وقت را غنيمت دان آن قدر كه بتواني
سيد محمد بهشتي
در طول سال اين ثانيهها و دقيقهها و ساعتهايند كه تصور ما از زمان را ميسازند. اين سنجهها زمان را كه امري ناملموس و به چنگ نيامدني است به پيمايش درآورده و اين تصور خام را پديد ميآورند كه زمان امري پر و خالي شدني است؛ ميشود زمان را داشت؛ زمان را خريد يا فروخت؛ ميشود زمان را به خود يا ديگران اختصاص داد يا حتي آن را كشت. در طول سال ما با حيثيتي كالايي و قابل مبادله از زمان سروكار داريم؛ زماني تقويمي و بيفراز و نشيب كه گاهي مناسبتهايي شخصي و اعتباري همچون سالروز ولادت يا وفات به برخي روزهاي آن معنايي افاضه ميكند. اين حيثيت از زمان است كه گرد كهولت و كهنگي بر همهچيز مينشاند و نميتوان جلوي گذر آن را گرفت. پس از چه روست كه اينقدر سفارش شدهايم كه قدر لحظاتمان را بدانيم و در واقع زمان را دريابيم! مگر نه اين است كه هرقدر قدرشناس باشيم زمان در لحظه تولد ميميرد و از دست ميرود. حتي وقتي سالروز ولادتمان را جشن ميگيريم در واقع زمان را درنيافتهايم بلكه گذر زمان را به خود تذكر دادهايم.
«دريافتن» و قدرشناسي متعلق به معاني است؛ امور مادي را نميتوان دريافت. آنچه قابل دريافتن است معناي زمان است؛ چيزيكه ميتوان «وقت» ناميد. خود زمان همچون پردهاي ضخيم اتفاقا اسباب و عامل فراموشي است و نه دريافتن. زمان وظيفهاش كهنه كردن است و هر آن چيز كه كهنه ميشود ملالآور و فراموشكردني و دورريختني است. اما براي آنانكه اهل معنياند لحظاتي هست كه شكافي در اين حجاب ضخيم ايجاد ميشود و ما با معناي زمان يا همان «وقت» مواجه ميشويم. لحظاتي مثل طلوع فجر يا غروب خورشيد. طلوع و غروب خورشيد زمان نيست، «وقت» است. هرقدر كه زمان عامل فراموشي بود، وقت مايه تذكر و دريافتن است.
با وجود طلوع و غروب هر روزه خورشيد، ديدن اين مناظر هيچگاه برايمان تكراري و ملالآور نميشود. چراكه اين پديدهها در صورت ظاهر متوقف نيست و اشاره بر واقعيتي عظيم در هستي دارد. واقعيتي كه آدمي در اين دنيا همواره مستعد فراموش كردن آن است. لذا ديدنش همچون به ياد آوردن امري فراموش شده، از جنس ذكر است و آنچه از قبيل ذكر است تكرارش ملالآور نميشود. نوروز نيز در زمره اوقات است؛ نوروز كه تكرار هرسالهاش تكراري و ملالآور نميشود و برعكس كسالت را از چهره زندگي ميزدايد. نوروز كه پنداري سرنوشتسازترين اوقات عالم در آن واقع شده؛ نجات يافتن كشتي نوح؛ روزي كه حضرت ابراهيم بتهاي قوم خود را شكست؛ روزي كه حضرت موسي ساحران را شكست داد؛ روز غديرخم؛ روز ظهور حضرت صاحب و... يعني آن رويدادهايي كه به زندگاني بشر روي زمين معنا دادهاند. روزهاي تقويم حجابي است روي حقيقت نوروز. نوروز يك روز تقويم نيست؛ همانطور كه شب قدر شبي تقويمي نيست. اين هر دو از جنس وقتند. دريافتن وقت به اين معني است كه متوجه دلالتهايش شويم. به ميزانيكه موفق به دريافت وقت شويم، احوالمان دگرگون ميشود. ما به تعداد نوروزهايي كه آمده و رفته و قدرش را نشناختهايم، صرفا «پير و سالخورده» شدهايم وليكن به تعداد نوروزهايي كه دريافتهايم، «دنيا ديده» و «پخته» شدهايم.
به اعتبار ساعت، شش صبح و شش غروب تفاوتي ندارد؛ ساعت نيست كه طلوع و غروب را با معني ميكند اين طلوع و غروب است كه به شمارههاي ساعت معني ميدهد. به اعتبار تقويم نيز دهم مهر و پانزدهم اسفند تفاوتي ندارد. حتي ميتوان گفت اين اعداد حجابي است بر اوقات روز. بدينسان اكتفا كردن به مرتبه كمّي زمان، زندگي را به زنده بودن ميكاهد چراكه زندگي امري معنايي است. در ازاي اين خسران از آنجا كه آدمي ميل به زندگي معنادار دارد، دلخوش كردن به اعتبار كردن مناسبتهاي تقويمي همچون روز مادر، روز پزشك، روز پرستار، روز مهندس و... اينها تلاش مذبوحانه ما است براي معنا دادن به روزهاي تقويم. غافل از آنكه اين مناسبتها اصيل نيست يعني به اصلي بيرون از وجود آدميان متصل نيست و لاجرم وجودش به وجود ما بسته است و از نسيان ما آسيب ميبيند.
اوقاتي چون شب قدر و نوروز اصيلند؛ يعني به اصلي متصلند و از نسيان ما آسيب نميبينند و بهعكس خود واسطههاي تذكرند. البته برخي اوقات قوت و نفوذشان كوچكتر از نسيان ما است و حريف نسيان ما نميشوند ولي اوقاتي هست كه ارتفاعشان از عمق نسيان ما بيشتر است و ما را مبتلاي به تذكر و يادآوري ميكنند و نوروز از اين جمله است. بيعلت نيست كه با اينهمه نسيان كه آفت فرهنگ ما شده، نوروز هنوز به قوت خود باقي است. نوروز آنقدر باشكوه است كه بزرگتر از نسيان ما است. ما نيستيم كه نوروز را حفظ كردهايم، نوروز حافظ ما بوده است. نوروز همچون حشر موقع «قيام» است؛ دست ما فروافتادگان در كميات و فراموشي را ميگيرد و بلندمان ميكند. هنوز هم اگر ميخواهيم تداوم پيدا كنيم بايد ساز وجودمان را با نوروز كوك كنيم.