• ۱۴۰۳ جمعه ۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3924 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۷ مهر

برداشتي آزاد از نمايش «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم»

درد شخصي

نارسيس زاهد

 

تاد مي ‌در رمان مرگ مي‌نويسد مرگ تضمين مي‌كند كه هر كسي اجازه دهد كه نوبت به ديگران هم برسد، مرگ مثل رد كردن چوب مسابقه دو امدادي به نسل بعدي است. آنها از مرگ‌هاي پي در پي پديد آمده‌اند، ضيافت آنها سُفره سكوت و مكث و اندوه است. دردي بي‌پايان كه نمي‌تواند شنيده شود و لمسش ذهن آدمي را مي‌پوساند. لمسي واگيردار كه همه را با خود خواهد برد. نمي‌توانم هر آنچه ديدم را بازگو كنم، مي‌خواهم در سكوت باقي بماند. مي‌گويند كسي كه با سكوت برود با مرگ بازخواهد گشت. دردي مشترك ميان آنها دست به دست مي‌چرخد، ميخي است سياه كه بر كف پا فرو رفته است. درد دارد و خون كف زمين را مي‌پوشاند، نمي‌توانم دردهايم را بازگو كنم. نمايش «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» آينه تمام دردهاي مشترك بشر است. حقايق و لحظاتي كه انسان را به لب پرتگاه مي‌رساند و از حالت انساني خارج مي‌كند و پس از آن مصيبت حاكم مي‌شود كه هيچ انساني نمي‌تواند آن را جبران كند. مصيبتي كه در كنار بشر نفس مي‌كشد و حق طبيعي خويش مي‌داند كه به رقابت با حوادث برخيزد و بجنگد، جنگي تن به تن با لحظه‌هاي انساني. نمايش «نمي‌توانيم راجع بهش حرف بزنيم» در مورد دقايقي است كه براي آينده از خواب برخاسته است و از ناخودآگاه انسان مي‌خواهد كه بايد رفت، يك رفتن ابدي در جايي به دور از انسان‌هاي نزديك يا دور، به دور از سكنه و اين هولناك‌ترين حقيقتي است كه جبران‌ناپذير است. كشتن در روزگاري كه فردايش شبيه به قبل خواهد بود. ما نمي‌توانيم از دردهاي‌مان سخني بگوييم زيرا درد تا هميشه در غالب يك درد باقي خواهد ماند و بيان آن كسي را متعجب نخواهد كرد بلكه مرضي است واگيردار كه همه به آن دچار‌ند مانند دوزخ دانته. نمايش «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» در مورد خانواده‌اي است كه يكي از آنها به طور غريبي ناپديد گشته اما در ميان آنها حضور دارد، خانواده‌اي كه نمي‌توانند كنار يكديگر در «نموداري آرام» قرار بگيرند. اين نمايش را نمايي از جامعه‌اي مي‌دانم كه حال روحي‌اش ملتهب است و درمان آن امكان‌پذير نيست و هر بيننده‌اي مي‌تواند خودش را ميان بازيگران حاضر در صحنه پيدا كند، مي‌تواند درد شخصي‌اش را كه مدت‌هاست در مورد آن صحبت نكرده پيدا كند و در درونش چيزي از يقين و باور به «تنهايي» روشن شود. ما در تنهايي خويش بزرگ خواهيم شدو دردهايي كه از آن هيچگاه سخن نگفتيم در درون ما خواهد مرد و در نهايت مي‌پوسد و متاستازي مي‌شود در تمامي سلول‌هاي بدن‌مان. فلوبر مي‌گويد ما قبل از مرگ بارها خواهيم مرد و مرگ آخر ما در مقابل تمام مردن‌هاي‌مان شوخي بزرگي است. نمايش «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» مصداق بارز اين جمله است. كاراكترهاي حاضر در صحنه بارها در مقابل چشم بيننده مي‌ميرند، آنها به دنبال لحظاتي‌اند كه مرده است، آنها همنشين خويش را گم كرده‌اند و او ديگر بازنخواهد گشت زيرا در ميان آنها حاضر است و حضور بي‌حضورش را به رخ آنها مي‌كشد. نبوغي كه در نمايش موج مي‌زند در لحظه بيننده را ميخكوب بر سر جايش نگه مي‌دارد. و در پايان مطلبم رجوع مي‌كنم به اين جمله اثر كه مي‌گويد: «هميشه داستان‌هاي ما قابل بازگو كردن نيست زيرا برخي از آنها ما را در دقايقي به قتل رسانده، ما از دردهاي شخصي تغيير ماهيت خواهيم داد.»نمايش «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» جامعه كوچكي را نشان مي‌دهد كه ديگر نمي‌تواند راجع به هولناك‌ترين دقايق زندگي صحبت كند و اين خودش به نوبه‌اي عجيب و تكان‌دهنده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون