گزارش اختصاصي «اعتماد»
از ديدار صفاييفراهاني و طالبي
ملاقات پس از 17سال
علي عالي
جلال طالبي هنوز هم كمحرف است و ماخوذ به حيا؛ ستارههاي نسلي كه هيچوقت ادعا نداشتند. سرشان پايين بود و كار كردند. تلاش كردند. خط قرمز براي آنها اخلاق بود و براي همين در روزگاري كه بايد از آنها ياد شود، گوشهاي ميايستند و نظارهگر هستند. سالها پيش جلال طالبي در گفتوگو با يك مجله، پرده از موضوعي برداشت كه هيچگاه از ذهن خوانندگان آن نشريه پاك نشد. او به خبرنگار گفت: «پرونده پر و پيماني روي ميز گذاشتند كه همه مصاحبهها و گفتوگوهاي من در آن بود. حتي آن آقا گفت ما ميدانيم تكيه كلام تو «بههرحال» است! يعني ميخواستند بگويند تا اين اندازه روي رفتار من زوم كردهاند. برايم آسان نبود اين برخورد. يعني چي؟ من سرمربي تيم ملي بودم. هيچ حاشيهاي نداشتم، در جام جهاني نتايج آبرومندي به دست آورده بوديم بعد از من توقعات ديگري داشتند كه با اصول حرفهاي من جور در نميآمد. اينكه فلان بازيكن تيم ملي دوستاني دارد كه از نظر سياسي جور ديگري فكر ميكنند به من و به فوتبال ارتباطي ندارد. برخوردها با من بدتر از غريبهها بود. آدم همين كشور بودم. فارسي حرف ميزدم. ساده بگويم در اين فوتبال هيچوقت من را خودي ندانستند. در واقع به جز محسن صفايي فراهاني هيچكس من را خودي ندانست.» آن حرفها و گلهها در ذهن ماند تا وعده ديدارش با «آقاي رييس» هماهنگ شد. محسن صفاييفراهاني. رييس فدراسيون فوتبال ايران در روزهايي كه جلال طالبي روي نيمكت تيمملي در جامجهاني 98فرانسه نشست. از آخرين ديدار، 17 سال ميگذشت. خداحافظي بعد از جام ملتهاي آسيا 2000 در لبنان آخرين ديدار اين دو چهره محبوب فوتبال ايران بود.
جلال طالبي با كت آبي، شلوار كرم و كفش قهوهاي رسيد. كمتر اتفاقي ميتواند او را بهوجد بياورد اما ميشد ذوق را در چشمانش خواند. همان طور موقر و سر به زير. جلال طالبي عادت خوبي دارد. آرام و شمرده حرف ميزند، با ادبياتي كه كسي را نميرنجاند. در مسير از روزهايي گفت كه در فدراسيون فوتبال، صفاييفراهاني حضور داشت و نظم و ديسيپلين در فدراسيون برقرار بود. از اتفاقات مختلف، خاطرهها گفت. روزهايي كه از نگاه او تكرار نشد. به اتاق رييس كه رسيديم، برخورد گرم دو طرف بهوضوح قابل مشاهده بود. آغوش گرمي كه تا ثانيهها ادامه داشت. چشمان آقا جلال خيس شده بود. احتمالا روزهاي گذشته مثل فيلم از مقابل چشمانش رد شده بود. در همان حال گفت: «ببخشيد مهندس! من هر بار به ايران ميآمدم از طريق آقاي نوآموز پيغام ميدادم كه خدمت شما برسم اما نميشد. واقعا دلم ميخواست در اين سالها ببينمتان. نميشد. خيلي خوشحالم خدمت رسيدم.»
خوشوبشهاي اوليه كه انجام شد، صفايي پرسيد: «ايران هستيد يا امريكا؟ كجا تشريف داريد؟» آقاجلال از روزهايش تعريف ميكند: «چهار پنج ماهي امريكا هستم و بقيه را به ايران ميآيم. آنجا كه هستم بچه كوچكم پاسپورتم را پنهان ميكند كه پيششان بمانم. اما همه خاطراتم همينجاست آقاي فراهاني. دوستانم، برادرانم. من هر دفعه به ايران ميآيم، مشتاق ديدارتان هستم.» بحث به روزگار و شرايط كشور ميرسد. هم جلال طالبي از روزهاي سخت مردم و كشور ميگويد و هم صفاييفراهاني از وضعيت گله دارد. بحث به ارتباط با دنيا كه ميرسد، صفايي حرفهاي جالبي ميزند: «با دنيا ارتباط نداريم چون شناختي از دنيا نداريم. همين فوتبال را ببينيد، مديران ايراني چه ارتباطي با AFC يا FIFA دارند؟ چون شناختي ندارند، ارتباطي هم وجود ندارد. در حالي كه آنجا ميشود ارتباط گرفت چون محيط آماده است. مثلا من بهخاطر دارم وقتي رييس فدراسيون فوتبال بودم، تيمملي جوانان ما و اسپانيا به جامجهاني صعود كرده بود. نامهنگاري كرديم تا 15 روز اردوي مشترك داشته باشيم. اين كمترين كاري است كه ميشود انجام داد. با هلند، فرانسه، سوئد صحبت كنيم براي استفاده از نيروهاي آكادمي آنها. اين كارها به راحتي قابل انجام است.»
جلال طالبي از «قدِ كوتاه مديريت فوتبال» ميگويد و صفايي از «دانشِ كم» در كشور. روزهايي كه بيتوجه به پيشرفت دنيا، از دست ميرود. رييس سابق فدراسيون فوتبال از لزوم پيگيري ميگويد: «من با مسوول آموزش FIFA صحبت كردم كه نياز به 12دوره آموزشي در ايران هستيم درحالي كه آنها براي ما 2دوره ديده بودند. عملكرد بد فدراسيون گذشته و گزارش مدرس عليه ما باعث شده بود آنها بدبين شوند. من شرط گذاشتم اگر دو دوره آموزشي در بهترين شرايط برگزار شد، 10دوره بعدي هم برگزار شود و در غير اين صورت، به همان دو دوره خلاصه شود؛ به شرطيكه 12دوره در تقويم فيفا ثبت شود. ما 12دوره كلاس آموزشي را به بهترين شكل برگزار كرديم و شايد باورتان نشود كه من سال بعدش 80دوره آموزشي در ايران برگزار كردم و مهمتر اينكه براي هر كلاس هم 100هزار دلار كمك آموزشي از فيفا هزينه دريافت كردم. يعني هم كلاس و هم پول برگزاري. اين موضوعات آدمي را ميخواهد كه بداند و بلد باشد با چه كسي صحبت كند. » جلال طالبي تاسف ميخورد. از روزهايي مهمي كه فوتبال ايران از دست ميدهد.
بحث به جامجهاني 98فرانسه رسيد و روزهاي انتخاب جلال طالبي. روايت صفايي از آن روزها جالب بود: «مرحوم ايويچ واقعا زحمت كشيد. تواناييهاي تيم واقعا براي آقاي ايويچ بود. دخالتهاي يكي از مديران آن روزهاي فوتبال ايران باعث شد تا آن اتفاقات براي ايويچ بيفتد چراكه ايشون فكر ميكرد اگر بازيكن در جامجهاني ديده شود، حق دلالي به ايويچ ميرسد در حالي كه اين مربيها اصولي دارند و چنين كارهايي نميكنند. آن شب كه ما به رم با آن نتيجه باختيم، به من زنگ زد و گفت: اين نتيجه بازي نبود، اين نتيجه اقدامات بيرون از زمين بود. بهتر است فرد ديگري انتخاب شود. ايويچ هيچكس را پيشنهاد نداد. آن زمان هم آقاي طالبي بودند، ذوالفقارنسب و مالكي. من با توجه به شناختي كه از آقاي طالبي داشتم اين انتخاب را كردم. سابقه و تجربه ايشان بسيار بالا بود. ميدانستم بيرون از ايران كلاسهاي آموزشي رفته و دنيا را ديده است و از همه مهمتر اينكه خيالم راحت بود تيم آماده است.» آقا جلال به ميان صحبتهاي صفايي ميآيد و ميگويد: «خود شما خيلي كمك كرديد آقاي فراهاني براي جمع كردن بچهها و انگيزههاي رواني و روحيه دادنها.» البته روايت سرمربي سابق تيمملي از آن شب حتما خواندني است: «بعد از شكست مقابل رُم، شبش خواب بوديم كه تلفن زنگ زد. فكر كردم دارم خواب ميبينم. فكر كنم ساعت نزديك 3 و نيم شب بود. آقاي نوآموز بود گفت مهندس صفايي پشت خط است. مهندس گفت من به اين نتيجه رسيدم كه شما سرمربي تيم ملي بشويد. غافلگير شدم و اجازه خواستم كمي فكر كنم. در تماس بعدي دوباره حرفش را تكرار كرد. با خودم فكر كردم كه سالها فوتبال بازي كردن، در چلسي و تاتنهام دوره ديدن و تجربه سرمربيگري باشگاهي اگر به درد نخورد و سرمربي تيم ملي نشوم پس كي به درد ميخورد؟! قبول كردم. بعدا فهميدم گزينههاي ديگري هم بودهاند و آقاي صفايي براي اينكه تحت تاثير اين توصيهها قرار نگيرد سيم تمام تلفنهاي دفترش را كشيده بود.» صفايي حرفهايش را ادامه داد: «نزديك جامجهاني مادرم فوت كرده بود. بعد از مراسم هفت مادر، به پاريس رفتم تا به شهر ايسنژو بروم. در راه آقاي نوآموز آمدند به من گفتند كه پول آوردهايد؟ گفتم من به شما 150هزار دلار دادهام و پول براي چه ميخواهيد؟ گفتند بچهها تمرين نميكنند و ميگويند پول ميخواهيم. به آقاي نوآموز گفتم به تمرين نيايند، مشكلي نيست. چه اتفاقي ميافتد؟ آقاي نوآموز خواستند مرا آرام كنند و گفتند حالا به سفارت برويد و پولي بياوريد. مخالفت كردم. به اردو ميآيم، هيچ پولي هم نميدهم و هر بازيكني ميخواهد برود مشكلي ندارم. همان روز وقتي رسيدم هتل تيم، بازيكنان را در آمفيتئاتر كوچك جمع كردم و يكساعتونيم براي آنها حرف زدم و آخرش گفتم تصميم با شماست براي ماندن يا نماندن. شب ساعت 9 بود كه حميد استيلي و عابدزاده و يكنفر ديگر آمدند كه ما اصلا پول نميخواهيم و نميدانيم چه كسي اين حرفها را به شما زده است.»
حرفها بسيار بود. صحبتهاي صفايي درباره وضعيت سياست، اقتصاد و فرهنگ مثل هميشه جذاب بود. جلال طالبي هم قدردان روزهاي گذشته بود؛ روزهايي كه در فوتبال ايران تكرار نشد.