به بهانه انتشار آخرين اثر داريوش شايگان
موسيو پروست؛ اينشتين روانشناسي
محسن آزموده
يك روز سرد زمستاني، نه مثل اين روزهاي غبارآلود و كثيف تهران البته، مارسل ملول و مغموم به خانه بازگشت، مادر ديد كه سردش است. «فرستاد يكي از آن شيرينيهاي كوچك و پفكردهاي بياورند كه پوتيتمادلن ناميده ميشوند. » مارسل دلتنگ از روز غمناك و چشمانداز فرداي اندوهبار، قاشقي از چاي را كه تكهاي از مادلن در آن خيسانده بود، بياراده به دهان برد: «در همان آني كه جرعه آميخته با خردههاي شيريني به دهنم رسيد يكه خوردم، حواسم پي حالت شگرفي رفت كه در درونم انگيخته بود. لذتي دلانگيز، لذتي مجرد، بيهيچ شناختي از دليلش، مرا فراگرفت. يكباره مرا از جوهري گرانبها انباشت و كشمكشهاي زندگي را برايم بياهميت، فاجعههايي را بيزيان و گذرايياش را واهي كرد.» بدينسان است كه پروست راوي در جستوجوي زمان از دسترفته، ناگهان خاطره را باز مييابد. دنيايي سرشار از تصاوير و رنگها از فنجان چاي بيرون ميجهد!: «و ناگهان خاطره سر رسيد. آن مزه از آن مادلني بود كه صبح يكشنبه هنگامي كه به اتاق عمه لئوني ميرفتم تا به او صبحبخير بگويم، در چاي يا زيزفون ميخيساند و به من ميداد... تا آن را نچشيده بودم از ديدنش هيچ يادي در من زنده نشده بود...». تجربه «چشيدن مادلن خيسانده در چاي» پرآوازهترين مثال از «خاطره غيرارادي» در كل ادبيات مدرن است كه همچون خواب، انسان را به درون عالم ناآگاه فراميخواند، هزارتويي بيپايان كه «از قواعدي تبعيت ميكند كه سواي قواعد قلمرو عقل و خرد است». در جستوجوي زمان از دسترفته مارسل پروست (1922-1871م.)، حكايت سير و سلوكي در اين قلمروي عظيم است؛ اقيانوسي كه اعماق ژرفش تاريك و گنگ است و «خواننده بدون قطبنما سرگشته در دل امواج خود را گم ميكند. » از اينروست كه داريوش شايگان، فيلسوف ايراني و فرانسهشناس نامدار فانوس جادويي زمان را تاليف كرده است، كتابي روان و شيوا و همزمان تحقيقي و روشنگر درباره رمان عظيم در جستوجوي زمان از دسترفته كه وقتي ترجمه نخستين مجلدش در سال 1369 خ. به همت زندهياد مهدي سحابي به فارسي ترجمه و توسط نشر مركز منتشر شد، از سوي خوانندگان ايراني و حتي متخصصان ادبيات با واكنشي مواجه شد، مشابه عكسالعمل جامعه ادبي فرانسه در سالهاي آغازين سده بيستم. وقتي مجلد اول كتاب پروست، طرف خانه سوان به پايان رسيد و آن را براي چند دفتر انتشاراتي فرستاد، همگي از چاپ كتاب سرباز زدند. «حتي آندره ژيد كه آن زمان از مشاوران ارشد نشريه تحت پوشش انتشارات گاليمار بود، از چاپ كتاب امتناع ورزيد؛ در ايران هم وضع چندان بهتر نبود. محمود دولتآبادي، نويسنده نامدار ايراني كه حتي خودش مهمترين اثرش كليدر را از حيث حجم با جستوجوي پروست مقايسه كرده، اعتراف ميكند كه تنها مجلد اول كتاب را خوانده است. حتي خود داريوش شايگان كه بيش از شصت سال پيش، و در كلاسهاي ژان روسه، از بزرگان مكتب ژنو، به تعمق در اثر عظيم پروست پرداخته، پس از خواندن مجلد نخست، مطالعه باقي كتاب را به آينده موكول ميكند. اينهمه نشان ميدهد كه در جستوجوي زمان از دسترفته رماني عادي نيست. حاصل لااقل 14 سال «انزوا و سكوت » مارسل پروست است و عصاره و چكيده واقعي جان او. بيدليل نيست كه چندماهي بعد از عصر روزي از اوايل سال 1922 كه به خدمتكار و مونس وفادارش، اعلام كرد كه كلمه «پايان» را نوشته، در هجدهم نوامبر چشم از جهان فروبست. براي نوشتن كتاب گيرايي محافل اشرافي و وسوسه مقاومتناپذير حشر و نشر با شخصيتهاي پرآوازه سالنها را كنار گذاشت. پروست ثروت هنگفتي به ارث برده بود و ميتوانست ساليان سال زندگي خوب و خوشي را سپري كند. اما چونان بودايي مدرن، سير و سلوكي در خويشتن خويش را برگزيد و خود را در خانه حبس كرد، تا در هزارتوهاي زمان و زبان، گوهر جاودانگي را به مدد هنر بازيابد. كتاب فانوس جادويي زمان، نوشته درخشان داريوش شايگان مخاطب را مسير اين سير و سلوك راهنمايي و هدايت ميكند. در آگاهي گسترده و عميق پروفسور شايگان از حوزههاي متنوعي چون فلسفه، ادبيات، روانكاوي، تاريخ و عرفان و تسلط شگفتانگيز او به زبان و ادبيات فرانسه در كنار نثر محكم و استوار فارسي خواننده را نه فقط با زوايايي پنهان و مستور شاهكار پروست كه با برخي از مهمترين و اثرگذارترين جريانهاي فكري و ادبي معاصر آشنا ميكند، شايگان در اين كتاب تنها به تاثيرپذيري و فاصلهگيري پروست از هانري برگسن نميپردازد، بلكه به ارتباط انديشههاي او با فرويد و شباهتها و تفاوتهاي كار اين دو نيز اشاره ميكند، روانكاو بزرگ اتريشي كه «سيودوسال بيشتر از پروست عمر كرد، پانزده سال پيش از او به دنيا آمد و هفده سال پس از او از دنيا رفت» اما با وجود دلبستگياش به ادبيات هيچ يك از آثار پروست را نخواند، همچنان كه «پروست هم با تمام علاقه و تمركزش بر روانكاوي و ناخودآگاه انسان سراغ فرويد نرفت». همچنين در اين كتاب ميبينيم كه چگونه درك پروست از زمان و مكان، با فرضيات آلبرت اينشتين شباهت دارد، تا جايي كه كاميي وتار، رياضيدان معروف، نوشت: «آقاي پروست، اينشتين عالم روانشناسي است و آقاي اينشتين، پروست عالم فيزيك». تعبيري كه پروست را سخت خوش آمد و نوشت: «اين تشبيه براي من افتخاري عظيم و لذتي وافر در برداشت.»
فانوس جادويي زمان را همچنان كه محمد منصور هاشمي ميگويد و داريوش شايگان بر آن صحه ميگذارد، بايد گام بلند و موثري تلقي كرد، در جهت آشتي دادن روشنفكري ايراني با ادبيات جديد و به ويژه قالب رمان، عرصهاي كه زيستجهان
(Lebenswelt) مدرن را با همه پستي و بلنديهايش عيان ميسازد و بيترديد شناخت دنياي زشت و زيباي نو و انساني كه قهرمان و ضدقهرمان آن است، با همه احساسات و عواطف و هيجاناتش، با همه ترديدها و هراسهايش، بدون غور كردن در آن غيرممكن است. از اين منظر تلاش فيلسوف-اديب ايراني-جهاني در ادامه اثر پيشينش جنون هشياري (درباره شارل بودلر) براي آشنا ساختن مخاطب ايراني با ادبيات جديد و رمان اهميتي انكارناپذير دارد و بلكه سخت ستايشبرانگيز و قابل احترام است.