• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4017 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۲ بهمن

مي‌نويسم تا كار نكنم

مصطفي اعتزالي

آرتور كريستال، جستارنويسي نيويوركي است كه سال‌ها «براي نيويوركر، هارپر، آمريكن اسكولار، ضميمه ادبي تايمز، نقد كتاب نيويورك‌تايمز و نشريات ديگر» نوشته است. ادبا گفته‌اند كه جستار (essay) مانند مقاله (article) متني غيرداستاني است اما برخلاف مقاله، كه درباره موضوعي خاص اطلاعاتي به خواننده مي‌دهد، جستارديدگاه شخصي نويسنده را به آن موضوع خاص در بر دارد. در واقع مقاله، بنا بر تعريف، علمي‌تر از جستار است ولي جستار دلنشين‌تر و طبيعتا خواندني‌تر است؛ چراكه از بطن تجربيات زيسته نويسنده برآمده و روايت فردي او را درباره موضوع يا رخداد مورد بررسي، با لحني صميمانه، پيش روي خواننده مي‌نهد. كتاب «فقط روزهايي كه مي‌نويسم»، پنج جستار از آرتور كريستال است درباره نوشتن. كريستال با لحن بازيگوشانه‌اش، گوشه‌هاي ناپيداي نويسندگي را وامي‌كاود و شخصيت نويسندگان را نيز شخم مي‌زند. فقر يكي از درونمايه‌هاي اصلي جستار اول كريستال در اين كتاب است. وي در آغاز اين جستار مي‌نويسد: «به عنوان يك مرد سفيدپوست امريكايي كه شرايط جسماني مناسب و مدرك خوبي... دارد... در بيست‌وپنج سال گذشته، پول ناچيزي درآورده‌ام... سوال اين نيست كه چطور با اين پول سر كرده‌ام، سوال اين است كه چرا تن به چنين زندگي فقيرانه‌اي داده‌ام... در جامعه‌اي كه موفقيت مالي را با فراست، كارداني و پرستيژ اجتماعي مترادف مي‌دانند، خوب پول درنياوردن معاني خاص خودش را دارد. » كريستال مي‌گويد مطابق تفكر امريكايي، تنگناي اقتصادي ربطي به نژاد و طبقه ندارد بلكه به شخصيت و منش مربوط است. وي كه نويسنده‌اي مسن است، علت بي‌پولي‌اش را در زندگي با اين جمله توضيح مي‌دهد: «همه‌چيز پول را دوست داشتم به جز پاشنه وركشيدن و به دست آوردنش را. پدرم مي‌گفت تو نويسنده شده‌اي كه مجبور نباشي كار كني. » با اين حال آقاي نويسنده، چونكه از استخدام شدن در جاي خاصي ابا داشته، در طول زندگي‌اش كلي هم «كار» كرده: «در فاصله سال‌هاي 1971 تا 1981 مسافركشي كردم، در انبار خوراك دام گوني غله به دوش كشيدم، در يك هتل فكسني نگهباني دادم، روي نوار نقاله جعبه گذاشتم و برداشتم و... » ولي اين كارها درمان مناسبي براي درد فقر آرتور كريستال نبوده. اما چرا كريستال نتوانست ثروتمند شود؟ چون به دام «خواندن كتاب‌هاي مناسب در سن نامناسب» افتاده بود و از نوجواني احساس مي‌كرد «پيروي از الگوي عادي و آدم‌وار زندگي، خيانت به روياهاي سوزان» نويسندگان و شاعران محبوبش (مالرو و بايرون و رمبو، و پوشكين) است. آرتور كريستال در جواني مي‌خواست رمان‌نويس شود و پول پارو كند ولي معتقد است به علت تنبلي ذاتي نتوانست اين كار را انجام دهد: «جاه‌طلبي بدون انرژي به چه درد مي‌خورد؟ چيزي غير از خيال‌بافي است؟ رمان‌نوشتن، انگيزه و تعهد... مي‌خواهد كه من مردش نبودم. » ضمناً پيشرفت فقط محصول كيفيت نيست؛ به خودنمايي و زد و بند هم ربط دارد: «براي رابطه‌بازي و خودپيش‌اندازي، يعني مشخصه‌هاي اصلي جاه‌طلبان، بايد تيز و بُراق بود. من ماندم توي خانه و... نوشتم.» كريستال مي‌نويسد تنبلي پس از انقلاب صنعتي، يك «گناه سكولار» شد زيرا تنبلي «تهديدي آشكار براي نظام كاپيتاليستي به شمار مي‌رفت... كسي كه كار نمي‌كرد، توليدي نداشت و كسي كه توليدي نداشت انگل بود. يا – بي‌تعارف – شورشي و برانداز {در برابر نظام سرمايه‌داري}. » كريستال «احساس نارضايتي كلي نسبت به جهان» را «ريشه همه نوشتن‌ها» مي‌داند اما معتقد است همين احساس مي‌تواند «نويسنده را پايين بكشد، از انگيزه تهي كند و به صرافت بيندازد كه آيا اصلا ارزشش را دارد يا نه.» يعني اندوه نويسنده مي‌تواند منشأ پركاري يا تنبلي او باشد. نكته‌هاي كريستال درباره تنبلي، حقيقتا خواندني‌اند ولي شايد اوج جستار وي، فراز پاياني‌اش باشد: «به عنوان عضو قدرتمندي از رده لميدگان مي‌توانم بگويم كه... زندگي امتحاني است كه فقط يك سوال دارد: اصلاً چرا داري امتحان مي‌دهي؟» كريستال در جستار دوم به «لذت‌هاي گناه‌آلود» نويسندگان و نخبگان مي‌پردازد. وي داستان ادبي و داستان ژانر را از يكديگر تفكيك مي‌كند و لذت گناه‌آلود را خواندن آثار ادبيات ژانر مي‌داند؛ آثاري كه چندان فاخر و روشنفكرانه و روانكاوانه نيستند. مثلا خانم مارپل، شرلوك هولمز، دراكولا و ساير رمان‌هايي كه بوي آنار كارنينا و نيستازيا فيليپوونا و راسكولنيكف و ژان والژان نمي‌دهند. وي در بررسي سير تثبيت ادبيات ژانر، به دو نكته مهم اشاره مي‌كند: «نويسندگاني كه روزگاري خالق لذت‌هاي گناه‌آلود ما بودند دارند شأن و منزلت ادبي پيدا مي‌كنند. اگر يادمان بيايد كه خود رمان هم زماني جزو لذت‌هاي گناه‌آلود محسوب مي‌شده برچسب لذت گناه‌آلود سست‌تر هم مي‌شود.» اما چرا كار به اينجا كشيد؟ چون روشنفكران از جايي به بعد «ديگر حال‌شان از ادبيات درون‌گرا و روانشناسانه به هم مي‌خورد و دل‌شان فقط يك قصه خوب مي‌خواست.» به همين دليل ويتگنشتاين هر ماه مشتاقانه در انتظار رسيدن مجله «داستان‌هاي كارآگاهي استريت و اسميت» بود و نادژدا ماندلستام از ديگران مي‌خواست برايش آخرين كتاب آگاتاكريستي را بياورند. كريستال مي‌گويد اما ظاهرا ما هنوز بر اساس كتاب‌هايي كه مي‌خوانيم قضاوت مي‌شويم؛ زيرا وقتي باراك اوباما در ديدارش از ماساچوست سه‌گانه جنايي دانيل وودرل را خريد، نويسنده مجله نشنال‌ريويو به اعتراض نوشت: «همه كتاب‌هاي رييس‌جمهور شايسته اعلان عمومي نيست. مثلاً كلينتون عاشق كتاب‌هاي معمايي بود اما هيچ‌وقت اسامي اين به قول خودش هله‌هوله‌هاي كوچك... را جار نزد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون