بحران نقد سرپايي
امير پوريا
دههها پيش از اين همهگيري اظهارنظر در محيط مجازي، فرانسوا تروفوي فقيد، منتقد بزرگ، پيرو تئوري مولف و فيلمساز بزرگ دوران موج نوي سينماي فرانسه، گفته بود كم كم ديگر به زماني ميرسيم كه تمام مردم دنيا دو شغل دارند: يكي شغل خودشان و ديگري منتقد فيلم. حالا و با وقوع آن چه تروفو پيش بيني كرده بود، سالهاست هر نوجواني ميتواند نظر خود درباره هر چيز و از جمله هر فيلم را با ابتداييترين ادبيات ممكن و حتي با نوشتاري آكنده از غلطهاي فاحش مفهومي، دستوري و البته املايي، به انظار عموم برساند. وجود شبكههاي اجتماعي موجب شده تا هر اظهارنظر آني و به تعبير زبان اصيل عاميانه، «كترهاي» و «فلهاي» به جاي مطرح شدن بين دو تماشاگر در حال خروج از سالن سينما يا دست بالا در گپهاي رايج در صف سينماهاي جشنواره يا كافههاي اطراف، تبديل به نوشتههاي شخصي ولي تثبيت شده در محيط مجازي شود. همچنان و حتي تا اين جاي بحث ميتواند ميان كسي و دوستان او كه دنبالش ميكنند و همين نظرها را ميبينند و ميخوانند، بياشكال باشد. اما در دوره فشرده جشنواره فيلم فجر همين نظرها كه همهمهاي كاذب ايجاد ميكنند، اغلب و در اين سالها بيش از نقدهاي واقعي، خوانده ميشود. اينكه بخشي از اين اتفاق ناگوار بابت ضعف استدلال برخي نقدها و شباهت آنان به همين نظرنويسيهاي بيتحليل رايج است، سر جايش؛ اما نتيجه به جا مانده از اين عادت اخير براي سينماي ايران، اين ميشود كه عبارت كشنده «ميگن.» با تكيه بر همين خواندههاي گذري نظرات شتابزده مردم در محيط مجازي، تمام اكران سال سينماي ايران را تحتالشعاع قرار ميدهد. جشنواره تمام ميشود و تا سال بعد، بسياري كه ميتوانند مخاطب بالقوه فيلمي باشند، در واكنش به آن در زمان اكران، ميگويند «ميگن فيلم بديه»؛ و فيلمي بيدليل و تحليل، قرباني همان به اصطلاح نقدهاي سرپايي ميشود.