عبور انتقادي از اصولگرايي
محمدباقر قاليباف در نامه اي اعلام كرد كه ميخواهد جريان اصولگرايي را بازسازي كند
«نو اصولگرايي» حالا مشتري و مبلغ تازهاي پيدا كرده است. چهار باخت پياپي اين جريان سياسي باعث شد تا قاليباف دست به قلم شود و نامهاي خطاب به جوانان اصولگرا بنويسد؛ نامهاي كه محور آن لزوم نوسازي اصولگرايي است. او البته در اين نامه گلايههايش را هم سربسته عنوان كرده است: پايان رقابتهاي انتخاباتي به معناي فراموش كردن ناكارآمديهاي دولت مستقر يا ناديدهگرفتن برخي خطاهاي دوستان جبهه انقلاب نيست. مشاوران قاليباف خطاهاي دوستان انقلاب را نام مستعاري ميدانند بر اشتباه آنها در تشخيص كانديداي انصرافي. هنوز هم ميگويند اگر رييسي به نفع قاليباف كنار رفته بود امروز آنكه در پي چينش كابينه سراغ چهرههاي مختلف ميرفت حسن روحاني نبود! قاليباف البته به سياق رفتار تبليغاتي خود در ايام انتخابات باز هم دولت روحاني را مورد تخريب و البته تهمت قرار ميدهد. ناكارآمدي در حل معضلات اقتصادي، گذران زندگي همراه با آرامش خاطر را براي بسياري از مردم، روز به روز دشوارتر ميكند و اين در حالي است كه عدهاي ميخواهند براي فرار از مسووليت و پاسخگويي، هرگونه انتقادي را با نسبت دادن به رقابتهاي انتخاباتي ناديده گرفته و كم اهميت جلوه دهند؛ هر زمان كه به سودشان باشد به رقابتهاي انتخاباتي ارجاع ميدهند و هر زمان كه به ضررشان باشد ميگويند رقابت تمام شده است. اين برخورد دوگانه خطر هدررفتن سرمايه اجتماعي و ملي را به همراه دارد؛ گويي دولت خود را بينياز از ساير مردمي ميداند كه به هر دليلي به رييسجمهور مستقر راي ندادهاند. كيست كه نداند دعواهاي سياسي غير ضروري چند هفته گذشته براي آن بوده كه معضلات و ناكارآمدي اقتصادي به حاشيه برده شود. در ادامه نامه قاليباف نشان ميدهد هنوز از چرايي شكست در انتخابات رها نشده و سوالاتي ذهنش را مشغول كرده است.
سوالاتي كه مخلص آن اين است: چرا باختيم؟او نوشته است: دو پرسش بيش از هر چيز، ذهن من را به خود مشغول كرده است: پرسش اول اينكه ناكارآمدي دولت زمينه را براي تغيير در وضع موجود در افكارعمومي كاملا مهيا كرده بود، چه عواملي باعث شد كه ما اين فرصت بزرگ را هم مانند گذشته از دست بدهيم و در عمل اجازه بدهيم با تثبيت مديريت خسته، بسته و زاويهدار با گفتمان انقلاب اسلامي و منافع ملي، زندگي جاري مردم و آرمانهاي انقلاب اسلامي چهار سال ديگر در بيم و نگراني سپري شود؟ و در پي اين سوال، پرسش بعدي مطرح ميشود كه براي اصلاح اين روندي كه سالهاست ادامه دارد و باعث شده جمهوري اسلامي نتواند در دوران پس از دفاع مقدس حتي يك دولت كارآمد در حل نيازهاي مادي و معنوي مردم و نزديك به افق آرمانهاي انقلاب اسلامي را تشكيل دهد، چه بايد كرد؟ شهردار تهران كه پيشتر از ورود به حوزه گفتماني اصولگرايي پرهيز داشت و همواره از خود چهره يك مدير اجرايي به نمايش ميگذاشت اينبار خرق عادت كرده و از دل گفتوگويش با جوانان اصولگرا به اين نتيجه رسيده كه چارهاي نيست جز تغيير اساسي در نحوه كنش جريان اصولگرايي: به اين باور رسيدم كه «تغيير اساسي در نحوه كنش جريان اصولگرايي» يكي از مطالبات اصلي امروز شما جوانان مومن و دلسوز انقلاب و كشور است. امروز ديگر روشن است كه اصولگرايي بايد با حفظ مباني و ارزشهاي انقلابي جمهوري اسلامي، در نگرش و شيوه سياستورزي خود متحول شود و با گفتمان و چهرههايي نو، حركت در راستاي «نواصولگرايي» را هرچه زودتر آغاز كند. قاليباف كه در صدر نامه خود از خطاي دوستان انقلاب گفته و آن را امري فراموش نشدني عنوان كرده و در ميانههاي نامه جسارت خودانتقادي را مطرح كرده است: اين انقلاب با تكيه بر شور و انگيزه جوانان پيروز شد و اين نظام با فداكاري آنها بقاي خود را تضمين كرد. در ادامه راه نيز چارهاي جز تكيه بر جوانان در انجام كارهاي بزرگ و ماندگار نيست و يكي از كارهاي بزرگ جسارت «خودانتقادي» و متحول كردن اصولگرايي، بدون تضعيف اين جريان در مقابل رقيبي است كه اصليترين هنر آن تزريق ترس مصنوعي به جامعه به قصد فراموش كردن وعدهها و ناكارآمديهايش است. اميدوارم ديگر دوستان مسوول و اثرگذار در جبهه اصولگرايي اين پيام و درخواست شما را براي ايجاد اين تحول بزرگ و ضروري، بشنوند و بدانند «خودانتقادي» و تغيير نشانه قوت است و نه ضعف. اما شاهبيت سخنان قاليباف نه پيوستن او به جرگه مناديان نواصولگرايي است. شاهبيت نامه آنجايي است كه قاليباف راس اصولگرايي را دچار اختلال مينامد: اين همزماني اتفاق خواهد افتاد كه شما اميدوارانه، فعالانه و آتش به اختيار وارد صحنه شده، منتظر اقدامات از بالا به پايين در جريان اصولگرايي نباشيد؛ زيرا تحليل رفتارهاي پس از انتخابات برخي دوستان نشان ميدهد تصميمگيري در اين مورد در راس جريان همچنان دچار اختلال است. در اين بخش از نامه قاليباف يك سوال اساسي مطرح ميشود: اساسا جبهه اصولگرايي داراي راس است؟ آيا در راس اين جبهه جمنا قرار دارد يا جامعتين؟ از طرفي هستند تشكلهايي كه زعامت هيچيك از زعيمان پذيرفته شده را بر نميتابند و خود ساز جداگانهاي ميزنند. شايد مراد از اختلال در راس اصولگرايي همين چند سر بودن اين جريان است. قاليباف در پايان اين نامه ميگويد: بدون شك نخستين گام در انجام اين رسالت مهم و به سر منزل مقصود رساندن آن ترسيم ويژگيها و مباني «نواصولگرايي» است و لذا برآنم كه در همين باب چند پرسش و دغدغه جدي را با شما درميان بگذارم و شما را دعوت كنم در عرصه عمومي و در صورت تمايل به صورت خصوصي، جواب آنها را به بحث و گفتوگو بگذاريد: 1- از يك منظر آسيبشناسانه، «اصولگرايي» چه ضعفهاي ساختاري، عملكردي و رويكردي دارد كه بايد آنها را اصلاح كرد؟ «نواصولگرايي» در اين سه مورد كدام دغدغهها را بايد مورد توجه قرار دهد؟ چتر نواصولگرايي بايد شامل كدام گروههاي جامعه باشد؟ 2- چگونه و با چه روشي ميتوان از اصولگرايي به سمت نواصولگرايي حركت كرد؟ و چهرههاي جديدي كه ميتوانند اين كار را انجام دهند بايد چه خصايصي داشته باشند و نقش جوانان در اين روند چيست؟ 3- جايگاه مردم در نواصولگرايي چگونه بايد باشد؟ آيا ما نيازمند بازگشت به مردم و توجه به مطالبات و نقش آنها در اداره همه امور نيستيم؟ چگونه ميتوان بدون چشمپوشي از آرمانها با واقعيت تغيير سبك زندگي طبقه متوسط كنار آمد؟ 4- شيوه تعامل نواصولگرايي با دولت چگونه بايد باشد؟ 5- نسبت نواصولگرايي با رهبري انقلاب، نهادهاي حاكميتي و جريانهاي سياسي رقيب چگونه بايد باشد؟