پرورشگاه « قرباني بودن» كجاست
احمد پورنجاتي
هيچ ويروسي به اندازه احساس قرباني بودن، انسانها را فلج و نوميد و واداده يا خشمگين و انتقامجو و آماده براي به سيم آخر زدن نميكند. جنسيت و موقعيت اجتماعي و نسبت ارتباطي نيز چندان تفاوتي در پيامدهاي اين احساس ندارد. خواه يك زن يا يك مرد در روابط همسري يا يك فرزند در پيوند خانوادگي يا يك كارمند و كارگر در مناسبات سازماني و به ويژه در روابط با ردههاي مديريت و از همه مهمتر، يك ملت در ارتباط با رهبران و ادارهكنندگان كشور. انسانها اگر به هر علت يا دليل، احساس«قرباني بودن» داشته باشند، واكنشهاي خودآگاه يا ناخودآگاه گوناگون و گاه متضادي خواهند داشت كه دامنهاش از يك سو سكوت و كرختي و وادادگي و بياعتنايي به عالم و آدم است و در سوي ديگر، خشم و كنش تهاجمي و به آب و آتش زدن و هرچه بادا باد.
اينكه خاستگاه و پرورشگاه احساس «قرباني بودن» كجاهاست و نخستين نمودهاي آن به چه شكل و در چه زماني رخ ميگشايد نياز به بحث و بررسيهاي دقيق و كارشناسانه روانشناختي و جامعهشناسي رفتار اجتماعي دارد اما درمجال كوتاه اين نوشته و به گمان من، سه عامل مهم در رويش جوانههاي احساس «قرباني بودگي» نقش درجه يك دارد:
۱- بيعدالتي نهادينه و سيستماتيك: يعني هنجاري و عادي شدن و خونسردانگي نابرابري حقوقي (به مفهوم عام و فراگير آن) ميان انسانها به اتكاي پيشفرضها و فرصتهاي نابرابر و از پيش مقدرو مقرر كه نتيجهاش استمرار و جان سختي تبعيض و تفاوت غير موجه است.
۲- محروميت از مشاركت در تصميمهاي موثر بر سرنوشت مشترك: يعني ناديدهانگاري نقش فاعلي و مبتكرانه انسانها در ايجاد يا تغيير وضعيت خويش و برخورد قيممابانه با آنان، هرچند اين قيمومت از موضع خيرخواهي و مصلحت انديشي و يكسره سودمند باشد، طعم گس نافاعلي و بياهميتي و دست دومي را در ذهنيت انسانها ته نشين ميكند.
۳- تفاوت سطح دسترسي به اطلاعات مشترك: يعني امكان دسترسي بيحد و مرزو ريز و درشت يك طرف به همه دادهها و اطلاعات مربوط به سپهر سرنوشت و روابط مشترك و امتناع يا حدگذاري براي دسترسي طرف ديگر. انگاري يك طرف قضيه محرمتر يا بالغتر است.
هيچ دو طرف يك رابطه، اگر به استمرار و پايش آن اهميت ميدهند، اگر نگران فرسايش و فروپاشي تدريجي آن رابطهاند، نميتوانند نسبت به ايجاد و گسترش تدريجي و زيرپوستي حس «قرباني بودن» در طرف ديگر رابطه دو سويه، بياعتنا و خونسرد باشند.
لازم نميدانم به نمونههاي بسياري از چالشها و آسيبهاي اجتماعي در روابط خانوادگي و فعاليتهاي شغلي سازماني چه در بخش عمومي يا خصوصي و نيز به برخي واكنشهاي اعتراضي درلايههاي اجتماعي با سوژههاي گوناگون اشاره كنم كه خاستگاه عمده آنها، همين احساس «قرباني بودگي» فردي و حتي جمعي (صنفي، جنسيتي، قومي، مذهبي و) بوده است.
بدترين شيوه رويارويي با اين احساس، ناديده گرفتن و انكار كردن آن و بيفايدهترين و حتي زيانبارترين روش برخورد با آن واكنش معلولگرا يا فرافكنانه و تحكمآميز است. خردورزي مالانديش، نسخهاي جز توجه جدي به همان سه عامل اصلي ايجادكننده حس«قرباني بودگي» پيشنهاد نميكند. به گمان من به آزمودن اين نسخه ميارزد.