نگاهي به سد معبر، دومين ساخته محسن قرايي
تا اعماق فلاكت
مازيار معاوني
يكي ديگر از توليدات كارخانه پررونق سينماي مدرن اجتماعي، كارخانهاي است كه ميتوان سنگ بنايش را به نام اصغر فرهادي و ساختههاي درخشان نيمه دوم دهه هشتادش نوشت و نزديك به يك دهه اوج نشيني، قرار گرفتن در صدر كانون توجهات و كسب جوايز متعدد داخلي و بينالمللي از افتخارات آن است. حالا محسن قرايي در اولين ساخته مستقلش كه البته دومين فيلم او بعد از تجربه كارگرداني مشترك فيلمِ «خسته نباشيد» با افشين هاشمي بهحساب ميآيد؛ از اثري در حوزه كم حاشيه ميراث فرهنگي به سينمايي پاي گذاشته كه اگرچه در بورس بودنش، ديده شدنش را تا حدودي تضمين ميكند ولي درعينحال از آن انتخابهايي است كه ميتوان براي توصيف آن از عبارت «سهل و ممتنع» استفاده كرد، آسان به جهت در دسترس بودن اينهمه الگوي موفق و امتحان پس داده و بالقوه خطرناك ازنظر فراهم بودن امكان مقايسه با آثار خوب ژانر حتي براي مخاطبين غيرحرفهاي.
قاسم، مامور اجراييات شهرداري كه در واحد سدمعبر كار ميكند در زندگي كاري و شخصي خود با مشكلاتي جدي روبهروست، تشنج ذاتي شغل كه درگيري و برخورد دايم با دستفروشان خياباني از مختصات هميشگي آن است، خلقوخوي پرخاشگر قاسم كه در چنين محيط متشنجي وخيمتر هم شده، تعلقش به خانوادهاي از طبقات كمدرآمد و خانه پدري كه بايد به مساوات در اختيار پسران و خانوادههايشان قرار بگيرد و مفهومي بهجز لزوم تخليه خانه توسط قاسم و جايگزيني برادر بزرگش ندارد بستر فلاكتآميزي است كه قهرمان فيلم را در دام خود گرفتار كرده و تماشاگر مسير هشتاددقيقهاي فيلم را در فضايي پر از حس اضطراب با او طي ميكند.
شايد يكي از مهمترين امتيازات فيلم كه ارزش كار قرايي به عنوان يك كارگردان جوان را هم دوچندان ميكند در اين باشد كه او براي ساخت اثري در حوزه سينماي اجتماعي به سراغ متني متاثر از سبككاري فرهادي نرفته و روايت قصه بر مبناي گرهافكنيها و گرهگشاييهاي متعدد كه مولفه اصلي و نقطه قوت آن نوع سينما محسوب ميشود را به بنيانگذاران و طرفداران همان اسلوب قصهپردازي واگذار كرده و مسير بهكل متفاوتي را در پيشگرفته است، البته سبكي كه روايت «سدمعبر» بر مبناي آن شكلگرفته بهكل سبك منحصربهفردي هم نيست و نويسنده فيلمنامه «سعيد روستايي» همان فرمولي را در روايت داستان به كار گرفته كه پيشازاين تنها ساخته درخشانش يعني «ابد و يك روز» را هم بر همان اساس، بنانهاده بود، روايت بيوقفه يك داستان شلوغ و پر كاراكتر از پرسوناژهايي متعلق به طبقات فرودست جامعه در فضايي متشنج كه از صفر تا صد فيلم را در برگرفته كه تمام ذهن مخاطب را درگير كرده و حتي فرصت سر خاراندن هم به او نميدهد، اتمسفري بسيار نزديك به آنچه براي اولينبار در «ابد و يك روز» تجربهاش كرده بوديم اينجا هم با همان شدت و حدت (حتي در سكانسهايي شديدتر و غليظتر) جاري و ساري است و البته تفاوت مهم «سد معبر» با «ابد و يك روز» در شخصيت محور بودن بيشتر اولي است، انتخابي كه فيلم را با وجود تعلق به سينماي مدرن اجتماعي به سينماي قصهگو نزديكتر كرده و احتمالا در جذب طيفهاي بيشتري از مخاطبين موفق خواهد بود. البته ميتوان به قضيه از زاويه ديگري هم نگاه كرد، اين درست كه حفظ ريتم و غرق كردن تماشاگر در فضاي فيلم به شكلي كه در طول زمان فيلم اصطلاحا در آن ذوب شود را ميتوان بهحساب قوت فيلم و توانمندي عوامل سازنده آن دانست اما بين اينكه بيننده بهواسطه پرداخت هنرمندانه و قدرت فيلمساز در معرفي و بسط كاراكترها و فضاي فيلم مجذوب آن شود تا اينكه با استفاده بيشازحد و خارج از اندازه استاندارد از برخي عناصر دراماتيك، به صندلي ميخكوب شود تفاوت ظريفي وجود دارد كه نبايد ازنظر دور نگاه داشته شود. به اعتقاد نويسنده، گروه سازنده «سد معبر» از سعيد روستايي گرفته تا خود محسن قرايي در مقام كارگردان شايد در برداشت اشتباه از دلايل موفقيت همهجانبه «ابد و يك روز» آنقدر مجذوب آن نوع فرمول شدهاند كه با تصور نادرست تزريق تنش و اضطراب به تمام يا اكثريت قريب بهاتفاق سكانسهاي فيلم و درگير كردن لحظهبهلحظه ذهن مخاطب با تنشها و تشنجات تازه در انديشه تكرار موفقيتهاي پيشين بودهاند كه البته نتيجه نهايي تحقق چنين پيش فرضي را به اثبات نميرساند. نويسنده اين يادداشت كه افزون بر فعاليت در حوزه نقد، به اقتضاي شغلي با حوزه بهداشت و درمان هم سروكار دارد، معتقد است كه صدور پروانه نمايش براي آثاري با اين درجه از التهاب و اضطراب بدون در نظر گرفتن هشدارها و محدوديتهاي سني يا پزشكي مختص بيماران روحي - رواني يا مستعدين به بروز آن و فراهم كردن امكان تماشا براي همه مخاطبين، بهداشت و سلامت رواني جامعه را تهديد ميكند.
به فيلم بازگرديم و به منبع الهام اجتماعي فيلم دقت كنيم كه در زمره امتيازات كار قرار ميگيرد، همه ما ظرف چندساله گذشته اخبار ناخوشايندي دال بر درگيري فيزيكي ماموران رفع سدمعبر شهرداري با دستفروشان كه صرفنظر از غيرقانوني بودن شغلشان، بههرحال جزو اقشار آسيبپذير جامعه محسوب ميشوند، خوانده و متاثر شدهايم، درگيريهايي ذاتا تنشزا و منجر به ضربوجرح طرفين كه بهحكم عمل به وظيفه شغلي از يكسو و رحم و رأفت نسبت به سوي ديگر ماجرا نميتوان مقصر صددرصدي براي آن قائل شد و تنها ميتوان بابت بروزش تاسف خورد، حال اينكه فيلمسازي به اين معضل كمتر پرداختهشده اجتماعي هم توجه كرده و معضلات آدمهاي دو سوي اين تشنج هرروزه را به تصوير كشيده است صرفنظر از كيفيت خود فيلم، ارزشمند و تحسينآميز است. قهرمان فيلم «قاسم/ حامد بهداد» يك قرباني بيپناه اين شرايط سخت است كه هيچكس، حتي همسرش هم دركش نميكند و با تصميم او براي خريد كاميون و فرار از اين شغل جهنمي مخالفتي شديد دارد؛ مخالفتي كه در جاي خود و با توجه به شرايط زندگي و معيشت قاسم، غيرمنطقي هم به نظر نميرسد هرچند قاسم هم ديگر آنچنان از شغلش عاجز شده كه توان ادامه اين وضع را ندارد، وضعيتي تراژيك كه شخصيتهاي واقعي خاكستري ِ ذيحق را رو در روي هم قرار داده است بدون آنكه بتوان هيچيك را از مامور تا دستفروش و خانوادههايشان را مقصر يا بيتقصير دانست، اين توجه دادن و باورپذير درآوردن آدمهاي اجتماع و گرفتاريهايشان البته كه خوب است ولي ايكاش كمي همدلي هم به پردازش كاراكترها تزريق ميشد، تمهيدي كه ميتوانست بهمثابه يك سوپاپ اطمينان در تعديل كردن آنهمه تنش و داد و فرياد و زد و خورد و تلخي و فلاكت موثر باشد و دنياي آدمها و تصميماتشان را چه درست و چه غلط براي تماشاگر آنسوي پرده باورپذيرتر و ملموستر كند، درحالي كه در فيلم حتي يك سكانس اينچنيني كه نشاندهنده درونيات قهرمان و ديگران باشد و به كار همذاتپنداري بيشتر تماشاگر با آنان بيايد ديده نميشود! ربط دادن بلاهايي كه سر كاراكترها ميآيد به تصميم غيراخلاقيشان براي پس ندادن دلارهاي مفقود شده دوز قابل قبولي دارد. فيلمساز تصميم براي باور يا عدم باور اين ارتباط خارج از دايره دنياي مادي را به عهده خود تماشاگر گذاشته و بهاندازه به آن پرداخته نه چندان كم و بياثر و نه آنچنان زياد كه دنياي كارتوني سريال تركي گلدرشت «قطره عبرت» تداعي شود. بالطبع كليت تلخ روايت، فيلتر استفادهشده براي ثبت تصاوير همطيف رنگي خاكستري (كمرنگي) را القا ميكند و در هيچكدام از سكانسهاي اثر حتي از يك تصوير با تركيب رنگهاي شاد (shine) خبري نيست و اگر تصميم كارگردان بر القاي حس نااميدي بوده انتخاب اين تركيب نور و رنگ كاملا بجا بوده هرچند كه به تلخكامي تماشاگران فيلم انجاميده باشد. اما انتخاب بازيگران فيلم هم درست مثل دستمايه اجتماعي و شيوه روايت قصه، جنبهاي دوسويه دارد. يعني همان اندازه كه انتخاب حامد بهداد براي ايفاي نقش اول فيلم به لحاظ توانايي او در درآوردن نقشهاي عصبي انتخاب خوبي بوده اما به همان ميزان پيشينه طولاني او در ايفاي نقشهاي اينگونه كه به تماشاگر زمينه ذهني ميدهد باعث شده كه اين انتخاب را گزينش غيرهوشمندانهاي تلقي كنيم. درواقع تماشاگر با پيشفرض اينكه او غالبا ايفاگر نقشهاي عصبي حقبهجانب و داراي واكنشهاي غيرمعقول است نميتواند قضاوت درست و بيطرفانهاي نسبت به كاراكتري مثل قاسم داشته باشد و اين به همذاتپنداري و همدلي مخاطب با فيلم آسيبهايي زده كه مهارت بهداد در ارايه تصويري باورپذير از نقش قاسم جبرانش نميكند تا درمجموع با اثري مواجه باشيم كه ايجاد حس دوگانگي و تركيبي از اقناع و عدم اقناع بيننده مهمترين ويژگي آن باشد.