فلاني و فلاني معتاد بودند، پس...
سيد اكبر ميرجعفري
انسانها را طبقهبندي ميكنيم؛ معتاد، سالم، باهوش، نخبه. بعد به هركدام نمره مرغوبيت و عدم مرغوبيت ميدهيم. مثل گاو شيرده، گاو گوشتي، گاو پوستي، مرغ تخمگذار، مرغ مخصوص جوجهكشي...! پس وقتي يك معتاد ميميرد، نبايد خودمان را ناراحت كنيم؛ چون او از انسانهاي درجه چهار و پنج بوده است! گاهي نيز - به زعم خودمان- اگر انساني درجه يك بميرد، براي اينكه از اهميت اين واقعه كم شود؛ ميگوييم: فلاني معتاد بود؛ فلاني دستفروش بود؛ فلاني دزد بود! به همين وسيله خودمان را تسلي ميدهيم و ديگران را فريب كه شخص شخيصي نمرده است؛ يك انسان درجه پنج مرده كه نبودش بهتر از بود آن
بوده است.
اگر به راستي چنين است، پس چرا كسي كه انساني را از مرگ نجات ميدهد، گويي تمام انسانها را نجات داده است؟ چرا در آيه اشاره نشده است كه « اگر كسي انسان درجه يكي را از مرگ نجات دهد، مثل اين است كه تمام انسانها را نجات داده است و اگر انسان درجه دو يا سهاي را نجات دهد، مثل اين است كه نيمي يا دو سوم انسانها
را نجات داده است»؟!
اي بسا انساني كه به زعم عدهاي درجه چهار است، پدر يا مادر خانوادهاي است و براي خويشان خويش عزيزترين فرد روي زمين.
كيست كه تعيين ميكند چه كسي به زنده بودن مستحقتر است و چه كسي به مردن سزاوارتر؟به راستي اين تقسيمبنديهاي غيرانساني در باب انسانها از كي و كجا رواج يافت؟ چرا نميپذيريم كه انسان، انسان است؛ خواه معتاد باشد، خواه نابغه دوران؟ ارزشگذاريهاي ما ربطي به حق
حيات افراد ندارد.