به روايت پزشك مائو تسهتونگ
نماي نزديك استالين چين
محسن آزموده
چينيها تماشاي چهره بياحساس او در مراسم روز ملي در ايوان ميدان تيانآنمن را فرصتي طلايي و تجربهاي آكنده از احساس توصيف ميكردند. از ميان صدها ميليون نفر، آدمهاي كمي كه افتخار دست دادن با او را مييافتند، تا هفتهها دست خود را نميشستند و گاه ميشد كه دوستان و آشنايان از شهرها و روستاهاي دور به ديدن آنها بيايند، تا دستي را كه دست قائد اعظم را لمس كرده، بفشارند؛ شايد كه از كبرياي وجود او بهرهمند شوند. «استالين چين» اما خود سخت بياحساس مينمود، پزشك مخصوصش كه بيش از 22 سال از نزديك با او زيست، در اين باره مينويسد: «هيچگاه احساس واقعي او را درنيافتم. شايد به قدري شاهد مرگ انسانها بود كه نسبت به درد و رنج آنها بيتفاوت شده بود. دو برادر و همسرش را حكومت ملي اعدام كرد. پسر بزرگش در جنگ كره كشته شد. چند فرزندش در جريان راهپيمايي بزرگ در اواسط دهه 1930 گم شدند و هيچگاه پيدا نشدند. اما من هيچگاه نشانهاي از احساس غم و اندوه درباره آنها در او نيافتم.» سهل است، صدرمائو با اين روحيه درباره جان مردمي كه چنان عاشقانه او را ميپرستيدند، سخاوتمندانه دست و دلبازي ميكرد و به جواهر لعل نهرو گفته بود: «از بمب اتمي نبايد ترسيد. چين جمعيت زيادي دارد و نميتوان همه آنها را با بمب نابود كرد. هر كس عليه ما بمب اتمي به كار برد، ما هم ميتوانيم مقابله كنيم و كشته شدن 10 يا بيست ميليون نفر موجب ترس ما نخواهد شد.» رهبر هند از اين سخنان بسيار جا خورده بود!
بيشك كتابي درباره زندگي خصوصي مردي كه بيش از ربع قرن از سده بيستم بر پرجمعيتترين كشور جهان حكمراني كرد، آن هم از زبان پزشك مخصوصش، با اقبال گسترده مواجه خواهد شد؛ همچنان كه آثار مشابهي چون سينوهه، پزشك فرعون مخاطباني گسترده داشتند. به بيان ديگر آدمها دوست دارند به خفايا و زواياي پنهان زندگي آدمهاي بزرگ يا آنها كه اسمي دركردهاند و سري در ميان سرها برآوردهاند، سرك بكشند و گوشه و كنار آن را بكاوند، از عادات و احوال خلوت آنها با خبر شوند و به اسرار مگوي ايشان پي ببرند؛ به خصوص اگر اين «آدم بزرگ» مردي شرقي با چهرهاي خميري و بيروح باشد كه هميشه در انظار ساده ميپوشد و تظاهر به سادهزيستي ميكند و خود را «مسيحاي كشور»ش ميداند. كتاب «زندگي خصوصي مائوتسه تونگ: خاطرات پزشك مخصوص مائو» چنين كتابي است. دكتر لي جي سويي، نويسنده كتاب، در 22 سال پاياني زندگي رهبر انقلاب چين يعني از سال 1954 تا 1976 پزشك مخصوص او بوده است. مترجم كتاب محمد جواد اميدوارنيا، دكتراي چينشناسي از دانشگاه پكن دارد و پيش از انقلاب سالها در سفارت ايران در چين كار كرده و بعد از انقلاب نيز ضمن فعاليت در دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي وزارت امورخارجه (بخش چين) سالها در اين زمينه تحقيق و پژوهش و تدريس كرده و آثار فراواني در زمينه مطالعات چينشناسي تاليف و ترجمه كرده است. او در مقدمهاي كه بر كتاب اخير نوشته، آن را با كتاب «زندگي دوگانه فيدل كاسترو»، اثر رونالدو سانچز، محافظ مخصوص رهبر پيشين كوبا، مقايسه ميكند؛ زيرا در اين كتاب نويسنده فراتر از اطلاعات پزشكي درباره سلامت و وضعيت جسماني مائو، پرده از خصوصيات و ويژگيها و خصايل و فضايل و رذايل اين سياستمدار تاثيرگذار و اطرافيان او برميدارد. مردي كه براي خود جايگاه بزرگي در تاريخ چين قايل بود و ميخواست از چين قدرتي بزرگ بسازد.
به نوشته دكتر سويي، مائو در زندگي خصوصي هميشه در جستوجوي امور نو و جديد بود. اخلاق در سياست او جايي نداشت و مايل بود مستبدانهترين و خشنترين روشها را براي رسيدن به اهداف خود به كار برد. مائو خود در گفتوگويي با ادگار اسنو، خبرنگار امريكايي در سال 1970 با بيان اينكه «من راهبي هستم چتر به دست»، خود را بهتر از هر كس توصيف كرده است. البته پزشك مائو معتقد است اين تنها نيمي از حقيقت است كه درباره مائو مشهور شده و نيمه ديگر گفتار او كه مهمتر و بامعناتر است، هرگز بيان نشده است؛ جايي كه مائو در تكميل سخن پيشين، در توصيف خودش ميافزايد: «بيكلاه و بيآسمان» يا در مفهومي ديگر «بيقانون و بيخدا»؛ «يعني انساني كه تابع موازين الهي و قوانين بشري نيست.» ادگار اسنو و شماري از استادان و پژوهشگران از كلام رفيقمائو چنين نتيجهگيري كردهاند كه او نگاهي سرشار از غم و تنهايي به زندگي داشته است. دكتر جي سويي مينويسد: «مائو عادت داشت بگويد: «من از دانشگاه بيقانونيها فارغالتحصيل شدهام» و گاهي به من ميگفت: من يك عصيانگر در برابر هر قدرتي و خواهان تسلط بر بالاترين سطوح قدرت سياسي تا جزييات زندگي روزمره همگان هستم.» جزييترين نكات در جونگ نانهاي، همچون لباسي كه همسرش بايد بپوشد، تا بالاترين تصميمات در چين بايد با كسب نظر او انجام ميشد. مائو هيچ دوستي نداشت. او دور از همگان و بدون ارتباطهاي معمولي انساني با ديگران ميزيست. زمانهاي كوتاهي را با همسرش و كمتر از آن را با فرزندانش ميگذراند. بر خلاف رفتار دوستانهاش در نخستين برخوردها و ديدارها، از احساسات انساني به دور، ناتوان از عشق ورزيدن و دوستي و گرمي و صميميت بود. » اغلب ديگران را به شايعهپراكني متهم ميكرد، اما خودش بزرگترين شايعهساز بود. عجيبترين ويژگي مائو «بيخوابي، نظمناپذيري و وقتناشناسي او بود. بدنش با 24 ساعت شبانهروز هماهنگي نمييافت. بيش از ديگران بيدار ميماند و بيشتر فعاليتهايش در شب انجام ميشد. اگر يك شب تا ساعت 12 ميخوابيد، روز بعد تا ساعت 3 صبح خوابش نميبرد و روز بعد تا ساعت 6 صبح بيدار ميماند. گاهي 24 ساعت، 36 ساعت و 48 ساعت بهطور مداوم نميخوابيد. هنگامي كه دچار بيخوابي ميشد به كارهاي بدني مانند شنا، رقص و قدم زدن ميپرداخت و هنگامي كه احساس خستگي ميكرد فعالتر ميشد و شروع به درجازدن ميكرد.»
لي جي سويي داستانش را به شيوه يك رمان با بههمريختن زمان و آغاز از پايان يعني با توصيف واپسين ساعتها و روزهاي حيات مائو آغاز ميكند و پس از تشريح ماجراي مرگ رهبر كبير چين، به گذشته فلاش بك ميزند؛ به سال 1949 كه در استراليا به معرفي برادرش از سوي حزب كمونيست چين براي كار در زادگاهش دعوت ميشود و پس از پذيرش اين دعوت به علت پشتكار و دقت در سال 1952 به عنوان «كارگر نمونه» به عضويت حزب كمونيست پذيرفته ميشود و پس از طي مدارج ترقي در سال 1954 به عنوان پزشك مخصوص مائو و سپس سرپرست گروه پزشكي ويژه او منصوب ميشود. او از شرح نخستين ديدارش با مائو تا لحظه مرگ سعي ميكند مه غليظي كه زندگي مائو را فراگرفته و او را افسانهاي و قدرتمند جلوه داده كنار بزند و آرايش غليظي را كه اين بازيگر نمايشنامههاي سنتي چين هميشه در عرصه عمومي بر چهره داشته پاك كند تا مخاطب را با انساني آشنا كند با عادات غريب؛ يك كتابخوان حرفهاي، شديدا مستبد و خودكامه، زنباره، شيفته تجملات و زرق و برق و علاقهمند به فرهنگ غربي (به ويژه فرهنگ امريكايي) كه خود را محور همه امور ميدانست و همهچيز بايد مطابق ميل او شكل بگيرد. هيچ انتقادي را تحمل نميكرد و «درست مانند امپراتوران» چيني بود؛ يعني «وزرايي كه دربست با نظرياتش موافق نبودند را با بيرحمي شديد از ميان ميبرد.»