كه از نزديك با پوياييهاي سياست در ايالات متحده درگير هستند نيز بر اين باورند كه ترامپ و تيم وي در كاخ سفيد اساسا فاقد الگوي سياست خارجي به آن شكلي است كه ما پيش از اين سراغ داشتهايم. در نتيجه سخن گفتن از تغيير سياست خارجي ترامپ در قبال خاورميانه نيز بر همين اساس به نظر سخن صحيحي تلقي نميشود. چرا كه اساسا نميتوان از تغيير چيزي كه با الگوهاي مشخص شكل گرفته در ذهن ما وجود خارجي ندارد سخن گفت. با اين همه يك نكته در مورد كنشهاي سياست خارجي ترامپ به ويژه در مورد ايران و خاورميانه هست كه شايد بتوان از دل آن الگويي جديد براي تبيين و تشخيص و حتي پيشبيني كنشهاي سياست خارجي دولت ترامپ به دست آورد. به نظر ميآيد كه دونالد ترامپ يك چرخش اساسي در منظومه سياسي امريكا ايجاد كرده است. چرخشي كه در ابتداي راه خود است و اگر تداوم داشته باشد به شكلي كلي توان جايگزين كردن كارگزار كنشگر و تصميمساز به جاي ساختار هدايتكننده در سياست را دارد. دونالد ترامپ كه از يك زمينه تجاري و غيرسياسي برخاسته، دركي از محدوديتهاي ساختاري در ايالات متحده ندارد - و به همين خاطر است كه در ابتداي كار خود سياست عميقا حساس امريكا در برابر چين يكپارچه را به چالش طلبيد - و اساسا اعتقادي نيز به اين محدوديتهاي ساختاري ندارد. براي ترامپ، خاورميانه و روسيه و كرهشمالي و اروپا و كانادا و مكزيك و چين، مناطق و بازيگراني با هويتهاي از پيش شناخته و تعريف شده نيستند. زيرا ساختاري كه به همه اينها معني و هويت مشخصي داده است، اساسا در ذهن وي نه جايي دارد و نه اهميتي. براي همين با گذار از سياستهاي چند دههاي امريكا در قبال روسيه، دست همكاري به سوي پوتين دراز كرده يا ناتو را با چنان حساسيتي به چالش ميكشد. همه اينها براي ترامپ يك كارگزار در صندلي روبهرو براي چانهزني هستند كه الگوهاي معامله و چانهزني بايد در مورد آنها رعايت شود. چه چيز در پشت اين چانهزني است؟ اول امريكا. آن هم نه امريكايي كه ما ميشناسيم. امريكايي كه ترامپ ميشناسد و ميخواهد. نه امريكاي دموكراتها. نه امريكاي جمهوريخواهان. امريكاي كمربند زنگ زده. امريكاي قشر سفيدپوست بيكار. امريكايي كه مردمش ديگر فراموش نشده. امريكايي كه مرزهايش را بيش از مرز ديگر كشورها اهميت ميدهد. امريكايي كه ميخواهد به جاي پولدار كردن چينيها، كارگران خود را قدرت بخشد. امريكايي كه ميخواهد ائتلافهاي جديدي تشكيل دهد با هويت جديد. اينها سخنان خود ترامپ در روز تحليف است. اين مانيفست ترامپ است. اين سياست داخلي و خارجي ترامپ است كه الزاما تطابقي با ساختار و هنجارهاي قبلي ندارد. سفر ترامپ به خاورميانه نيز در همين راستا ميتواند باشد. سياست خارجي ترامپ انعكاسي از كارگزاري وي در سياست داخلي است. قرارداد 110 ميليارد دلاري با عربستان سعودي، سفر به تلآويو براي صلح فلسطين، حمله موشكي به سوريه و حمله به كاروان نيروهاي متحد ايران، هيچ كدام ارتباطي با چرخش سياست خارجي امريكا ندارد. همه اينها را بايد در الگويي جديد تعريف و تبيين كرد. بايد همه اينها را در زمينهاي جديد مشاهده كرد و آن زمينه جديد چينش جديدي در سيستم است كه ترامپ در پي آن ميگردد. اينها همه نقاط و گرههايي است كه بايد به هم متصل شوند تا آنچه ترامپ با آزمون و خطا از آن ميخواهد بيرون بكشد با چهرهاي واضحتر مشخص شود. اينكه آيا ايران در اين چينش جديد چه جايگاهي دارد، هيچ ارتباطي با هويت حسن روحاني يا محمود احمدينژاد ندارد. همانطور كه امنيت امريكا به هويت شخص پوتين يا كيمجونگ اون هم ارتباط ندارد. اين هويتها براي ترامپ بيمعني است. براي او برجام بيمعني است اگر اقتصاد و امنيت امريكا را آنگونه كه او ميگويد تضمين نكند. براي ترامپ حتي با شخصي مانند كيم جونگ اون هم ميتوان معامله كرد و به همين خاطر احتمال ديدار با او را مطرح ميكند. براي ترامپ ارتباط مخفي مايكل فلين با روسيه اصلا موضوع مهمي نيست زيرا بايد با پوتين معامله كرد. براي او ناتو اهميت ندارد اگر سهمش را از دفاع پرداخت نكند و بخواهد به هزينه امريكا از خود دفاع كند. براي او معامله با چين و ترانسپاسيفيك اگر براي امريكا و كارگر امريكايي سودي نداشته باشد، هيچ اهميتي ندارد.
منبع: تابناك