هاشمي به روايت هاشمي (43)
اگر از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي دانيد كه از ماههاي پاياني سال گذشته بهصورت دنبالهدار، خاطرات آيتالله هاشمي را در اين ستون چاپ كردهايم و چاپ و انتشار قسمتهاي بعدياش ادامه دارد. آيتالله هاشميرفسنجاني در شماره قبلي، به مسائلي درباره اتفاقات پانزده خرداد و ارتباط آن با دستگيري امام ميپردازد و به اين سوال پاسخ ميدهد كه روحانيوني كه در سال 42 نقش داشتند چه تفاوتي با روحانيون سال 57 داشتند. درشماره امروز ادامه اين بحث را ميخوانيم.
نقش آقاي شريعتمداري بعد از بازگشت از تهران چه بود و آن كشمكشهايي كه بين ايشان و روحانيون متعهد و مبارز آغاز شد و جريان دارالتبليغ؟
خب، آقاي شريعتمداري نقشش تقريبا از اول مبارزه تا همين اواخر يك نقش پيوسته يكنواختي بود. منتها در مقاطع به تناسب اوضاع ظهورش تفاوت داشت. عملا ايشان ته دلش، هيچوقت ما مطمئن نشديم كه ايشان آماده فداكاري براي مبارزه است. چه خود ايشان فداكاري بكنند و چه مردم را دعوت به فداكاري كنند. ايشان در حد نصيحت و كارهاي روشنفكري يعني واقعا ايشان در بين روحانيت يك عنصري بود كه با همان معيارهاي روشنفكري آن زمان و با اهداف ليبراليسم حركت ميكرد. فكر ميكرد اين اندازه كافي است براي كار. وقتي كه مبارزه اوج ميگرفت ميديد دارد پيش ميرود؛ خب، نميتوانست عقب بماند گاهي هم اعلاميههاي تندي ميداد تا آخرين قطره خون و امثال اينها حرف ميزد ايشان، اما هميشه اين طوري بود. از اول ما يكي از مشكلاتمان اين بود وقتي كه اعلاميهاي را ميخواستيم جمع امضا بكنند من خب، نوعا اعلاميهها را امام تهيه ميكردند و پيشقدم ايشان بودند. مطالب تندي اگر توي آن بود مدتي رفتوآمد ميشد تا اين تعديل بشود تا ايشان امضا بكند، اين طور بود. خيلي خوب، پانزده خرداد هم كه اتفاق افتاد خب، اين ديگر، جاي ميدان ايشان نبود. يعني كساني كه ايشان را ميشناختند لابد توقع نميكردند زياد كه حالا ايشان بيايد يك كارهاي عظيمي بكند. تهران آمدنشان يك مقدار روشن نيست براي من حالا شايد اسناد روشن بكند كه چه وضعي ايشان داشته است. طبع ايشان نميكشيد كه حالا به عنوان مبارزه بيايد تهران. فكر ميكرد حرفي كه ميخواهد به رژيم بزند از قم بهتر بشود بزني اگر بناست نصيحتي بكند. و تهران هم كه آمده بود يك مشكلي بود تو كار مهاجران، تصميمگيري به نفع امام، در جهت مبارزه يك قدري با حضور ايشان مشكل ميشد. البته نميشد ايشان هم نباشد. آن روز خيلي از چهرههاي سياسي مخصوصا دانشگاهي، اين نهضتيها و اينها، بيشتر به ايشان تمايل داشتند در مسائل، همفكر خودشان بود در مسائلي. لذا نبودن ايشان يك خلأ بود. اگر نميآمد آذربايجانيها رويشان حساب ميشد لذا تو خود تهران روي چهرههاي آذربايجاني حساب ميشد. توي وعاظ و اينها خيليهايشان به ايشان دلبسته بودند، ارتباط داشتند. پس آمدنش، اگر نميآمد مشكل بود در تهران. آمدنش هم مشكلات ديگري داشت كه حركتهاي قاطع را نميگذاشت خوب انجام بشود. البته من چون نبودم تو مهاجران، وقتي هم كه آمدم از سربازخانه بيرون، جزو حاشيهها بودم. خيلي تو اعماق مذاكرات نبودم كه الان شهادت بدهم ولي از حاشيه اين جوري ميفهميدم كه مشكل بود تفاهم با ايشان. يك صحبتهايي هم آن موقعها ميشد كه حالا در شريفآباد كجا، ملاقاتي داشتند با شاه يا نصيري يا امثال اينها كه اصلاً من نميدانم اين چقدر صحيح است يا نه؛ اين تو اسناد الان شايد باشد. يك شكي هم از اين جهت درست شده بود. بعضيها ميترسيدند حرفهايشان را صريح در حضور ايشان بگويند؛ تقيه ميكردند. اين هم بود آن موقع. مساله ديگري كه بود همان موقع مشكل درست ميشد؛ خب، عدهاي از آقايان شهرستانها كه آمده بودند مايل بودند كه امام را به عنوان مرجع تقليد معرفي بكنند. چون راه نجات امام اين بود كه امام مرجع باشند و نتوانند امام را محاكمه بكنند. يك چنين اصلي مورد قبول همه بود. ايشان لابد ميديد كه اگر اين كار را بكند ديگر همه زحماتي كه در راه مرجعيت كشيده آن مبارزهها و كارهاي قبلي و برنامهها همه از دست ميرفت ديگر، يك مرجع تقليدي كه همه پاي آن امضا كنند ايشان مرجع تقليد است تحقيقاً. خب، معلوم بود كه بعد محاكمه نميشود بعد هم كه آزاد ميشد، ديگر حساب بقيه پاك بود. طبعاً اين هم يكي از مشكلات ايشان بود در تصميمات، يعني يكي از تصميمات مهم آن موقع. اگر كساني واقعا براي خدا، براي مبارزه، براي اسلام ميخواستند كار بكنند بايد خودشان را فراموش ميكردند و امام را محور قرار ميدادند. اين راه روشني بود كه كساني كه هوا و هوس نداشتند اين را تشخيص داده بودند. طلبههاي جوان هم اين را ميخواستند. خب، مشكل بود ايشان اين را بپذيرد تا آخر هم سخت بود براي او وقتي تصويب كردند يكي از مراجع بيش از اين حاضر نبودند ديگر جلو بيايند. اين از مشكلات كار بود و در عين حال حضور ايشان هم يك ضرورت بود آن موقع كه بايد ميبود توي ميدان.
در جريان دارالتبليغ چه انگيزهاي ايشان داشت؟
جريان دارالتبليغ براي بعد از اين جريان است ديگر، كه آنجا يك داستان جديدي شروع ميشود. از اين موقعها ما ديگر خودمان توي تقريبا مركز تصميمگيريها و سياست و هدايت سياست مبارزه بوديم. چون امام عملا ديگر بعد از چند ماهي كه از تهران برگشتند و دوباره رفتند به تبعيد -فرستادند ايشان را به تركيه- خب، يك گروهي ديگر مسائل را هدايت ميكردند، من هم جزو اين گروه بودم.
دارالتبليغ را ايشان از چه سالي اعلام كرد؟
ايشان بعد از برگشتن از تهران، زمينهاش را فراهم كرد. يعني همان سخني كه شما الان فرموديد كه اين فكر به وجود آمد كه ما از نظر تشكيلات ضعيف بوديم و ضربه هم از پانزده خرداد روي همين بود. ايشان روي همين انگشت گذاشت و تشكيلات...