برجام، يك اتفاق ساده:
«رانندگي در خيابان و جاده، بر اساس آييننامه»، همين!
احمد پورنجاتي
فعال فرهنگي - سياسي
داريم فرض ميكنيم:
شما براي سرمايهگذاري در يك زمينه اقتصادي يا خريد مسكن براي خودتان، نياز به وام بانكي داريد؛
به هر علت، با همسايه يا شريك تجاري يا طرف ديگرتان در خريد يا فروش كالا يا خدمت، يا كسي كه تعهد خاصي به شما داشته اما به آن وفادار نبوده دچار اختلاف و دعوا و مرافعه شدهايد؛
بي هيچ دليلي از سوي شخص حقيقي يا حقوقي به ناروا با شما برخورد شده يا كسي براي باج خواهي، يكي از نزديكان شما را به گروگان گرفته باشد؛
از همه اين نمونهها با مزهتر، فرض كنيد كه شما در خانهتان مشغول پختن «مرباي هويج» باشيد و رهگذري در كوچه - خواه به اشتباه يا به عمد براي دشمني و پروندهسازي - هوار هوار كند كه: آهاي ايهاالناس! در اين خانه، مواد مخدر ميسازند!
در همه اين نمونههاي فرضي چند مولفه مشترك و گريزناپذير وجود دارد كه بايد شخص - هرفرد يا جمع يا ملت يا دولت - تكليف خودش را با آنها و با خودش مشخص كند و پيش از هرچيز به اين پرسشها، دستكم نزد خودش پاسخ دهد:
1- آيا قصد و عزم و اراده براي اقدام دارد يا نه؟
2- اهميت و اولويت اصل موضوع، و نيز روش اقدام براي او تا چه حد است؟
3- آيا به برداشت و داوري ديگران اهميت ميدهد يا بيخيال است و اعتنايي به حرف ديگران ندارد؟
4- اگر كار خود را درست ميداند و اقدام مورد نظر را حق خويش بر ميشمارد، آيا «نظام موجود و مستقر » حل مساله را از هر منظري (اعتقادي يا سياسي يا حقوقي) قبول دارد، خواه نظام بانكي باشد براي دريافت وام يا اينكه نهاد و مرجع رسيدگيكننده باشد براي استيفاي حق يا حل و فصل دعوا ؟
5- آيا خودش يا كسي را كه به عنوان وكيل يا نماينده براي پيگيري موضوع بر ميگزيند از آگاهي و دانش و تجربه و مهارت لازم براي به نتيجه رساندن مقصود، برخوردارند؟
بدون پاسخگويي روشن به اين پرسشهاي بنيادين، شخص - حقيقي يا حقوقي - نه تنها به نتيجه مورد نظرش نميرسد، نه تنها نميتواند از حق خويش دفاع كند، بلكه دچار نوعي «تعليق ميان زمين و هوا» و بلاتكليفي ميشود و گاه مصداق همان كه گفتهاند: هم چوب را ميخورد، هم پياز را»!
اينك با نيم نگاهي به «پرونده هستهاي» - همچون نمونهاي از «فرضهاي پيشگفته» - به رويكردهاي متفاوتي كه در پاسخ به پرسشهاي پنجگانه شاهد بودهايم، بپردازيم.
اين قلم بر آن است كه بگويد: رمز و راز به سرانجام رساندن پرونده هستهاي يا همان «برجام» كه يك سال پيش، پس از روي كار آمدن دولت روحاني و در پي يك فرآيند ماراتن گونه ديپلماتيك رخ داد، نه چيزي از جنس «رمل و اسطرلاب» بود و نه «فوت كاسهگري» در كيمياي تبديل مس به طلا! فقط، كوششي سنجيده بود براي يافتن پاسخهاي روشن و مشخص به آن پرسشها. علت اصلي و مهم در ناكامي دولت نهم و ادامهاش تا پايان دوره دهم و نيز مجموعه دستاندركاران پيگيري پرونده هستهاي در آن دوران، گرفتاري در چنبره پارادوكس «هم خدا، هم خرما خواستن» بود و «خوردن چوب و پياز». بلاتكليفي، بد مصيبتي است. به هر حال كسي كه ميخواهد از وام بانكي استفاده كند، بايد «نظام بانكي» را به رسميت بشناسد. اگر آن را شبهه ناك به ربوي بودن ميداند و در مشروعيت آن خدشه دارد، چرا اصلا مراجعه كند؟! نميشود از يك سو عضو سازمان ملل بود و پيوسته و متعهد به بسياري كنوانسيونها و ميثاقهاي بينالمللي- با همه حرف و حديثها و خدشهها پيرامون عادلانه بودن موجوديت و سازو كارهاي تصميمگيري به ويژه در شوراي امنيت» - و از پيامدهاي اين عضويت و آن تعهدهاي حقوقي از موضع «خدشه مشروعيت» به اساس آنها سر باز زد يا مصون ماند.
به گمان اين قلم، تنها در دو مورد - يعني پرسشهاي اول و دوم - هر دو دولت احمدينژاد و روحاني، پاسخهاي مشخص و يكسان داشتهاند، يعني اصل تصميم و اراده و اقدام براي توسعه فناوري هستهاي صلح آميز با بهرهگيري از سازوكار غنيسازي تحت نظارت آژانس كه هر دو مورد از راهبردهاي نظام بوده است.
اما درباره سه پرسش ديگر، پرونده هستهاي در دوران احمدينژاد همچون سوژهاي سرگرمكننده و فرساينده تن و جان ملت و نظام و البته آسيبرسان به منافع و مصالح ملي، درگير و دار همان وضعيت پارادوكسي «چوب و پياز» مانده بود. كسي بايد بپرسد كه: اگر «نظام يا مرجع بينالمللي و سازو كار داوري»اش را مشروع نميدانيد و قطعنامههايش را «ورق پاره» ميدانيد، چرا از اساس به عضويت آن درآمدهايد و ميثاقنامههايش را امضا كردهايد و سراغشان ميرويد و پي در پي با آنان در اين كشور و آن كشور جلسه مذاكرات ميگذاريد؟!
چرا فضاي سياسي و رواني ساخته شده از سوي آنان درباره ادعاي اينكه ايران در پوشش «پختن مرباي هويج» مشغول توليد فلان مواد است، مورد اعتناي شما بوده است؟ آن بياعتبار دانستن، با اين بيخيال نبودن سازگار نيست.
اما اگر به هرحال، موجوديت و مرجعيت بينالمللي آنها را پذيرفتهايد، چرا براي پيگيري خواسته مشروع و استيفاي حق كشور و حل و فصل قضيه با دستان تهي يا كممايه از دانش و تجربه و مهارت و البته برخورد واقعگرايانه پا به عرصه نگذاشته بوديد؟!
«برجام» در دولت روحاني، حاصل يك اتفاق ساده بود: باور به اينكه براي رانندگي در جاده و خيابان، علاوه بر توانايي و مهارت، بايد هم آييننامه رانندگي را بلد بود، هم آن را پذيرفت، هم به آن عمل كرد و به الزامات آن پايبند بود. همين.
آيا «برجام» در تاريخ تحولات ديپلماتيك و مناسبات بينالمللي ايران به ويژه از منظر حل و فصل مناقشههاي پيرامون «امنيت جهاني» يك «پديده» به حساب ميآيد؟
پاسخ اين قلم، آري است. مفهوم اين سخن «معجزه» دانستن و «فتحالفتوح» و «مفتاحالفرج»- گشاينده همه گرهها و آورنده همه خوبيها و خواستنيها - نيست. البته «برجام» اگر آنگونه كه تدوين شده و برآيند مجموعهاي از بده -بستانهاست، مجال به اجرا درآمدن پيدا كند، دستاوردهايي فراتر از بازگشت به دوران «پيشاتحريم »هاي مربوط به پرونده هستهاي خواهد داشت.
به باور من، موفقيت دولت روحاني در پايان بخشي به مناقشه هستهاي - كه البته وامدار پشتيباني گسترده افكار عمومي مردم ايران و مطالبه آنان و نيز همراهي و حمايت گرانيگاه ساختار تصميمگيري در نظام و بهره مندي از تيم ورزيده و كاردان بوده است -چند دستاورد مهمتر از خود پرونده هستهاي داشته است، از اين دست:
1- به نمايش گذاشته شدن «توانايي ملي» در فيصله بخشي به چالشهاي بزرگ و «اعتماد به نفس» و استحكام سياسي نظام در عرصه جهاني و منطقهاي؛
2- افزايش باورپذيري افكار عمومي جهاني و نيز داخلي درباره «پذيرش منطقي و هوشمندانه تغيير در رويكردها»؛
3- داغ باطله خوردن «شعار زيستي » سياسي كه يكي از مهمترين عوامل موفقيت نسبي برخي جريانهاي سياسي پوپوليستي در سالهاي گذشته شده بود؛
4- برگشتناپذير كردن روندهاي «پسابرجام» و تضمين نسبي استمرار رويكردهاي برخاسته از منطق «تعامل مثبت و سازنده» در سياست داخلي؛
5- پيامدهاي زيرپوستي سودمند - هرچند اندك اندك و كمشتاب - در تلطيف فضاي سياسي داخلي؛
بي ترديد «برجام» در نگارش تاريخ جمهوري اسلامي ايران، يكي از برجستهترين موقعيتهاي تاريخي براي از اين پهلو به آن پهلو شدن جامعه ايران قلمداد خواهد شد.