علوم اجتماعي و قدرت
چرا؟ چون اعمال قدرت خود بر جامعه را مشابه اعمال قدرت بر ذرات اتم و بهكارگيري فناوري ميدانست و هيچ توجهي به محدوديتهاي اجتماعي نميكرد. آن حكومت با علوم اجتماعي روابط خوبي نداشت، چون پذيرش علوم اجتماعي به معناي محدوديت قدرت طبقه حاكم بود. آنان علوم اجتماعي را متهم ميكردند، چون ميخواستند پيشدستي كنند چراكه خودشان متهمان درجه اول اين علم بودند.
رشد و شكلگيري علوم اجتماعي محصول وضعيت جديدي در جامعه است؛ وضعيتي كه بپذيريم اعمال قدرت سياسي نامحدود نيست. قدرت سياسي مقيد است. قدرت جامعه در برابر قدرت سياسي واقعيتي است انكارناپذير. قدرت سياسي ميتواند و حتي ميبايد از دانش اجتماعي استفاده كند، مشروط بر اينكه محدوديتهاي خود كه براساس دانش اجتماعي تعيين ميشود را نيز بپذيرد. تجربه رژيم گذشته پيش چشم ما است. چيزي كه در آن رژيم وجود نداشت، نقش دانش اجتماعي در اداره امور بود. شاه خود را فعال مايشاء و قادر به انجام هر ارادهاي ميدانست. هيچگاه سعي نكرد كوچكترين محدوديتي را در قدرت خود بپذيرد. ما نيز امروز به صورت ديگري درگير اين مشكل هستيم. البته كه ميتوانيم موشك دوربرد و قارهپيما بسازيم و شليك كنيم، ولي هنوز از پس كاهش يا حتي جلوگيري از افزايش نرخ اعتياد، فقر، فساد، ناكارآمدي اداري، حاشيهنشيني، فحشا، خشونت و... برنيامدهايم، چرا؟ چون براي علوم اجتماعي امر و نهي صادر ميكنيم و ميخواهيم آن را بدون قيد و شرط به خدمت خودمان دربياوريم و اين ناممكن است.