شريعتي متفكر سياسي آري فيلسوف سياسي نه
عباس منوچهري
پاياننامه دكتراي من به روش تطبيقي بود، يعني شريعتي را با ژرژ سورل و گئورگ لوكاچ مشخصا درباب مفهوم پراكسيس مقايسه كرده بودم. آن زمان هنوز لااقل در امريكا انديشه سياسي تطبيقي نداشتيم. اين انديشه حدود 20 سال است كه از سوي پروفسور دالماير مطرح شده و امروز انديشه تطبيقي هم در مباحث ميانفرهنگي و هم در دانشگاهها مطرح است و در كتابهاي درسي نيز رايج شده است. در سالهاي بعد نيز به تدريج كار تطبيقي بيشتر و جديتر شده است. اما در كتاب «علي شريعتي؛ ملاقاتي اينبار متفاوت» روش تطبيقي نداشتهام. اين كتاب مجموعه مقالاتي است كه طي ساليان به زبان انگليسي نوشته بودم. من در دهه 1980 ميلادي پايان نامهام را نوشتم و نگارش آن چندين سال به طول انجاميد. علت نيز آن بود كه منابع به زبان فارسي بود و در آن زمان كارهايي كه به زبان انگليسي درباره شريعتي بود يا ترجمههاي او، محدود به آثاري چون كار حامد الگار بود. اما بعد از آن به تدريج علاقه به شريعتي نيز افزايش يافت، مثلا جريانهاي مربوط به الهيات رهاييبخش در امريكاي لاتين اگرچه شريعتيست نيستند، اما با انديشههاي شريعتي قرابتهايي داشتند و در نتيجه به آن علاقهمند شدند. زيرا اين جريان متوجه شد كه از ديد شريعتي دين رهايي بخش بدون نياز به مفاهيم ماركسيستي قابل ارايه است. به همين خاطر معتقدند كه شريعتي از ديد ايشان به الهيات بخش نزديكتر است، زيرا تفكري ديني است.
من سال 1353 وارد دانشگاه شيراز شدم. تا قبل از آن دانشگاه شيراز خصوصي بود و اقشار معيني ميتوانستند در آن درس بخوانند. زبان آموزشي در اين دانشگاه انگليسي بود. اين شيوه آموزش بعد از سال 1352 حفظ شد، اما همه اقشار ميتوانستند در اين دانشگاه درس بخوانند. من با مرحوم سيفالله داد، كارگردان فقيد هم اتاق بودم. او راجع به شريعتي سخنراني كرد و من به اين واسطه با شريعتي آشنا شدم. البته كار او به زندان كشيد زيرا در آن زمان كتابهاي شريعتي ممنوع بود. بعدا البته بيشتر به شريعتي پرداختم و در سالهاي بعد موضوع پاياننامه دكترايم را چنان كه اشاره كردم، به شريعتي اختصاص دادم. آنچه براي من نزد شريعتي اهميت داشت، جنبه پراكسيسي او بود. پراكسيس تعبيري اساسي و چندسويه در حوزه انديشه سياسي است. بعد از پاياننامه و مقاله «تفكر انتقادي مذهبي»، با دكتر قادري كه امروز از منتقدان خاص و در ضمن علاقهمند به شريعتي است، گفتوگوهايي راجع به شريعتي داشتيم. پرسش عمده در اين گفتوگوها اين است كه آيا ميتوان شريعتي را يك متفكر سياسي تلقي كرد يا خير؟ البته شريعتي يك فيلسوف سياسي به معناي آكادميك آن است اما بايد در نظر داشت كه انديشه سياسي فقط به فلسفه سياسي محدود نميشود و شاخههاي گوناگوني چون ادب سياسي، كلام سياسي، ايدئولوژيهاي سياسي را نيز دربرميگيرد. وجه مميزه فلسفه سياسي از ساير انواع تفكر سياسي، تفكر عقلاني است. تفكر سياسي نوعي از انديشيدن يا تفكري است كه منشا آن در شرايطي بحراني در جامعه است. متفكر سياسي متوجه بحرانهاي موجود يا بحرانهاي در راه جامعه است و ريشهيابي ميكند. از اين حيث كار انديشه سياسي ارايه هنجار است. موضوع انديشه سياسي، ارايه چندو چون و امكان زندگي خوب است. البته تعريف خوب متفاوت است. مثلا افلاطون خوب را عدالت ميداند و ارسطو در اعتدال و هابرماس در همبستگي اجتماعي ميداندبا اين تعريف از تفكر سياسي اين پرسش را مطرح كرديم كه آيا شريعتي يك متفكر سياسي است و اگر هست، نوع تفكر او چيست؟ در اين زمينه مفهوم مدني مطرح ميشود كه كمتر بدان پرداخته شده است. خود فارابي به جاي علم سياست، از علم مدني سخن ميگويد. در دنياي جديد و عصر تجدد موضوع سياست قدرت است، در حالي كه براي پيشينيان و يونانيان علم سياست به اين معنا نبود. براي آنها سياست در ترجمه پليتيكه بوده كه با پوليس يوناني هم ريشه است و به معناي مدنيه است. شهروند نيز پوليتس است. در اين معنا براي يونانيان قدرت مطرح نبود، بلكه مساله برايشان به تعبير هابرماس زندگي خوب و سياست به معناي دانش مدني بود. در اين چارچوب مفهومي به نظر من در بحث از انديشه شريعتي نيز بايد از مفهوم مدني به جاي مفهوم سياسي سخن بگوييم و به جاي علم سياست از حكمت مدني استفاده كنيم. يعني شريعتي هم به صراحت بر اين مفهوم مدني تاكيد دارد و ميگويد منظور از سياست همين مدني بود؛ به عبارت ديگر امر سياسي براي شريعتي مفهوم مدني است و از زندگي خوب مدني سخن ميگويد. او در همين چارچوب بحث عرفان و برابري و آزادي را مطرح ميكند. در كنار اين بحث، موضوع دوستي براي شريعتي مطرح ميشود. اين منظومه فكري كه در آثار شريعتي مطرح ميشود، در سطح جهاني نيز مطرح است. مثلا ارسطو خير عالي را دوستي مدني ميداند و معتقد است كه هر شهروندي خير ديگري را به خاطر خود او بخواهد. وقتي همه خير ديگران را بخواهند، خير همگاني نيز حاصل ميشود. هابرماس نيز همبستگي را راه عبور از سلطه ثروت و قدرت و سرمايهداري ميداند. عرفان مدني شريعتي و به خصوص بحث دوستي، مفهومي است كه تحت تاثير شريعتي مطرح كردهام. به طور كلي در كتاب حاضر آراي ابن خلدون، سهروردي، هايدگر، دالماير، سعيد و داسل با شريعتي گفتوگو ميكنند. داسل، ورژن امريكاي لاتين شريعتي است. اتفاقا اين دو همزمان در پاريس فرانسه دانشجو بودند. انريكو داسل شاگرد پل ريكور بود. آراي اين شش متفكر در اين كتاب به كار رفته است، اما كل كار برآمده از آموختههاي من از شريعتي است.
استاد دانشگاه تربيت مدرس