ما به بالاپشته نميرسيم!
سفر به شب، آخرين اثر منتشرشده بهرام بيضايي، اگرچه فيلمنامه است اما برخلاف پارهاي از فيلمنامههاي امروزيتر بيضايي كه نقش و كاركرد اصليشان «پيشبرد قصه» است، ارزش زباني ويژهاي دارد. در «سفر به شب»، مثلا برخلاف «آوازهاي ننهآرسو» يا «مسافران» و «سگكشي» و «وقتي همه خوابيم»، زبان موضوعيت دارد نه طريقيت. در واقع «زبان» در اين فيلمنامه، شأني فراتر از «خدمتگزاري داستان» دارد. ارزش زباني ويژه اين اثر، تا حدي ناشي از واكاوي بيضايي در گويشي روستايي و مهجور است كه امروزه براي اكثر خوانندگان شهري آثار بيضايي، نسبتا ناشناخته و تازه است؛ اما دليل مهمتر ارزش زباني «سفر به شب»، تركيبسازيهاي بديع و مكرر بيضايي است. در تاييد وجه نخست اهميت زبان اين فيلمنامه، نيمنگاهي به اسامي آدمهاي داستان كفايت ميكند: پيرزاغفور، پريزادلشاد، ابرامعمه، خالهزاجمعه، عيسا كوهدشتي، پريدايي، خانخانباشي؛ نامهايي غير شهري، كه برآمده از ادبيات و ادبيتي روستايياند. پيرزاغني و پيرزاغفور، پدربزرگهاي عروس و دامادند، پريزاخورشيد و پريزادلشاد، مادربزرگهايشان. بر نگارنده روشن نيست كه قصه دقيقا در كدام منطقه ايران ميگذرد اما به نظر ميرسد آدمها و ادبياتشان متعلق به منطقهاي كويري در جنوب يا جنوبشرقي ايران و شايد هم متعلق به روستاهاي نهچندان جنوبي خراسان باشند. حوالي نيشابور مثلا. به هر حال مكان قصه هر جا كه باشد، جايي است كه مردمانش پدربزرگ را پيرزا ميگويند و مادربزرگ را پريزا. اما جدا از اين ويژگي خوشايند زبان قصه بيضايي، تركيبسازيهاي متعدد و دلنشين او هم تازگي و درخشندگي خاصي به متن فيلمنامه داده است. حين خواندن فيلمنامه، مكرردرمكرر با تركيبسازيهاي بيضايي مواجه ميشويم كه از جهاتي، پارهاي از ترجمههاي شاملو، به ويژه ترجمه درخشان شاملو از رمان «پابرهنهها» را تداعي ميكنند؛ با اين تفاوت كه داستان آن رمان در روستايي رومانيايي ميگذشت ولي داستان بيضايي در روستايي ايراني. به هر حال اين كثرت مصداق جسارت است و نوعي فضيلت در بهكارگيري زبان براي روايت داستان. مثلا به تركيبسازيهاي بيضايي در اين جملات بنگريد: «پيرزاغني... سروتنجنبان به ساززن نزديك ميشود»، «عيسا... ميان چهار ينگهي خود كه... هنوز خندانخندان و يكپايكپا در جنگ و گريزند»، «حوري دارد يله ميشود؛ بادزن به دست و گلانداخته و دَمزنان... دوستانش درهمگويان و شلوغ»، «آينه را كه توري سبزي از خوانچهي عروس بر سرش كشيدهاند، رقصان و بازيبازي جلوي سينهي خود ميگيرد»، «زنان... ليليليليكُنان نان را ميبرند به پدر و مادر داماد برسانند»، «غلام دوزانو و سرپايي مينشيند»، «سروساق يكي از يكي گلتر!». قطعا تركيبهاي «بازيبازي» و «خندانخندان» مثل «درهمگويان» و «يكپايكپا» تر و تازه نيستند ولي استفاده بجا و دلنشين بيضايي از اين تركيبات زبان محاوره، متن «سفر به شب» را فارغ از روند و غايت داستانش خواندني و خوشايند كرده است. علاوه بر اين، جملاتي از اين دست هم در اين فيلمنامه بيضايي زياد به چشم ميخورد: «هر يكي تاي پنجه آفتاب!» (در وصف فرزندان عروس و داماد). نوشتار «سفر به شب»، ويژگي ديگري هم دارد كه در آثار قبلي بيضايي كمتر مشاهده شده است. بيضايي در اين اثر، ظاهرا تحت تاثير داريوش آشوري، به اعرابگذاري افراطي روي آورده است. البته صفت «افراطي» را نه در مذمت بلكه صرفا در توصيف اين شيوه اعرابگذاري به كار ميبريم.
از آنجا كه يكي از مشكلات اساسي خواندن هر متني به زبان فارسي، اين است كه خواننده تقريبا پيشاپيش نميداند حرف پاياني كدام كلمه را بايد با علامت كسره بخواند و كدام يكي را با علامت ساكن، بيضايي هم به تبع آشوري، همه واژههاي منتهي به كسره را كسرهدار كرده است. مثلا: «پيرزاايوب پدرِ حوري» و يا: «توي قفسِ نسبتا بزرگِ كبوترها.» با اين حال اعرابگذاري بيضايي تفاوتهايي هم با اعرابگذاري داريوش آشوري دارد. آشوري علامت كسره را پس از حرف «ي» پاياني واژهها نيز ميگذارد كه زايد به نظر ميآيد. اما بيضايي از اين كار پرهيز كرده است و مثلا در همين جمله «توي قفسِ نسبتاً بزرگِ كبوترها... »، نيازي نديده است واژه «توي» را هم به علامت كسره مزين كند. اما اعرابگذاري بيضايي از حيث ديگري بهشدت افراطي است و دليلش هم نامعلوم. در سراسر متن، با جملاتي از اين دست مواجه ميشويم: «پريدايي كه چند سالي بُزُرگتر است»، «حوري... از شيشه پشتِ اتوبوس مینگَرَد و دستَش را دراز میکُنَد»، «گاه به اتوبوس نزديك و گاه دور میشَوَد». معلوم نيست در اين جملات چرا واژههايي مثل «بزرگتر» و «مينگرد» و «ميشود» اعرابگذاري شدهاند. يعني اگر اين مصوتها نبود، خواننده در خواندن اين واژهها مشكل پيدا ميكرد؟ و اگر بناست واژههاي متن با چنين اسلوبي اعرابگذاري شوند، چرا اين قاعده در سراسر متن رعايت نشده و مثلا «بزرگتر» و «ميشود» اعرابگذاري شدهاند و «چند» و «اتوبوس» و «نزديك» نه. درباره محتواي «سفر به شب» هم اين نكته گفتني است كه يكي از تمهاي اصلي اين فيلمنامه، تجليل از حكومت رضاشاه يا دستكم ستايش امنيت رضاخاني است. زمان داستان، دوران پس از سقوط رضاشاه است كه خانهاي سركوب شده، از پستو به درآمدهاند و فيلشان ياد هندوستان كرده! خانخانباشي، همبستر شدن با حوري تازهعروس را حق خودش ميداند و ناامني جاده در غياب حكومت رضاشاه، يكي از درونمايههاي قصه است.