چه خاصيتي دارد اين همافزايي حالگيري؟
احمد پورنجاتي
من منكر نابسامانيها و كم و كاستيها و ندانمكاريها در كشورنيستم، گرفتاريها و مشكلات گوناگوني را نيز كه بسياري از مردم كم يا بيش با آنها دست به گريبانند، قبول دارم اما گمان ميكنم اين ناخوش احوالي و افسردگي دامنگستر كه انگاري غبار غم پاشيدهاند بر كائنات وجود ما، همهاش حاصل آن واقعيتهاي نامطلوب نيست. نمي دانم شايد اين نوع نگاه و رفتار از پيامدهاي افزايش غلظت سياست در خون ما باشد كه هرچند پيش از انقلاب هم براي رديابي هر كاسهاي در پي يك نيمكاسه پنهان در پشت و پسله ميگشتيم اما پس از انقلاب حالت ژني گرفت و همچون جن، در روح و روان ما حلول كرد.
كار به جايي رسيده كه گاه هر سوژهاي حتي شخصيترين و به كلي بيربط با وضعيت و مسائل عمومي، همين كه در يك جمع چند نفري سر انداخته ميشود به سرعت باد ميرود به برهوت سياست و ميشود دستمايه براي همنوايي غمگنانه و سرشار از گلايه و ناخرسندي و شوربختي و نتيجهاش حالگيري از هم با همكاري يكديگر. آيا به واقع هيچ سوژه حال خوب كن براي گفتن و شنيدن نداريم؟ آيا سر تا پاي زندگي و روزگارمان سياهي و تلخي و درد و رنج و نابختياري است؟ آيا از بازگويي و همافزايي فهرست مشكلات، نتيجهاي سودمند ميگيريم يا احساس ميكنيم كه از سنگيني باري بر روح و روان خستهمان كاستهايم البته به بهاي غمافزايي براي ديگران.
برخي به گونهاي از گرفتاريهاي خود سخن ميگويند كه انگاري از كهكشان ديگري خبر آوردهاند و همه جز ايشان، هيچ درد و كمبود و دغدغهاي ندارند. مقصودم اين نيست كه فلسفه وجودي فضيلت اخلاقي آمادگي براي همدلي با ديگران را از بيخ و بن انكار كنم يا بيارج و اهميت بدانم. سخن در اين است كه فراموش نكنيم همه انسانها در هرجاي جهان با همه تفاوتهايي كه به لحاظ امكانات زيستي برخوردارند، دست به گريبان مشكلات، بيماريها و ناخرسنديهايي كم يا بيش شبيه به هم هستند. البته اعتراف ميكنم كه گاه برخي پديدهها در جامعه ما به قدري كهيربرانگيز است كه ناخواسته لج آدم در ميآيد و چه بسا چارهاي نميبيند جز غر ولند به زمين و زمان بلكه اندكي دل خنك شود. اما اينكه هنجارگونه و به قاعده يك روش كلي و عمومي، عادت كنيم شبيه ترشح غريزي يك هورمون به محض همنشيني با ديگران يك بقچه ناله و ناخوشي را با جزييات روي پيشخوان آنان بريزيم و ايشان نيز با تكرار نمونههاي مشابه، بر آتش درون گر گرفته ما بدمند، چه خاصيتي دارد جز حالگيري متقابل؟ جز كاستن از آستانه تاب و طاقت در برابر
ناملايمات؟
به گمانم در اين سالها به گونهاي روزافزون و بيلجام اين الگوي همافزايي يا رزونانس (تشديد) حال بد، به يك عادت يا صفت ثانوي در كالبد جامعه تبديل شده است. چه ايرادي دارد هنگام سر انداختن بساط گفت و شنود، سهمي هم براي بازگويي چيزهاي حال خوب كن، به دانستههاي دلگرمكننده، به خاطرههاي شيرين و به كاميابيها در هربخش از زندگي شخصيمان در نظر بگيريم.
اميدوارم برخي خوانندگان اين نوشته مرا به سادهانگاري و سطحينگري و بيتوجهي به ريشهها و علتهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و ساختاري چالشهاي زندگي و زمانه متهم نكنند. من با وجود پذيرش تمامي آن عوامل، برداشتم اين است كه به لحاظ روانشناسي معاشرت، جامعه ما دچارنوعي خودآزاري و ديگر آزاري و حالگيري متقابل است با اين شيوه تلف كردن دورهميها با بقچهگشايي بيانتها از ناخرسنديها و ناكاميها و شور بختيها. چه خوب و مغتنماند آنان كه حضورشان حال آدم را خوب يا
بهتر ميكند.