علوم اجتماعي و توسعه
غلامرضا غفاري
پر پيدا است كه ورود علوم اجتماعي مدرن به ايران ميتواند با لنزهاي مختلف مورد بحث و تحليل انديشمندان اين عرصه باشد، اعم از اينكه گروهي علوم اجتماعي را بخشي از فرآيند تجدد و پروژه نوسازي تلقي ميكنند تا اين رشته به مثابه تقليدي از برنامههاي آموزشي ملل توسعه يافته تعبير شود. مصاديق اين امر را ميتوان در نوشتههاي علوم اجتماعي كه تطور اين رشته را مورد مداقه قرار دادهاند رديابي كرد. وقتي كه از منظر نسبت علوم اجتماعي با برنامههاي توسعه، چگونگي نسبت زيرشاخههاي اين حوزه را مورد توجه قرار ميدهيم، با اين امر مواجه ميشويم كه گذشته و تاريخ علوم اجتماعي، خاصه جامعهشناسي نشان از اين واقعيت داردكه بانيان و پيشكسوتان اين شاخه از علوم در پي طرح و گسترش دانشي بودند كه به كار اصلاح و بهبود جامعه بيايد؛ به تعبيري آنها جداي از دقتهاي بينشي و نظري، دغدغه داشتن دانش و علمي سودمند كه براي مسائل و مشكلات جامعه راهگشا باشد را همواره مدنظر داشتهاند. چراكه بر اين باور بودند كه علوم اجتماعي ميتواند با دستيابي به دانش نظري متقن نسبت به واقعيتهاي جهان اجتماعي بنياد و شالودههاي لازم را براي علمي كاربستي و سياستي در عرصه علوم اجتماعي فراهم كند. بر اين مبنا عنوان ميشود پيوند بين دانش و سياست امري است كه همواره مورد اعتناي عالمان اجتماعي و سياسي بوده است. سابقه اين توجه با ارجاع به انديشه فيلسوف يونان افلاطون، كه بر ايده شاه فيلسوف تاكيد داشت و به دورههاي قبل از پيدايش علوم اجتماعي رسمي بازميگشت، نسبت ميدادند. از طرفي مهم دانستن امر نافع بودن معرفت و دانش نيز گواه بر اين پيوند است كه در دوره معاصر از جانب فلاسفه و عالمان پراگماتيست مورد توجه جدي واقع شد و سودمنديهاي چشمگيري را در عرصههاي مختلف حيات اجتماعي در پي داشته است. چرا كه براي سياستگذار داشتن شناخت مناسب از منابع در اختيار، اينكه مردم به چه چيزي فكر ميكنند، نسبت به امور و واقعيتهاي مختلف اطراف خود چه نوع تصور، پنداشت و داوري دارند، به چه چيزهايي باور دارند و براي آنها مهم هستند اهميت حياتي دارد و در صورت وجود همراهي بين دانش قوي و حاميان قوي كه در عرصه سياستگذاري وجود دارند، ميتوان امكان نيل به تصميمسازي موثر كه لازمه هر نوع سياستگذاري موفق و كارا است را انتظار داشت. افزون بر اين ايده علوم اجتماعي حساس به زمينه، مسائل و مشكلات اجتماعي جامعه و نه غيرحساس و منفعل نيز ايدهاي درخور توجه است كه از جانب عالمان اجتماعي انتقادي، متعهد و فعال پي گرفته ميشود. در نتيجه دو ساحت نظري و كرداري در علوم اجتماعي با تمام فراز وفرودهايي كه داشته است مورد توجه صاحبنظران حوزه انديشه و عمل بوده است. مواجهه علوم اجتماعي در ايران به خصوص رشته جامعهشناسي، با برنامههاي توسعه نشان از اين واقعيت دارد كه جامعهشناسي در شكل دهي و تدوين برنامههاي توسعه نقش چنداني نداشته است. بيشتر سهم آن در بررسي نتايج و پيامدهاي توسعه بوده است. با نگاهي به نوشتههاي علوم اجتماعي مشخصا توليدات، موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي كه در سه تا چهار دهه آغازين طرح علوم اجتماعي مهمترين پايگاه توليد و نشر نوشتههاي پژوهشي علوم اجتماعي بوده است، ميبينيم كه از دهه 40 به بعد مطالعات اجتماعي، ابعاد اجتماعي، سياستي و حتي سياسي پيدا كرده ونقد وبررسي پيامدهاي برنامههاي توسعه و اصلاحات ارضي در نگاه موافقين ومخالفين بيشترين سهم را در نوشتههاي اين دوره داشته است. مسائل شهري اهميت درخور توجهي داشته است نمونه آن را ميتوانيم در نخستين سمينار مسائل اجتماعي شهر تهران در 1341 ببينيم كه گزارش آن در 1343 توسط موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي منتشر شده است. در مقدمه اين گزارش ميخوانيم مسائل و مشكلاتي كه در اين مجموعه به آنها توجه و راهحلهايي كه در برخي موارد عرضه شده است، ميتواند راهنماي دستگاههاي اجرايي گوناگون و به خصوص وزارتخانههاي نوبنياد آب و برق، آباداني و مسكن و نيز شهرداري تهران و سازمان برنامه باشد. اين دستگاهها با مراجعه به اين مجموعه، خواهند توانست آگاهي بيشتري از دشواريهاي شهر تهران پيدا كنند و با روشن بيني در مورد مسائل و مشكلات شهر تهران تصميم بگيرند و آنها را به مرحله اجرا درآورند. در برنامههاي عمراني پنجم و نيز تدوين برنامه ششم (برنامهاي كه به دليل وقوع انقلاب اسلامي به مرحله اجرا نرسيد) قبل از انقلاب كه متضمن سياستهاي اجتماعي بيشتري هستند مطالعات و پژوهشهاي اجتماعي نيز گسترش بيشتري پيدا ميكنند. در دوره بعد از انقلاب اسلامي به ويژه از دهه 70 به بعد علوم اجتماعي به تبع چرخشهاي مفهومي و نظري درون حوزه علوم اجتماعي در مقياس جهاني، تحولات جهاني و نيز تغييرات جامعه ايران مواجه با امواج و جريانهاي تازهاي ميشود؛ جريانهايي كه در باب نسبت علوم اجتماعي با توسعه، برنامههاي توسعه و سياستهاي اجتماعي و اقتصادي چالشهايي هم داشته و دارند. به هر حال بخشي از محصول و پيامد اين گسترش را بايد در نقد برنامههاي توسعه، بيان آسيبها و مسائل و اجتماعي مترتب بر اين برنامهها ديد كه آثار خود را در پي داشته است. آنچه امروزه نوشتههاي علوم اجتماعي نسبت با برنامهها و مسائل توسعه با خود دارند را ميتوان در وجوه مختلف انتقادي، شناختي، مشاورهاي و ارزيابي دنبال كرد كه هركدام آثار خاص خود را دارند. مهم اين است كه علوم اجتماعي دغدغه و حساسيت خود را در چارچوب وجوه ذكر شده به درستي حفظ كند و نسبت به كسب دقيقترين شيوههاي ممكن براي شناخت نظري و سياستي مسائل و موضوعات پيش رو تلاش و اهتمام كند. اين تلاش صرفا به حضور در مجامع دانشگاهي محدود نميشود بلكه حضور در جامعه و برقراي ارتباط و پيوند مناسب با دستگاههاي اجرايي و وارد ساختن خرد و دانش جامعهشناسي در عرصههاي كلان تصميمسازي نيز بايد بخشي از فرآيند توسعه و گسترش علوم اجتماعي تلقي شود.
رييس دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران