گنجاندن تاريخ ادبيات در محدوده دهه هفتاد
هومن ربيعي
هر شاعري مايل است كه شعرش خوانده و بر افواه جاري شود و اصطلاحا بر سر زبان بيفتد اما آنان كه تحت تاثير چهرههاي شاخص متقدم يا معاصر باقي ميمانند و واجد سبك زيستي- شخصي نميشوند، نه مورد اقبال خواص قرار ميگيرند، نه عوام؛ زيرا به تعبيري، شعر ماهيتا خلاقيتي فردي (كار شخصي) است كه به قراردادي جمعي (سرمايه اجتماعي) تبديل ميشود، بنابراين شاعراني كه جذب اين چرخه حياتي نميشوند، يا صادقانه كنار ميروند، يا سوداگرانه، بهجاي اينكه در كار خود بازنگري كنند، به تجربه افقهاي نو همت گمارند و نوآمدگان را از تاسي طوطيوار به متقدمين برحذر دارند، سايرين را نيز به نوشتن شبيه خود و شاعران مطبوعشان ترغيب و تشويق ميكنند.
شاعراني كه احتمالا روح دكترين شعر نو را درنيافتهاند، عملا استنتاخ را بهجاي خلاقيت، بيمعنانويسي را بهجاي بيان ناخودآگاه يا بيان شهودي و مشاعره را بهجاي شعر مينشانند؛ طرفه اينكه مدعي گذار از شعر نو هستند و خويشتن را مبدا تاريخ در نظر ميگيرند و با مفهوم اورجيناليته از سويي و پيشينه پژوهش از سوي ديگر غريبه هستند.
تا اينجاي كار، اگر مساله به رابطه استاد- شاگردي يا مرشد- مريدي محدود شود، ضرورتي بر اعتراض شخص ثالث نيست اما هنگامي كه اين روند در كتب و مجلات، در هيبت تاريخنگاري، عموميت پيدا كند، معضل صورت ديگري مييابد و منطقا منتقد را به ميدان خواهد آورد.
اخيرا شاهديم كه برخي فعالان ادبي با ناقصنگاري وقايع و چهرههاي ادبي در دهه هفتاد و ارايه آن به عنوان الگويي براي شعر امروز، از طريق تهيه مجموعههايي موسوم به آنتولوژي يا جريانشناسي، ضمن دستكم گرفتن قضاوت تاريخ و قدرت شفافسازي محققين بيطرف، با كتمان حضور و اثرگذاري ديگر شاعران در دهههاي ديگر، بر اثبات كل شعر در قالب يك دهه اصرار دارند.
از آنجا كه هنوز مقاله يا كتاب جامعي درباره كليت شعر، خصوصا در دهه هفتاد منتشرنشده، اطلاق لفظ جريان به آثار تني چند از فعالان اين حوزه كه البته بر نظريه ادبي واحدي هم توافق نكردهاند و صرفا به ايفاي نقش آنتيتز در مقابل شبه جرياني ديگر، موسوم به سادهنويسي دعوت ميشوند، چه معنايي و نتيجهاي دارد جز اينكه فرديت و ويژگي اين شاعران در يكشبه جريان حل و نفي شود؟
گذشته از اينكه برخي صاحبنظران اساسا قائل به تفكيك دهگاني تاريخ ادبيات نيستند، اين وضعيت تا چه اندازه ميتواند قابلاغماض باشد؟ آيا فضاي چندپاره ادبي، چندصدايي را قرباني تكصدايي كرده است؟ آنكه فقط در زمين خودش بازي ميكند، چگونه ميتواند همزمان داور و مفسر نيز باشد؟ چرا بهجاي تعميم دادن يك سياق و سليقه خاص و گرتهبرداري شده بهكل يك دوران، ابعاد جريان موردنظر بطور شفاف از طريق نگارش مانيفست طرح نميشود؟ دنياي شعر، عرصه تجريد و تجرد است و اثر اصيل غيرقابل تقليد؛ آيا عاشق ادبيات همانقدر كه شيفته شعر ناب است از شعر مشوش نميگريزد؟
يادداشت پيش رو، اولا، تذكري است به علاقهمندان و خوانندگان شعر معاصر تا به فهرستهاي مصلحتي اكتفا نكرده و مقالات يا كتب موسوم به جريانشناسي شعر را بااحتياط مطالعه كنند، سليقهاي بودن آنها را مدنظر داشته باشند و حتما براي اطلاع و آگاهي از واقعيات تاريخ ادبيات معاصر و چهرههاي تاثيرگذار آن، منابع مختلف را با هم مقايسه كنند.
ثانيا، اين يادداشت، پيشنهاد دلسوزانه دوبارهاي است به پژوهشگران و ناقدين هنر و ادبيات براي غور، مداقه و همانديشي در اين مهم و انباشتن خلأ موجود از مقالات و كتابهايي معتبر و آگاهيبخش كه قابل استناد براي جويندگان امروز و فردا باشد.