كه يكي هست و هيچ نيست جز او
اهورا جهانيان
كار مولاناخواني ما در نوبت قبل به اين فراز از مقاله نخست كتاب فيه ما فيه رسيد: «هر حقيقت كه تو را جذب ميكند چيز ديگر غير آن نباشد، همان حقيقت باشد كه تو را جذب كرد يوم تُبلي السّرائر. چه جاي اين است كه ميگوييم. در حقيقت كشنده يكي است اما متعدد مينمايد. نميبيني كه آدمي را صد چيز آرزوست گوناگون؟ ميگويد تُتماج خواهم. بورك خواهم، حلوا خواهم، قليه خواهم، ميوه خواهم، خرما خواهم. اين عددها مينمايد و به گفت ميآورد، اما اصلش يكي است. اصلش گرسنگي است و آن يكي است. نميبيني چون از يك چيز سير شد ميگويد هيچ از اينها نميبايد؟ پس معلوم شد كه ده و صد نبود بلكه يك چيز بود. » كساني كه به استانبول و ساير شهرهاي تركيه رفتهاند، احتمالا با غذايي به نام بورك هم آشنا شدهاند. بورك غذايي است مركب از سبزي و پنير يا گوشت كوبيده كه در خمير ميپيچند و در روغن سرخ ميكنند. قليه هم كه گوشت بريان است. تتماج تقريبا همان آش رشته خودمان است. يعني آشي است كه با نان و خمير ميپزند. مولانا ميگويد گرسنگي يكي است و غذا متعدد. كشندهاي كه اصل است و واحد است و متعدد مينمايد، ميل به غذا خوردن است و تا وقتي كه اين ميل در وجود آدمي ارضا نشود، غذاهاي گوناگون مطلوب و محبوب آدميزادند و آدمي كه بر سر سفرهاي رنگارنگ و آراسته به غذاهاي گوناگون مشغول خوردن است، «چون از يك چيز سير شد ميگويد هيچ از اينها نميبايد.» كليديترين جمله مولانا در اين فراز از فيه ما فيه اين جمله است: «در حقيقت كشنده يكي است اما متعدد مينمايد.» اين جمله مولانا البته لزوما جنبه توحيدي ندارد و ميتوان در حوزههاي ديگري غير از الهيات نيز از آن استفاده كرد اما قسمت اول اين جمله (در حقيقت كشنده يكي است)، به هر حال شباهت زيادي به اين بيت مشهور هاتف اصفهاني دارد: كه يكي هست و هيچ نيست جز او/ وحده لاالله الا هو. هاتف در بند اول از ترجيعبند مشهورش ميگويد شبي اتفاقا به خلوت پير مغان و مغبچگانِ سيمينعذار گلرخسار راه يافته و در گوشهاي پنهان شده است: من شرمنده از مسلماني/ شدم آنجا به گوشهاي پنهان/ پير پرسيد: كيست اين؟ گفتند: / عاشقي بيقرار و سرگردان/ گفت: جامي دهيدش از ميناب/ گرچه ناخوانده باشد اين مهمان/ ساقي آتشپرست آتشدست/ ريخت در ساغر آتش سوزان/ چون كشيدم نه عقل ماند و نه هوش/ سوخت هم كفر از آن و هم ايمان/ مست افتادم و در آن مستي/ به زباني كه شرح آن نتوان/ اين سخن ميشنيدم از اعضا/ همه حتي الوريد و الشريان/ كه يكي هست و هيچ نيست جز او/ وحده لاالله الا هو. قطعا مولاناي وحدت وجودي هم با اين بيت هاتف موافق است و از آن جملهاش اين معنا نيز مستفاد ميشود، ولي اينكه «كشنده يكي است اما متعدد مينمايد»، در بسياري از حوزههاي جهان هستي و زندگي بشر مصداق دارد. مثلا زيستشناسان و فيزيولوژيستها گفتهاند كه ترشح غدد فوق كليوي موجب افزايش آدرنالين در خون انسان ميشود و افزايش آدرنالين با ماجراجويي و هيجانخواهي نسبت عميقي دارد. يعني افراد ماجراجو معتادند به آدرنالين بالا در خونشان. و علت اين اعتياد، همان فعاليت غدد فوق كليوي است كه منجر به شكلگيري عادت ماجراجويي در چنين افرادي ميشود. پس هيجانطلبيهاي متعدد افراد، نهايتا از يك چيز نشأت ميگيرد و آن چيزي نيست جز يك عامل فيزيولوژيك در وجودشان. كمااينكه خوراكطلبيهاي متعدد افراد نيز، چنانكه مولانا ميگويد، نهايتا علتي فيزيولوژيك دارد و آن چيزي نيست جز كاهش سوخت بدنشان. در واقع در بسياري از اين موارد، اگر مجهز به دانش علمي باشيم ميتوانيم بگوييم «پس معلوم شد كه ده و صد نبود بلكه يك چيز بود. » شناخت علمي هم چنين نشان ميدهد بسياري از تحولات رخداده در طبيعت هم، كه متعددند، منشأ و علتشان يكي است. مثلا افزايش خشكسالي، از بين رفتن يخهاي قطبي، آتشسوزيهاي گسترده، توفانهاي مخرب، رعدوبرقهاي مرگبار و حتي امواج سرما، همگي محصول گرم شدن كره زميناند. در واقع مولانا در فقره مذكور، از وحدتي سراغ ميگيرد (يا خبر ميدهد) كه در پشت كثرت پنهان است و نياز به رونمايي دارد. با اين نگاه، بسياري از كثرتها در حوزههاي گوناگون هستي، به وحدت منتهي ميشوند. يعني از دل يك امر، امور گوناگوني بيرون آمده و ناظر اهل تامل ميتواند، در حركتي معكوس، از كثرت به وحدت برسد. اما اگر اين نگاه را بسط دهيم، به همان مدعاي هاتف ميرسيم: كه يكي هست و هيچ نيست جز او. يعني در اثر اين بسط، بساط كثرت به كلي جمع ميشود. يا اگر كمي كوتاه بياييم، شأن كثرت چيزي نيست جز ظهورات و تجليات گوناگون يك چيز. و آن چيز، چيزي نيست جز
آفريننده همهچيز!