محمدرضا تاجيك:
جريان اصلاحات نياز به تدوين دقيق گفتمان دارد
محمدرضا تاجيك، تحليلگر اصلاحطلب معتقد است كه اصلاحطلبان در اين مقطع زماني بيش از هر چيز نياز به تدوين گفتمان اصلاحطلبي دارند. او در گفتوگو با شفقنا بيان ميكند كه بايد از دقايق گفتماني اصلاحطلبي، تعريف واحدي را فهم كنيم و يك تعريف جامع و مانع از مفاهيم اصلاحطلبي به دست آوريم و سپس اين گفتمان بايد در بطن و متن كنشهاي فردي و جمعي ما بنشيند يعني اصلاحطلبي را زندگي كنيم. اصلاحطلبي، سبك زندگي ما شود، نه اينكه ما اصلاحطلبي را بيان كنيم و نه اينكه در مورد اصلاحطلبي سخنراني كنيم، انشا بنويسيم و ديكته بگوييم. تاجيك همچنين اذعان دارد كه در گام بعدي بايد يك فضاي نظري بومي را با توجه به شرايط تاريخي، تمدني، مذهبي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي جامعه ايراني و پيرامون دموكراسي ايجاد كنيم.
محدود كردن دموكراسي به امر انتخاباتي، جفا به دموكراسي و يك نوع خشونت كريه است كه نسبت به دموكراسي اعمال ميشود. دموكراسي يك سبك زندگي و يك سبك بودن و زيستن است. دموكراسي يك فرهنگ و يك نظام انديشگي و يك نظام هنجاري و ايستاري است و خلاصه كردن آن به يك كنش مقطعي، خشونت نسبت به آن و عبور از آن است. حال چرا در جامعهاي دموكراسي محدود به امر انتخابات ميشود؟ شايد به علت يك اراده و يك طلب. مردم بيش از اين طلب نميكنند و اراده قدرت هم دموكراسي را در همين حد ميپسندد. در تلاقي اين دو، دموكراسي تصغير و كوچك و محدود ميشود و مترسكي بيشتر از او باقي نميماند. تا فرهنگ دموكراسي در جامعه ما نهادينه نشود، تا نظام انديشگي دموكراسي در جامعه ما نشر و رسوب نكند و ما درك درستي از دموكراسي نداشته باشيم حتما بيش از مشاركت در انتخابات از دموكراسي نميفهميم و طلب نميكنيم.
برخي حيات و ممات جريان اصلاحطلبي را در حوزه قدرت و سياست مرسوم و معروف تعريف كردند يعني اگر جريان اصلاحطلبي جايي بر سر سفره قدرت داشته باشد، نشانگر حيات اوست و اگر بيرون از اين حوزه قرار داشته باشد، نشانگر ممات اوست. پس يك پسينه نظري باعث ميشود كه عدهاي بر اين فرض شوند كه براي امتداد حيات اصلاحطلبي ميتوان به هر حشيشي متوسل شد تا در عرصه قدرت حضور داشت و جايي پيرامون سفره قدرت داشت. اين پسينه نظري باعث ميشود كه نوعي عقلانيت سياسي خاص شكل بگيرد. تدبير و تجويز اين عقلانيت سياسي، آن است كه اگر غول نيستي، زير سايه غول و در دامان او قرار بگير. بر دوش او قرار بگير. اگر خود نميتواني بازيگري داشته باشي، ماسك ديگري را بر چهره بزن. دست در دست ديگري بده كه او ميتواند تو را به حريم قدرت رهنمون كند.
اگر بخواهند در شرايط مختلف، آنجا كه اقتضاي سياسي هست و به لحاظ تاكتيكي و حتي استراتژيكي برآورد كرديم كه بايد كنشي را انجام دهيم، با حفظ تماميت، حرمت و ارزشهاي اصيل جريان اصلاحطلبي و در اين پرتو انجام دهيم و نه خارج از اين فضا. در غير اين صورت هزينههايي كه متوجه جريان اصلاحطلبي ميكنيم، به مراتب بالاتر از مواهب آن خواهد بود. نميخواهم ناقد جرياني به نام اعتدال باشم. هرچند بارها گفتهام كه جريان اعتدال را به مثابه يك گفتمان و حتي به مثابه يك جريان انديشگي نميدانم، اما ميدانم كه در پارهاي از جهات به طور فزايندهاي به برخي از دقايق اصلاحطلبي گرايش پيدا كردند و آنها را مشي خود قرار دادند. در اين سطح آنها را به رسميت ميشناسم اما كماكان اعتقاد دارم كه جريان اصلاحطلبي از غنايي برخوردار است كه بتواند با كارتهاي دروني و شخصيتها و نخبگان دروني خود بازي كند و با تماميت گفتمان خويش وارد صحنهها و عرصهها شود يا حتي بتواند دقايق گفتماني خود را بر هر آلترناتيو ديگري در جامعه تحميل كند.
لحظه قائم به فرد شدن جريان اصلاحات، لحظه مرگ آن است. اين كاملا خلاف مشي و منش آقاي خاتمي است. اگر ميتوانستيم خاتمي و منش خاتمي را تكثير كنيم، طبيعتا يك جريان زيباتر و بالندهتري در اصلاحطلبي داشتيم بنابراين اين تمركز هم متاسفانه بر مشي و منش ايشان صورت نميگيرد. امروز در جريان اصلاحطلبي، افراد و گروههايي را شاهد هستيم كه تلاش دارند ايدههاي خود را به صورت ايده مسلط تعريف و تصويب كنند. تلاش دارند خردهگفتمان خود را به مثابه فراگفتمان اصلاحطلبي تعريف كنند و بالاخره هر نوع كنش سلبي و ايجابي خود و كنش معطوف به قدرت خود را به نام اصلاحطلبي توجيه كنند.
در نخستين گام بايد تلاش كنيم كه گفتمان اصلاحطلبي را تدوين كنيم. بايد از دقايق گفتماني اصلاحطلبي، تعريف واحدي را فهم كنيم و يك تعريف جامع و مانع از مفاهيم اصلاحطلبي به دست آوريم. كماكان ما در يك فضاي گيج گفتماني به سر ميبريم. كساني كه حاملين و عاملين چنين گفتماني محسوب ميشوند، درك واحدي از مفاهيم اصلاحطلبي و خود اصلاحطلبي ندارند كه وقتي ما مفهوم اصلاحطلبي را به كار ميبريم، چه مراد ميكنيم و منظورمان چيست؟ تفاوت اين جريان با ساير جريانها چيست و كجا تداخل دارد؟ كجا فاصله ميگيرد؟ هنوز اين مرزها مشخص نشده و دلايل تعريف نشده است و تا وقتي اين فضا گنگ و گيج است، به افراد گوناگون اجازه ميدهيم كه به نام نامي او سخن بگويند و مفاهيم را به دلخواه تعريف و تفسير كنند. اين گوناگوني را ميبينيم و نميتوانيم معترض شويم چون در يك فضاي فراخ و گنگ و گيج، هر كسي ميتواند به نام اصلاحطلبي سخن بگويد. ما بايد تكليف خود را با گفتمان و دقايق آن مشخص كنيم و تلاش كنيم اين گفتمان را تدوين و تئوريزه كنيم و يك تئوري راهنماي عمل به نام اصلاحطلبي داشته باشيم.
اين نخستين گام است اما دومين گام كه بسيار جدي است، آن است كه بر فرض اين گفتمان را تدوين كرديم، آيا كفايت ميكند يا خير؟ اين گفتمان بايد در بطن و متن كنشهاي فردي و جمعي ما بنشيند يعني اصلاحطلبي را زندگي كنيم. اصلاحطلبي سبك زندگي ما شود، نه اينكه ما اصلاحطلبي بيان كنيم و نه اينكه در مورد اصلاحطلبي سخنراني كنيم، انشا بنويسيم و ديكته بگوييم. ما بايد اصلاحطلبي را زندگي كنيم بنابراين ما در مرحله دوم، احتياج داريم كه اين گفتمان را به حالات و رفتار انسانها نشر دهيم و انسان اصلاحطلب با تمامي حال و احوالش انسان اصلاحطلبي باشد، نه اينكه هر لحظه به رنگ بت عيار درآيد. به اين معنا كه بتواند از سوپر چپ تا اولترا راست موضع بگيرد و كماكان اصلاحطلب باشد. بتواند هر لحظه شكلي عوض كند، در يك فضاي گفتماني خاص قرار بگيرد و مواضع خاصي اتخاذ كند و كماكان اصلاحطلب باشد. ما بايد بتوانيم ملاكهاي تشخيص اصلاحطلب را هم تدوين كنيم و بتوانيم سره را از ناسره تشخيص دهيم. بايد بتوانيم يك زمان غربال كنيم كساني كه به نام اصلاحطلبي وارد فضا شدند و از جريان اصلاحطلبي، بزرگان اصلاحطلبي و گفتمان اصلاحطلبي به شكل ابزاري استفاده ميكنند اما جز منافع خود و قدرت خود چيز ديگري را طلب نميكنند. در نتيجه دومين مرحله اين است كه بايد به اين سمت برويم. سومين مرحله آن است كه يك فضاي نظري بومي را با توجه به شرايط تاريخي، تمدني، مذهبي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي جامعه ايراني و پيرامون دموكراسي ايجاد كنيم. شفقنا