ياد آر ز شمع مرده ياد آر
اميرحسين وزيريان / سرماي استخوانسوز سال 1334 همه را به كنج خانهها كشانده است. دهخدا بيمار شده و در كنج اتاقش در بستر افتاده است. نه رمقي در بدنش مانده و نه سويي در چشمانش. اسفندماه است. دكتر معين به ديدنش ميآيد. دهخدا اندكي جان ميگيرد. ميداند كه اين مرد بعد از او بايد بار گران انتشار لغتنامه را بر دوش كشد. دهخدا زير لب چيزي زمزمه ميكند. دكتر جوان سرش را به سمت لبان علامه خم ميكند تا مقصودش را بفهمد. دهخدا تنها يك كلمه ميگويد: كه مپرس. نگاهش بر طاقچه اتاق دوخته شده و دايم ميخواند: كه مپرس. دكتر معين نگاه استاد را دنبال ميكند. روي طاقچه ديوان حافظي به چشم ميخورد. منظور دهخدا را درمييابد. ديوان را ميگشايد و ميخواند:
درد عشقي كشيدهام كه مپرس زهر هجري چشيدهام كه مپرس / گشتهام در جهان و آخر كار دلبري برگزيدهام كه مپرس/ بيمار به سختي نفس ميكشد/ بيتو در كلبه گدايي خويش رنجهايي كشيدهام كه مپرس/ همچو حافظ غريب در ره عشق به مقامي رسيدهام كه مپرس / اشك در چشمان پيرمرد حلقه زده بود/گويي غزل خواجه شيراز بازگوي عمر رفته او بود/ دو روز بعد پيرمرد در همان اتاق خرقه تهي كرد. چشمانش براي هميشه بسته شده بود. چشماني كه به وقت بيداري بسيار چيزها ديده بود؛ سال 1285. بساط مشروطهخواهي برقرار و هيمنه اقتدار مظفري شكسته شده بود. پس از صدواندي سال حكومت بيگانه با مردم قاجاريه مجبور به كرنشي زبونانه در مقابل مردم شد. بار حوادث تاريخي از شكست در برابر روسيه و افزايش بيعدالتي گرفته تا دشواريهاي اقتصادي و بالا رفتن خودآگاهي مردم انبار باروتي به وجود آورد. تنها به يك جرقه احتياج بود. به چوب بسته شدن تاجري به بهانه واهي گرانفروشي قند توسط حاكم تهران و سختگيريهاي عينالدوله، صدراعظم مظفرالدينشاه آتشي در اين انبار پراكند.
مهاجرت علما پيش آمد و اعتراضات بالا گرفت. شاه بيمار هم تواني براي مقابله نديد. سنبه اينبار پرزور بود. خواست مشروطهخواهان كه درصدد مقيد كردن قدرت بر حسب قانون بودند و ايجاد عدالتخانه و دارالشوري، بر سبيل فرمان مشروطه به امضاي شاه رسيد. دوران جديدي آغاز شد. قرار بود همهچيز بر حسب قانون مصوب نمايندگان مردم برقرار باشد. فضاي اختناق شكسته و قلمها بيدار و آزاد شد. در همين دوران بود كه ميرزا قاسم خان تبريزي و ميرزا جهانگير خان شيرازي درصدد تاسيس روزنامهاي براي ترويج و گسترش پايگاه مشروطهخواهان برآمدند. تقيزاده هم به كمكشان آمد و دهخدا را به آنها معرفي كرد. روزنامه صوراسرافيل اينگونه منتشر شد. در تب و تاب مشروطه هم ميرزا جهانگيرخان و هم دهخدا قلم گرفته و در انتقاد از وضع موجود شبنامههايي را منتشر كرده بودند. اما با برآمدن آفتاب مشروطهخواهي ديگر ضرورتي به پخش شبنامه نبود. قانون به آنها اجازه فعاليت مطبوعاتي را ميداد. نخستين شماره صوراسـرافيل در خرداد 1286 منتشر شد. لوگوي روزنامه مانند لوگوي انقلاب كبير فرانسه مردي بود كه در شيپور ميدميد و مژده حريت، اخوت و مساوات ميداد. از بخشهاي خواندني نشريه يادداشتهاي دهخدا تحت عنوان چرند و پرند بود. طنز گزنده و فخيم را براي انتقاد از وضع موجود حاكم بر ايران برگزيده بود كه پس از چندي سر و صداي همه را درآورد. تهديد به محاكمه و مرگ شد اما دست از طلب برنداشت. سيو دومين شماره نشريه كه منتشر شد اوضاع كشور آشفته شده بود. شاه جوان كه به جاي پدر نشسته بود چندان با مشروطهخواهان همدل نبود. پس از سوءقصدي به كالسكهاش در مسير باغشاه تصميمش را براي مقابله گرفت. لياخوف روسي را فراخواند و دستور به توپ بستن مجلس و سركوب آزاديخواهان را داد. كلنل روس هر دو وظيفه را به خوبي انجام داد. ميرزا جهانگير خان شيرازي كه حالا معروف به صوراسرافيل شده بود، ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ در باغشاه گرفتار شدند. دهخدا چارهاي جز پنهان شدن نديد. دستور بازداشت او و تقيزاده هم صادر شده بود. لاجرم با كمك تقيزاده به سفارت بريتانيا پناهنده شده و از آنجا به پاريس و سوييس هجرت كرد. در باغشاه غوغا بود. صدرالاشرف قاضي بود و دستگيرشدگان را محاكمه ميكرد. نيمه شب كه فرارسيد در ميان بازداشتشدگان ولولهاي اقتاد. صداي ملكالمتكلمين شنيده ميشد كه با لحني محزون و غمزده نجوا ميكرد: ما بارگه داديم اين رفت ستم بر ما... صدرالاشرف، قصاب باغشاه بر خود لرزيد. چندي بعد همه آنها سر باختند اما مرگ هيچ كس چون ميرزا جهانگير خان دهخدا را در خود فرو نبرد. در ماتم ميرزا جهانگير خان بود كه ابياتي را بر قلم جاري كرد و بعدها بر سر زبان افتاد: ياد آر ز شمع مرده ياد آر... در تبعيد چند شمارهاي از صور اسرافيل را به كمك ابوالحسن پيرنيا منتشر كرد اما با فتح تهران و پايان استبداد صغير به ايران بازگشت و در مجلس دوم منتخب مردم شد و به حزب اجتماعيون عاميون پيوست كه رگههاي اعتدال و سوسيالدموكراسي در آن مشهود بود. اما با انحلال مجلس دوم و سپس آغاز جنگ اول جهاني جامه سياست را از تن به در كرد و در فكر فرهنگ افتاد؛ فكر تاليف لغتنامه. پس شروع به كار كرد. به تنهايي بار يك فرهنگستان را به دوش كشيد. 20 سالي طول كشيد كه جلد اول لغتنامه به زيور طبع آراسته شود. در تمام اين دوران و حتي بعد از آن از سياست در كار او خبري نيست. آردها را بيخته و الك را آويخته. تنها در چند ماه پاياني حكومت محمد مصدق نامش به ميان سياست آمد. چند گفتوگو در حمايت از دولت ملي انجام داد و در آشفته بازار داغ مرداد و خروج شاه از ايران، شايعه پذيرفتن رياست شوراي سلطنتي از سوي او مطرح شد. اما با وقوع كودتا همهچيز نقش بر آب شد و از آن رياست نرسيده براي دهخدا فقط ضربه ماند و زخم. گويي اين سزاي كسي است كه خود را به قول خودش نخود همه آش ميكند و گهگداري با ارادت فراوان خرمگس امضا ميزند.