خاطرات مردم از خيابان وليعصر تهران
سايههايي كه از سر مردم كم ميشوند
زمان رضاشاه، خيابان وليعصر از ميدان راهآهن تا چهارراه وليعصر امتداد داشت. رضاشاه، در سال 1318 شمسي، كاخ مرمر را به مقصد كاخ سعدآباد ترك كرد و دستور داد كه جاده پهلوي (وليعصر) از چهارراه وليعصر تا سر پل تجريش (ميدان تجريش) كشيده شود. بنابراين مسير چهارراه وليعصر- ميدان تجريش به مسير اختصاصي رجال دولتي، شاهزادگان و درباريان تبديل شد
عمارت باغفردوس كه در دوره محمدشاه قاجار توسط استادان اصفهاني و يزدي ساخته شد و روزگاري ميزبان وقايعي همچون عروسي دختر
ناصرالدين شاه بود. اين عمارت در دوران قاجار ميان شاهزادگان و ثروتمندان دست به دست ميشد تا اينكه در سال 1316 شمسي به دستور وزير معارف وقت، خريداري و عمارت آن مرمت و به دبيرستان شاپور تبديل شد
زهرا آزاد/ انگشت اشارهاش را به سمت زمين مقابل كاخ سعدآباد نشانه گرفت و به مهندس شهرداري گفت: «اينجا يه سنگ بذار». كمي جلوتر رفت و دوباره به او دستور داد كه سنگي روي زمين بگذارد. همين طور رفتند تا قنات باغفردوس. رضاخان، به جاده خاكي مقابلش اشاره كرد: «حالا همين راه را بگير و برو تا تهرون» و اين گونه بود كه طويلترين خيابان خاورميانه متولد شد.
خيابان وليعصر، يكي از زيباترين خيابانهاي ايران و جهان به شمار ميآيد كه از ميدان راهآهن در جنوب تهران آغاز و به ميدان تجريش در شمال شهر ختم ميشود. اين خيابان از همان روزهاي نخستين شكلگيري در زمان قاجار كه منتهياليه غربي شهر تهران بود، به يكي از پاتوقهاي با اهميت شهر تبديل شد. آن زمان خيابان وليعصر از باغ جنت در جنوب (حوالي ميدان منيريه فعلي) آغاز و به چهارراه وليعصر ختم ميشد و جولانگاه كالسكهها و درشكههاي زيباي شاهزادگان قجري و محل نمايش و رخكشي لباسهاي فرنگي آنان بود.
به تدريج با ساخته شدن ايستگاه و ميدان راهآهن در جنوبيترين نقطه خيابان وليعصر، در اراضي مشهور به سبزيكاري وزير، اين ميدان به يكي از نمادهاي تهران مدرن آن روز بدل شد. شايد قديميترين خاطرات مردم از ميدان راهآهن تهران، به قول بهروز خان، از اهالي قديم خيابان منيريه، مربوط به قطار دودي باشد: « نخستين قطاري كه اينجا راه افتاد، تا اونجايي كه من يادمه، قطار دودي بود. پنج، شش سال بيشتر نداشتم كه مياومديم ميدون راهآهن و قطار دودي سوار ميشديم كه بريم زيارت
شاه عبدالعظيم. اون موقع خيابون منيريه شايد زيباترين خيابون تهرون محسوب ميشد. شما تو ميدون راهآهن كه ميايستادي، درختاي به هم چسبيده مثل تونل را تا خود شمرون از اينجا ميديدي. يه جوي آب هم پاي درختان بود كه آبش از شمرون مياومد. هميشه آب داشت و آبش آنقدر تميز بود كه ازش ميخورديم. اون زمان آب را ميخريديم. خيابون و پيادهروها هم سنگفرش بود. زماني كه راهآهن رونق بيشتري گرفت، بعضي از مسافران شهرستاني شب زير درخت اطراق ميكردن و ميخوابيدن تا ساعت حركت قطارشون برسه. بعضي وقتا هم كه هوا گرم ميشد، پاهامون را تو آب خنك جوي ميكرديم و حالمون جا مياومد».
اهميت خيابان وليعصر تنها به ميدان راهآهن محدود نميشد. با ساخت كاخ مرمر جهت سكونت رضاشاه، حوالي ميدان منيريه به يكي از مناطق اعياننشين و گرانقيمت آن روز تهران تبديل شد. آقاي خدادادي كه در آن زمان در خيابان وليعصر كارگري ميكرد، آن روزها را
اين گونه توصيف ميكند: « قديم، خيابون به اين شلوغي نبود. تعداد ماشينها به تعداد انگشتان دست هم نرسيد. مردم با درشكه رفت و آمد ميكردن. بعضي وقتا هم سران از توي اين خيابون رد ميشدن و ميرفتن كاخ گلستان. زماني كه مهمون خارجي داشتن، اينجا را قرق ميكردن. هر پنجاه متر يه پاسبان ميايستاد. من يادمه كه نخستوزير افغانستان با ماشين روباز از اينجا رد شد و رفت كاخ گلستان. از زماني كه شاه را اينجا ترور كردن، درباريها ديگه اينجا نمياومدن، ميرفتن كاخ سعدآباد يا نياوران».
محمدحسين نيرومند، از معدود خياطان باقيمانده خيابان منيريه، خيابان را اين گونه توصيف ميكند: «اون اوايل خيابون منيريه مسكوني و ساده بود. حدود15، 20 تا هم خياطي تو اين خيابون قرار داشت كه معمولا براي ارتش كار ميكردن. الان تقريبا همه مغازهها لوازم ورزشيفروشي شدن».
زمان رضاشاه، خيابان وليعصر از ميدان راهآهن تا چهارراه وليعصر امتداد داشت. آبيتر شدن آسمان بخشهاي شمالي خيابان وليعصر از زماني آغاز شد كه رضاشاه، در سال 1318 شمسي، كاخ مرمر را به مقصد كاخ سعدآباد ترك كرد و دستور داد كه جاده پهلوي (وليعصر) از چهارراه وليعصر تا سر پل تجريش (ميدان تجريش) كشيده شود. بنابراين مسير چهارراه وليعصر- ميدان تجريش به مسير اختصاصي رجال دولتي، شاهزادگان و دربارياني تبديل شد كه قصد دستبوسي شاه را داشتند. اين مسير پس از عبور خودروي متفقين در سال 1320 به روي عموم گشوده شد. در آن زمان اراضي غرب خيابان وليعصر از ميدان ونك تا محموديه، تماما به دولت تعلق داشت. بنابراين از سال 1320، به تدريج تاسيسات دولتي و عمومي در اين خيابان ساخته شد. در سمت چپ خيابان تاسيسات تلويزيون دولتي ايران سر به آسمان كشيد، چندين هزار فروشگاه و دهها رستوران و كافه پديد آمد. سينماهاي مدرن تهران مانند اسپايسر و آتلانتيك در ضلع غربي بين ميدان وليعصر و ميدان ونك داير شدند. با اين حال بنا به گفته كسبه قديم خيابان وليعصر، از ميدان ونك تا چهارراه پاركوي را اكثرا زمينهاي باير تشكيل ميداد: «به چهارراه پاركوي ميگفتن تپه امانيه. اون زمان هتل استقلال، صداوسيماو پارك ملت هنوز ساخته نشده بود. پارك ملت حدود سال 50 ساخته شد. زمين پارك ملت، جزو محدوده نمايشگاه بينالمللي بود. من يادمه كه درختان چنار را با جرثقيل از جاي ديگه ميآوردن و تو پارك ملت ميكاشتن. يه بخشي از زمين نمايشگاه را هم صداوسيما گرفت».
با اين حال، اين بخش از خيابان هنوز رنگ و بوي شهر نداشت. علي
شرافتمنش، مالك بستنيفروشي سيدمهدي در خيابان وليعصر كه در گذشته يك ميوهفروشي را اداره ميكرد، حال و هواي گذشته قسمتهاي شمالي خيابان وليعصر را اين گونه توصيف ميكند: «هر 10،15 دقيقه، يه ماشين مياومد و رد ميشد. ساعت 11 شب كه مياومدي سمت پاركوي، هيشكي تو خيابون پيدا نميشد. از ميدون ونك به بعد تقريبا جزو تهران نبود و همش بيابوني و گاراژ و باغ بود. باغفردوس و تجريش هم، جزو شمرون به حساب مياومد. اون زمان، شمرون تفريحگاه مردم تهرون محسوب ميشد. با اتوبوس از چهارراه وليعصر يا همون چهارراه پهلوي قديم با دو زار مياومدن سرِ پل (ميدون تجريش) يا ميرفتن دربند. تمام پاركوي به سمت تجريش كوچهباغ بود. همه ساختمونها ويلايي و ييلاقي بودن. اون زمان تهرون تو تابستون خيلي گرم ميشد. كساني كه ويلا داشتن، تابستون مياومدن اينجا. تا شهريور اينجا ميموندن و بعد بر ميگشتن تهرون. اونايي هم كه ويلا نداشتن، پشهبند يا چادر شب دور درختا ميبستن و يكي دو شب اينجا اطراق ميكردن. اينجا اكثرا باغ ميوه بود؛ گيلاس، آلبالو، گردو و از همه معروفتر، سيب شمرون. من يادمه وقتي كه ميوهها ميرسيد، ميگفتن سيدها را خبر كنيد تا از اين ميوهها بخورن، تبرك بشه، بعد بفروشيم.»
زمستانهاي قسمت شمالي خيابان وليعصر نيز رنگ و بوي ديگري داشت. نرگس خانوم، از اهالي قديم تجريش از روزهاي برفي و راهكارهاي عبور از آن ميگويد: « قديم اينجا چندمتر برف مياومد. روزاي برفي اينجا گرگ هم مياومد. برف آنقدر زياد بود كه اگر ميخواستيم بيرون بريم، بايد تونل ميزديم. آبگرمكن هم نداشتيم و از آب حوض استفاده ميكرديم. براي اينكه آب يخ نزنه، روي حوض را با برگ و كود حيووني ميپوشونديم. ميوه مثل الان تو هر فصل نبود. بادمجون يا كدو سبز را اول پاييز لاي خاك زغال ميذاشتيم تا زمستون مصرف كنيم. مثل حالا هميشه سبزي و گوجهفرنگي نبود. گوجهفرنگي را ميانداختيم تو آب نمك و زمستون ازش استفاده ميكرديم. اون زمان چون يخچال و سردخونه نداشتيم، خاك رس را الك ميكردن كه شن نداشته باشه. اونوقت زمين را چال ميكردن و يه لايه خاك ميريختن، يه رديف سيب ميذاشتن. دوباره يه لايه خاك، يه رديف سيب. اون سيبا رو شب عيد بيرون ميآوردن و بهش ميگفتن «سيبخاكي». من الان خيلي ناراحتم. ميگم كه كاش الان به دنيا مياومدم كه اون موقع را نميديدم و حسرت بخورم. اون موقع صميميت بيشتر بود. شبا ميرفتيم مهموني دوره. روي كرسي مجمع مسي ميذاشتيم و توش انجير، گردو، بادوم و هر چيز خشكي كه توي خونه پيدا ميشد ميريختيم چون اينجا باغ بود، اكثرا توي خونه خشكبار داشتن. هركي هرچي دوستداشت ميخورد. قصه ميگفتن، بافتني ميبافتن، نخ ميريسيدن. خودشون هم ميبافتن، هم ميدوختن. شبهاي زمستون را اين طوري پشت سر ميذاشتيم».
حسين اسحاقيان، ساكن 91 ساله محله باغفردوس و خيابان وليعصر از دوراني ميگويد كه كمتر كسي به خاطر ميآورد: « كساني كه اين دور و بر زندگي ميكردن، به جز مردم محلي، اطرافيان شاه يا كارخونهدار بودن. فكر ميكنم حدود 70 سال پيش، وليعصر را آلمانيها آسفالت كردن. با چرخ و گاري، هيزم ميآوردن و ميسوزوندن تا اينجا را آسفالت كنن. اون زمان وسط خيابون ماشين رو و دو طرفش خاكي بود. اون اوايل اينجا فقط الاغ، درشكه و گاري رد ميشد. بعدها كمكم ماشين هم اومد. اون اوايل خيابون هيچ چراغي نداشت. از اينجا تا بيمارستان يوسفآباد فقط يه چراغ بود. براي همين به اون محدوده ميگفتن چراغ اول. اينجا همه دهات بود. 500 متر بالاتر از اينجا[خيابان زعفرانيه]، بچهها ميرفتن بته ميكندن واسه چهارشنبه سوري. حالا شده متري 17 ميليون تومن».
آنچه وليعصر را به خياباني زيبا و منحصر به فرد تبديل كرده است، رديف چنارهاي كاشته شده در دو طرف اين خيابان است. به گفته آقاي اسحاقيان، «درختاي چنار را اوايل 1310- 1320 شمسي كاشتن. اينجا را صدمتر- صدمتر پتهبندي كرده بودن و آب قنات باغفردوس را ميانداختن توش تا درختا را آبياري كنن. اونجايي كه قنات كشش نداشت، شهرداري با يه سطلهايي كه بهش ميگفتن دولچه درختا را آبياري ميكرد. بغل درختا هم رز كاشته بودن. روي درختا خيلي حساسيت داشتن. من يادمه اون زمان كه بهرامي رييس شهرداري بود، يه روز يكي از سران مملكت داشت از زعفرانيه مياومد پايين كه ديد سه تا برگ چنار رو زمين افتاده. دستور داد رييس شهرداري را بخوابونن رو همون جايي كه برگا افتاده و سه ضربه شلاق بهش بزنن».
قنبرعلي مستقيمي، از باغبانان بازنشسته خيابان وليعصر درباره رسيدگي به درختان ميگويد: «نخستين باري كه اومدم اينجا، درختاي خيابون وليعصر به اين عظمت نبودن. همه درختا شماره داشت. كسي جرات نميكرد از كنار درخت رد بشه يا درخت را قطع كنه. همه درختا سرپرست داشت. صبح به صبح مياومدن درختا را بررسي ميكردن كه ببينن اشكالي داره يا نه. باغبوني تجريش تا پاركوي دست 8، 9 نفر بود».
يكي از قديميترين بناهاي خيابان وليعصر، عمارت باغفردوس است كه در دوره محمدشاه قاجار توسط استادان اصفهاني و يزدي ساخته شد و روزگاري ميزبان وقايعي همچون عروسي دختر ناصرالدين شاه بود. اين عمارت در دوران قاجار ميان شاهزادگان و ثروتمندان دست به دست ميشد تا اينكه در سال 1316 شمسي به دستور وزير معارف وقت، خريداري و عمارت آن مرمت و به دبيرستان شاپور تبديل شد. دبيرستاني كه بسياري از جوانان تجريش هر روز براي رسيدن به آن، مسافت ميان ميدان تجريش و مدرسه را سوار بر الاغ طي ميكردند. امير اسحاقيان، يكي از دانشآموزان قديمي مدرسه شاپور، از حال و هواي گذشته ميگويد: «من سال 47 تو همين باغفردوس امتحان ششم دبستان دادم. اون زمان فضاي مقابل عمارت باغفردوس يه پارك درست و حسابي پر از درخت چنار داشت و پشت پارك، مدرسه شاپور قرار بود. بچههاي روستاهاي اطراف مثل دركه، اوين، سعدآباد، ولنجك و دربند همه به مدرسه شاپور مياومدن. بعدها مدرسه را به خاطر اينكه قديمي بود، تعطيل كردن و بعد از مرمت به موزه سينما تبديل شد. اون موقع سمت مدرسه (موزه سينما فعلي) يه قهوهخونه بزرگ به نام باغفردوس قرار داشت كه مال اكبر قهوه چي بود. اكثرا محليها يا رانندههايي كه از شهر مياومدن، اينجا چاي يا غذا ميخوردن. وسط محوطه مقابل عمارت هم يه حوض داشت كه آبش از قنات باغفردوس مياومد. تابستون مردم ميرفتن توي حوض و آبتني ميكردن».
به گفته اميرخان كه از كودكي در محله باغفردوس زندگي ميكند، درختان چنار خيابان وليعصر به طرق گوناگوني توسط مردم مورد استفاده قرار ميگرفت: «من يادمه مردم براي تولد صاحب الزمان، هر كس فرش زير پاش را ميآورد و براي تزيين خيابون به درخت آويزون ميكرد. عموي من اينجا مغازه الكتريكي داشت و من هم كمكش ميكردم. يادمه براي عروسي مردم، لامپ و سرپيچ درست ميكرديم. اون زمان به درختاي چنار خيابون وليعصر ميخ زده بوديم و ريسهها را بهشون آويزون ميكرديم و رنگ ميزديم. بعضي از مردم هم برِ خيابون توي پيادهرو مينشستن. من يادمه شهرداري سالي دوبار اين درختا را سمپاشي ميكرد، جرثقيل ميذاشت و شاخههاي خشكش را ميگرفت. اگر درختي خشك ميشد، شهردار محدوده و مسوول فضاي سبز را مواخذه ميكردن.»
مهدي صبوري هم كه پدر و پدربزرگش بر خيابان وليعصر نانوايي داشتند از آن روزگار ميگويد: «اجداد من تو قم زندگي ميكردن. اون اوايل كه خانواده من اومده بودن شمرون، همه فاميل بهشون ميگفتن شما اومدين اينجا زن و بچهتون را گرگ ميخوره. حدود 50 سال پيش اينجا بيابون بود. كسي كه اينجا زمين يا خونه داشت، املاكش را بدون گرفتن هيچ پولي به محليها ميسپرد و ميگفت هر كاري دوست دارين اينجا بكنين، فقط يه چراغ روشن باشه. پدرم تعريف ميكرد كه اگر از اينجا ميرفتي بالاي مغازه وايميستادي ميتونستي ميدون ونك را ببيني. من با 30 سن، خاطرات جالبي از بچگيم يادم مياد. اون زمان هر پونصدتا درخت يه باغبون خاص داشت و هم مثل امروز، وسط جوي آب نبودن. جوي از لابهلاي درختا ميرفت رو به پايين. هميشه هم آب داشت. يكي از سرچشمههاش همين قنات باغفردوس بود.»
آقاي صبوري، صاحب نانوايي ساج هم خاطرات شيريني از گذشته خيابان وليعصر دارد: «مغازههاي سنگكي قديم معروف بود به آبگوشتش. بغل مغازه ما يه مغازه گوشتفروشي، يه ميوهفروشي، يه بقالي و چندتا مغازه ديگه بود. همسايهاي كه گوشتفروشي داشت، يه تيكه گوشت ميداد، همسايه سبزيفروش هم يه خرده سبزي ميآورد. همين طور هر كي يه چيزي به نونوايي ميداد. نونوايي هم توي تنور آبگوشت بار ميذاشت. سر ظهر كه ميشد، همه كاسبا تعطيل ميكردن. اگه تابستون بود يه فرش بزرگ ميانداختيم برِ خيابون وليعصر. همه دور هم جمع ميشديم و اين آبگوشت را ميذاشتيم وسط. همونجا آبگوشت را ميخورديم و ميخوابيديم تا سرچراغي، عصر. مهمون هم كه داشتيم، ميخواستيم خيلي عزت و احترام بهشون بذاريم، ناهار ميآورديمشون بر وليعصر. فرش ميانداختيم و همونجا ناهار ميخورديم. به غير از خانواده ما كساي ديگه هم مياومدن. يه چيزي پهن ميكردن و مينشستن. همونجا غذا درست ميكردن و با آب جوي ظرف ميشستن. اگر سر سفره نشسته بوديم و كاميوني رد ميشد، پدرم بلند تعارفش ميكرد و ميگفت: «بفرما، مت باشيم» اون كسي كه كاميون را ميروَُنْد هم جواب ميداد: «زت زياد، خش باشي». يعني بفرماييد در خدمت باشيم. اون كسي كه پشت فرمون بود هم جواب ميداد، عزت شما زياد، خوش باشي.»
خاطرات مردم از خيابان وليعصر به همين جا ختم نميشود. بچههاي آن زمان هم خاطرات خوشي از بازيهايشان در اين خيابان دارند: « تفريح ما بيشتر گردو بازي يا تخم مرغ بازي بود. اون موقع همه بچهها تو خونههاشون گردو داشتن. چاله ميكنديم و با گردو يه كاري شبيه تيلهبازي ميكرديم. هركس بازي را ميبرد، گردوها مال اون ميشد. زمستون هم گولهبرف بازي ميكرديم. كفشاي لاستيكي داشتيم كه بابامون اول پاييز ميخريد و بايد تا آخر زمستون ازش استفاده ميكرديم. اغلب هم يا پاره ميشد يا سوراخ. با اون كفشا، رو برف
سر ميخورديم، ميرفتيم پايين. جويها هم كه يخ ميزد، تفريح ما سر خوردن از توي جويها بود.»
ميدان تجريش، نقطه پاياني خيابان وليعصر نيز در گذشته، يكي از تفريحگاههاي خارج از تهران در فصل تابستان محسوب ميشد. حسن آقا از اهالي قديمي تجريش، از تفريحات مردم در حوالي
سال 40 ميگويد: «تابستونا مردم از تهران مياومدن اينجا ييلاق. روي رودخونه تخت ميزدن، ناهار ميخوردن،دايره تنبك ميزدن و بعضيها هم ميرفتن تو رودخونه آبتني ميكردن. اينجا كافه و رستوران هم زياد داشت. سينما بهار و آستارا هم اينجا بودن. سينما بهار سرِ خيابان دربند توي خود ميدون سرپل بود. ملت يك شاهي ميدادن ميرفتن سينما مينشستن و فيلم نگاه ميكردن.»
از سال 40 به بعد، با قرارگيري تدريجي قسمتهاي شمالي خيابان وليعصر در محدوده شهر تهران و افزايش ساختوسازها، جمعيت افزايش يافت و قيمت زمين بالا رفت. نانواييها و مغازههاي محلي با كاربريهاي لوكس جايگزين شدند و صداي بازي بچهها در هياهوي اتومبيلها گم شد. زندگي مدرن مجال دورهميهاي صميمانه زير درختان را از مردم گرفت و از گذشته زنده و پرهياهوي وليعصر، جز درختان چنار چيزي باقي نماند. درختاني كه سايههايشان در سالهاي اخير به بهانههاي گوناگوني همچون پوسيدگي، احتمال سقوط يا تمايل سرمايهداران پايتخت براي به رخكشيدن نماي ساختمانهايشان، از سر عابران پياده كم شده است. درختاني كه پيترو دلاواله، جهانگرد ايتاليايي، با ديدنشان گفته بود كه «اگر استانبول شهر سروهاست، تهران را بايد شهر چنارها خواند». درختاني كه با حدود حداقل 80 سال قدمت، هر يك ارزشي معادل 130 هزار دلار دارند و بيترديد حفظ آنها، نهتنها به حفظ يكي از عناصر هويتبخش شهر تهران ميانجامد، بلكه مانع از هدررفتن سرمايههايي ميشود كه در طول اين 80 سال، صرف آبياري، هرسكردن و رسيدگي به اين درختان شده است.