هزارتوي زمان
حسن اميريآرا
لحظه تحويل سال نو شايد براي برخي از ما انسانها با احساسي تلخ و شيرين همراه است. از يك سو، اشارتي است بر گذر عمر و فربهي روزافزون گذشته صلب و لايتغيري كه ديگر در اختيارمان نيست. از سوي ديگر، جشن سال نو حس مبهمي از تغيير را در ما زنده ميكند كه گويي نويدبخش آيندهاي است يكسره در چنگمان. آيندهاي كه اينبار نداي دگرگوني طبيعت ارزش والاي آن را در گوش ما ميخواند و حسرت گذشته جاي خود را به اميد به آينده ميدهد. اين احساس نيرومند كه گذشته را نميتوان تغيير داد اما آيندهاي در پيش است كه يكسره در گروي انتخابهاي خودمان است، ميتواند بسيار اميدبخش باشد و حيات تازهاي در كالبد ما بدمد. اما اندك كنجكاوي فلسفي لازم است تا در ميانِ اين احساسات و افكار تلخ و شيرين، ناگهان خود را در تنگناي اين پرسش مرموز بيابيم كه «به راستي زمان چيست؟». پرسش از سرشت زمان قدمتي به درازاي تاريخ دارد و انديشمندان بسيار برجستهاي در تاريخ بشر را، چه در علم و چه در فلسفه، در پيچ و خم خود سرگشته كرده است. قديس آگوستين، يكي از اين انديشمندان سرگشتگي خود را به زيبايي چنين بيان كرده است: زمان چيست؟ چه كس را ياراي توضيح سهل و موجز آن است؟ چه كسي حتي ممكن است آن را در انديشه فهم كند يا پاسخ را در واژگان بگنجاند؟... زمان چيست؟ اگر كسي از من نپرسد ميدانم چيست. اما اگر كسي بپرسد و بخواهم براي او توضيح دهم ديگر نميدانم چيست. آگوستين در نهايت به جرگه انديشمنداني تعلق دارد كه زمان را «ناواقعي» ميدانند. از نظر اين متفكران كه اصطلاحا به آنها «ايدهآليست» ميگويند، چيزي به نام زمان در عالم خارج و مستقل از ذهن ما انسانها در جريان نيست. شايد در نگاه اول چنين اعتقادي بسيار غيرمعقول به نظر برسد، اما از قضا كثير فلاسفهاي كه در اين دسته جاي ميگيرند خود را مجهز به استدلالهاي نيرومند منطقي ميدانند. فلاسفه يونان باستان بسياري از اين استدلالات را به خوبي ميشناختند. در آن دوران از دريچه «تغيير» به زمان مينگريستند و عمدتا تصور بر اين بود كه بدون تغيير، زماني هم در كار نيست. به علاوه عالم محسوسات يكسره عالم تغيير نگريسته ميشد و از اين رو واقعي ندانستن تغيير به واقعي ندانستن عالم محسوسات راه ميبرد. پارمنيدس و زنون ضربات سهمگيني بر واقعيت تغيير وارد كردند. برخي از آن استدلالات، كه زنون در قالب پارادوكسهاي معروف خويش بيان كرد (از جمله پارادكس معروفتر لاكپشت و آشيل)، قرنها ذهن انديشمندان و رياضيدانان برجستهاي را به خود مشغول داشت. اين نوع استدلالات امروزه هم در فلسفه تحت عنوان مساله «فراعمل» (Supertask) مطرح است. فراعملها در اصطلاح فني به عملهايي گفته ميشوند كه در آنها نامتناهي عمل در زماني متناهي به انجام ميرسند و به اصطلاح فعليت مييابند. وقتي زمان و تغيير را برحسب تفكيك ميان گذشته و حال و آينده به انديشه آوريم اين دشواريهاي عقلي در فهم گذر زمان و تغيير دوباره سربرميآورند. طبيعي است كه فكر كنيم اگر گذر زمان واقعي است، پس تفكيك ميان رويدادهاي گذشته، حال و آينده هم واقعي است. موضعِ گذر زمان و صيرورت رويدادها گويي در لحظهاي است كه به آن «حال» ميگوييم، لحظهاي كه محل تفكيك تمام رويدادهاي عالم به رويدادهاي گذشته و آينده است. اما لحظه «حال» واقعا چيست؟ اگر حال بُعد زماني ندارد، چگونه ممكن است رويدادي بدون بعد زماني در لحظه حال واقعيت داشته باشد و بنابراين چگونه ممكن است رويدادهاي حال واقعيتي داشته باشند؟ و اگر رويدادهاي گذشته و آينده واقعيت ندارند، چگونه ممكن است «فقط» رويدادهاي حال، بدون بُعد زماني، واقعيت داشته باشند؟ چنين انديشههايي راجع به واقعيت تغيير و زمان در فلسفه قرن بيستم نيز مشغله بسياري از متفكران بوده است. زمان حوزهاي از فلسفه است كه شديدا توجه به علم، به خصوص علم فيزيك، را ميطلبد. علم فيزيك رابطه تنگاتنگي با توصيف مكاني و زماني رويدادهاي عالم دارد و براي همين است كه براي چنين توصيفي نيازمند طرح نظريهاي راجع به زمان و مكان است. هم فيزيك كلاسيك نيوتن، و هم فيزيك نسبيت اينشتين نظريات عميقي راجع به زمان در دل خود دارند و فلاسفه بسياري را در تكاپوي فهم آن نظريات انداختهاند. در نگاه نيوتن، زمان، هويتي مطلق و مستقل از رويدادها، جوهرين، و پيوسته در حال جريان است. از اين رو نگاه نيوتن به زمان اصطلاحا نگاهي «رئاليستي» است. اين نگاه او به زمان آغازگر يكي از مشهورترين نامهنگاريها ميان دو انديشمند در تاريخ علم و فلسفه شد كه سه حوزه علم و فلسفه و الهيات را به هم مرتبط ميساخت: لايبنيتس و كلارك. كلارك از شاگردان نيوتن بود كه از افكار استاد خويش راجع به زمان دفاع ميكرد، و لايب نيتس، از سوي ديگر، در مخالفت با نيوتن زمان را صرفا نسبتي ميان رويدادها ميدانست و نه هويتي مستقل.
اين مناقشات با طرح نظريه نسبيت اينشتين وضعيت تازهاي به خود گرفت. شايد بتوان گفت تمامي پرسشهايي كه در طول قرنها راجع به زمان در علم و فلسفه طرح شده هنوز ميان بسياري از فلاسفه معاصر مطرح است. مسائلي مثل، «نسبت زمان و تغيير»، «چيستي زمانمندي رويدادها»، «رابطه زمان و اختيار»، «جهتمندي زمان» و «تجربه زمان» امروزه در مراكز و دانشگاههاي گوناگون در كشورهاي مختلف به شكلي جدي دنبال ميشوند و ادبياتي غني از تفكر انسان درباره اين مفهوم مرموز را پديد ميآورند. آدريان باردون، از جمله متفكراني است كه كار فلسفي خود را بر زمان متمركز كرده است. او در كتابي كه در سال 2013 توسط انتشارات آكسفورد منتشر شد، تلاش ميكند با زباني سهل و موجز، از دريچه تاريخ افكار گوناگون راجع به زمان، از يونان باستان تا به امروز، طرحي از شيوه تفكر راجع به زمان در ذهن مخاطبان به وجود آورد. گنجاندن تاريخ تفكر راجع به زمان در قالب كتابي مختصر حتي به شكلي درآمدگونه آسان نيست. با اين حال، باردون در كتاب خود مهمترين مسائل فلسفي زمان را پوشش ميدهد و ضمن آن منابع مفصلتري براي مطالعه بيشتر معرفي ميكند. اكنون ترجمه فارسي اين كتاب به همت نشر كرگدن در اختيار مخاطبان فارسي قرار دارد. پژوهشگر و مترجم فلسفه