آوانگارديسم در كانون سنت
جواد طوسي
منتقد سينمايي و حقوقدان
يكي از مفاهيم بحثبرانگيز در فضاي فرهنگي جامعه ما، «هنر آوانگارد» بوده و هست. در سينما به دنبال برخي نوآوريهاي ناموفق دكتر اميرهوشنگ كاووسي در دو فيلم بلندش (هفده روز به اعدام و خانه كنار دريا)، به طور جدي اولين نشانههاي آوانگارديسم را در «خشت و آينه» ابراهيم گلستان و تا حدي «شب قوزي» فرخ غفاري ميبينيم. لحن و شيوه گويش بازيگران اصلي و مكمل گلستان و نوع فضاسازي فرماليستي او در كليت فيلمش، فراتر از كليشههاي رايج روز بود. اما با اين همه، فيلمهاي مذكور بسترسازي نكردند و حتي در آن مخاطبشناسي مختص به خود موفق نبودند. اين وضعيت، شامل حال فيلمهاي ديگري چون «سياوش در تخت جمشيد» و «پسر ايران از مادرش بيخبر است» فريدون رهنما، «غريبه و مه» بهرام بيضايي، «برهنه تا ظهر با سرعت» و «ملكوت»، خسرو هريتاش، «اسرار گنج دره جني» ابراهيم گلستان و «مغولها» پرويز كيميا وي (به عنوان يكي از شاخصترين فيلمهاي دوران موج نو در اين زمينه) نيز بود.
در اين ميان، چند فيلم مستند همچون «جام حسنلو» محمدرضا اصلاني، «اون شب كه بارون اومد» كامران شيردل، «پ مثل پليكان» و «تپههاي قيطريه» پرويز كيمياوي، «باد جن» ناصر تقوايي و دو فيلم بلند داستاني «يك اتفاق ساده» و «طبيعت بيجان» سهراب شهيدثالث در خلق دنياي خود با نگاه و ابزار بديع بياني موفقتر بودند. شايد دليل را در نسبت درست اين آثار با موضوعات اقليمي، فرهنگي، تاريخي و اجتماعي سرزمينمان بايد ديد. مثلا شيردل در «اون شب كه بارون اومد» چقدر هوشمندانه موفق ميشود با زبان طنز و تكثرگرايي در روايت، به بياني متفاوت و ساختارشكن در سينماي مستند گزارشي خبري دست يابد و در عين حال به فيلمش لحني كاملا اجتماعي و آسيبشناسانه (در جهت يك تبارشناسي مضحك تاريخي) بدهد. يا شهيد ثالث با اين شيوه نوآوري در ريتم و فرم اجرايي كارش در فيلمهاي يادشده، به بياني نو در نگرش اجتماعي و خيره شدن به اقشار حاشيهاي و سياهي لشگر جامعه كه در كانون فروپاشي و آسيبپذيري اقتصادي قرار دارند ميرسد. با همين مرور اجمالي و مقايسه چند فيلم قبل و در كوران «موج نو» ميخواهم اين نتيجهگيري را داشته باشم كه آوانگارد بودن در شكل اصولي و زيربنايياش يك ضرورت و دغدغهمندي خودجوش و بيتكلف از سوي هنرمند است تا يك ادا و نمايش متظاهرانه. اگر هنر آوانگارد را محصول جامعه مدرن بدانيم، در جوامع بلاتكليف ميان سنت و مدرنيته (مثل ما) هنرمندي با اين گرايش نميتواند وجه سنت را كاملا ناديده بگيرد و فقط براي دل خود و دنياي شخصياش فيلم بسازد و يا نمايشي را روي صحنه ببرد و تابلويي بكشد كه با بخشي از آحاد جامعه و فرهنگ و مناسبات و خلق و خويشان نسبتي ندارد. مثلا در «كارگاه نمايش» دوران قبل از انقلاب با چنين وضعيت دوگانه و ناهمگوني روبهرو بوديم. اسماعيل خلج در كارهاي قهوهخانهاي و جنوب شهري خود به شيوه متفاوتي از روايتپردازي (با وام گرفتن از فاصلهگذاري برتولت برشت) رسيد. اما در كنارش آشورباني پال بايلا و... را هم داشتيم... .
جامعه بعد از انقلاب، فرهنگ و اقتضائات و- البته- محدوديتهاي خودش را داشت. به نظر ميرسد كه در اين ده، پانزده سال اخير، تب «آوانگارديسم» در ميان نسل جوان اين دوران زيادتر شده است. شايد اين حضور و نمايش افراطي (به ويژه در عرصه تئاتر) طبيعي باشد. جامعه سياستزدهاي كه در كنار محدوديتها و مرزبنديها نتوانسته «سنت» را در شكل و قالب مقبول و سمپاتيك و باورپذير و قابل استناد براي اين روزگار تجويز (و يا از آن مراقبت) كند، به طور اجتنابناپذير حساسيت ايجاد ميكند. همان چيزي كه در نسلهاي دهه هفتاد به بعد به وضوح ميبينيم. تعدادي از متنها و اجراهاي تئاتري، تعريفشان از آوانگارد آنقدر انتزاعي و انحرافي و افراطي و بريده از جامعه پارادوكسيكال كنوني است كه با نوعي افتادن از آن طرف بام روبهرو هستيم. ولي در اين فضاي مغشوش و شلخته، عدهاي هم هستند كه آگاهانهتر و عميقتر و زمانهشناسانهتر در اين وادي حركت ميكنند. محمدرضا اصلاني، پرويز شهبازي، جعفر پناهي و عبدالرضا كاهاني (در چند فيلمشان)، احمدرضا معتمدي، ماني حقيقي (در پذيرايي ساده)، شهرام مكري و مجيد برزگر در سينما و اميررضا كوهستاني، رضا ثروتي، همايون غنينژاد و كيومرث مرادي در تئاتر از آن جملهاند.
نمايش «بيپدر» محمد مساوات يكي از نمونههاي موفق و قابل بحث اخير در اين زمينه به شمار ميآيد. او به شكلي آگاهانه با فانتزي، كهن الگوها، ژانر وحشت، قالبهاي گروتسك و... بازي ميكند و در اين كلاژ غريب و هولناك نقبي تلويحي به شرايط فرهنگي، اجتماعي و خصايل فردي خودمان ميزند، تا آگاه باشيم كه چقدر مرز ميان معصوميت و شقاوت و قساوت، كوتاه شده است.