آزمون ورودي مدارس
از تجارت آموزشي تا رقابتهاي بيحاصل
محمد داوري
سالها است كه كارشناسان حوزه تعليم و تربيت و دلسوزان سرمايه انساني به نواقص نظام آموزشي كشور هشدار ميدهند، نواقصي كه متعدد و گسترده و چند بعدي هستند و موجب شده تا امروز كسي مدعي كارآمدي نظام آموزشي كشور نباشد. از بالاترين مقام اجرايي كشور گرفته تا بالاترين مقام مديريتي يعني وزير آموزش و پرورش همه از اين ناكارآمدي گلهمند هستند و ميگويند بايد قطار نظام آموزشي را بر روي ريل كارآمدي قرار داد.
شايد اين خوشحالكننده باشد كه در اين سطح مسوولان و مديران به نقطه مشترك با منتقدان رسيدند اما مهم گامهاي عملي است كه بايد برداشته شود گامهايي شبيه آنچه وزير آموزش و پرورش از آن خبر داده است؛ خبر مصوبه شوراي عالي آموزش و پرورش مبني بر ممنوعيت برگزاري آزمونهاي ورودي براي مدارس خاص.
اگر اين مصوبه توسط شوراي عالي آموزش و پرورش صادر شده است بايد همين شورا پاسخگوي خسارتهاي مادي و معنوي باشد كه در اين سالها بر كودكان اين مرز و بوم وارد شده است چرا كه خسارتبار بودن اين آزمونها سالهاست كه توسط كارشناسان فرياد ميشود و بايد مسوولاني كه چندين سال است بركرسيهاي اين شورا تكيه زندهاند پاسخگو باشند. به هر حال اين تصميم را به فال نيك ميگيريم و اميدواريم اين حركت آغازي باشد براي حذف تمامي آزمونهاي استرس زا كه رقابتهاي بيحاصل و تجارتهاي مافيايي ايجاد ميكند از آزمونهاي ورودي مدارس گرفته تا سد كنكور كه فقط بازار و تجارت آموزشي را رونق بخشيده و رسالت آموزشي را به حاشيه رانده است. حذف آزمونهاي ورودي مدارس به دلايل متعددي توجيه كارشناسي دارد كه در اين نوشته بهطور خلاصه وار به چند نكته اشاره ميكنم.
1-كاهش طبقاتي شدن: يكي از ايرادهاي تنوع مدارس و تفكيك دانشآموزان تحت مدارس مختلف و با فرآيندهاي گزينشي و برگزاري آزمون يا مكانيزمهاي شبيه به آن، طبقاتي شدن جمعيت دانشآموزي است؛ معضلي كه تبعات جامعهشناختي و روانشناختي بسيار مخربي را به دنبال داشته و ما به روشني در مجامعي مانند استاديومهاي ورزشي يا تجمعات خياباني و موقعيتهاي مشابه فراوان اين تبعات را مشاهده ميكنيم.
2-تجاري شدن آموزش و پرورش: وقتي فرصتهاي محدود با مزيتهاي ويژه عرضه ميشود رقابت براي تصاحب آن فرصت و مزيت بهطور طبيعي شكل ميگيرد و اين شرايط موجب ميشود فضاي تجاري و دادوستدي رونق يابد و كاسبان براي دستيابي به منافع مادي همه معنويت را قرباني كنند. اين اتفاق در برگزاري آزمونهاي ورودي به روشني افتاده است نه رسالت آموزشي مورد توجه است و نه عدالت آموزشي ملاك قرار ميگيرد و اين تجارت تا جايي پيش ميرود كه صندليهاي مدارس خاص قيمتگذاري ميشود و آزمون هم بهانه و ابزاري ميشود براي فروش صندليها با قيمت بالاتر.
3- آموزشمحوري: در اين گونه از مدارس فقط كارنامه و نمرههاي درسي مهم است و دانشآموز روباتي فرض ميشود كه در رقابت با روباتهاي ديگر بايد مطالب بيشتري حفظ كند و خود را براي آزمونهاي بعدي آماده كند و در اين مدارس موفقيت براي دانشآموزان فقط يك معنا دارد و آن موفقيت در آزمون است نه موفقيت در زندگي در حالي كه زندگي عرصه گستردهتر و متنوعتري است و بايد با تربيت همهجانبه، دانشآموز براي موفقيت در زندگي آماده شود. ضرورتي كه در اين گونه از مدارس به دليل آموزش محور بودن اولويت ندارد چون چندان قابل ارزيابي و قيمتگذاري نيست و خانوادهها نيز متاسفانه اسير و فريب خورده اين سيستم آموزشمحور شدهاند.
4- استرسهاي مخرب و رقابتهاي بيحاصل: بار رواني اين آزمونها چنان بر كودكان سنگين است كه اگر اين كودكان تحت مطالعه روانشناختي قرار گيرند و والدين آنها متوجه شوند كه چه بلايي سر كودكشان ميآيد و چه آسيبهاي رواني و شخصيتي بر آنها وارد ميشود بيترديد از مزيتهاي كاذب اين مدارس خاص چشمپوشي ميكنند. والدين بايد بدانند اين رقابتهاي بيحاصل كه كودكان را به جان هم انداخته است نهتنها سرمايهساز نيست بلكه سرمايه سوزي است كه زندگي را از آنها ميگيرد. كافي است يك تست روانشناسي براي افراد اجرا شود تا عمق اين فاجعه استرسهاي مخرب و رقابتهاي بيحاصل مشخص شود.
5- شرايط زيست غيرطبيعي: مگر قرار است دانشآموزاني كه با آزمون وارد مدارس خاص ميشوند در آينده هم در كنار آدمهاي خاص زندگي كنند و با فرد خاصي ازدواج كنند و در كشورخاص و شهر و محله خاصي ادامه زندگي دهند؟ بيترديد تفكيكها در تعليم و تربيت با هيچ كدام از اصول علمي و حرفهاي و اخلاقي سازگار نيست. تجربه كشورهاي موفق در حوزه آموزش و پرورش پيش روي ما است و تجربه شكست خورده خود ما هم زخمهايش همه ما را ميرنجاند پس چرا بايد باز هم بر اين اشتباهات اصرار بورزيم؟
بي ترديد در مقابل اين اقدام دو گروه مقاومت خواهند كرد. يك گروه مافياي تجارت آموزشي كه دستش از جيب مردم كوتاه ميشود و يك گروه هم خانوادههايي كه به اشتباه فكر ميكنند يك فرصت و مزيت از آنها گرفته شده است. با گروه اول بهشدت بايد مقابله كرد و گروه دوم را هم بايد آگاه كرد كه اولي مسووليت مديران و مجريان و ناظران است و دومي مسووليت مشترك آنها با كارشناسان و فعالان رسانهاي است.