وودي آلن، نِق و اميد
امير پوريا
در فيلم «خاطرات هتل استارداست» (وودي آلن، 1980) شخصيت سندي بِيتس كه خود آلن بازي ميكند، به ديدار خواهرش ميرود. شوهر خواهر، بيآنكه از روي تردميل پايين بيايد، با او سلام و احوالپرسي ميكند. در توجيه كار خودش ميگويد «اين ورزش واقعا زندگي منو نجات داده. تا قبل از كشفش دو بار سكته كرده بودم». سندي بِيتس/ وودي آلن ميپرسد: «خب، بعد از شروع اين ورزش ديگه حالت خوب شد؟» طرف در جواب ميگويد: «بعد از اون هم دو بار ديگه سكته زدم!»آيا اين ديالوگها فقط يك شوخي در دل خود دارند؟ يا دارند اين حقيقت را يادآوري ميكنند كه اميدهاي آدمي، لزوما از موفقيت نميآيد؟ آلن در جايگاه فردي همواره ناراضي و منتقد نسبت به همهچيز، طبعا منادي ديدگاه «خوشباشي» نسبت به زندگي آدمي نيست. هرگز نبوده است. از فلسفه حيات و خلقت تا حاصل يا بيحاصلي روانشناسي و روانكاوي در هر زمينهاي غُر و نِق ميزند. اما در هيچكدام از گلايههايش، نشاني از نااميدي نمييابم. سخت كنار آمدن با آن حقيقتي كه در ديالوگ بالا نهفته، از همين جا سرچشمه ميگيرد: آلن با اين نقها، اميدواري را از «نتيجهگرايي» در زندگي جدا ميكند. نقهايش از جنس آن تعابير قديمي است كه ميگفتيم با كمي بدبيني، هر چه پيش آيد، ضرر نميكني. اگر خوب آمد كه چه خوشتر؛ اگر هم بد آمد، همان شده كه حدس ميزدي! جا خوردن در كار نيست. اين رويكرد آلن، در عين حال ميتواند از اين زاويه هم درس زندگي باشد: او ميگويد هر طور بشود، ما ناراضي هستيم. بنابراين در خود نارضايتي، فضيلت و تمايزي وجود ندارد. نارضايتي را به جاي عامل يأس، همچون زمينه شكلگيري طنز و شوخي در نظر ميگيرد و با اين حساب در خود نارضايتي هم درجا نميزند؛ چه رسد به نااميدي. در امتداد كار و زيست هنرمندانه او، ميتوانيم نارضايتيهايمان را هم از منظر طنز ببينيم و بگذريم و برويم تا نارضايتي بعدي و خنده بعدي.