به جاي روسيه از چين بياموزيم
گاهي در سياست خارجي سركه انگبين واقعا صفرا ميافزايد
ساسان كريمي
محقق پسادكتري و مدرس دانشكده مطالعات جهان دانشگاه تهران
در چند سال اخير آنچه در فضاي غيرحرفهاي پيرامون سياست خارجي شنيده ميشود، نگاه جنگ سردي به محيط بينالمللي است كه بالطبع از چنين نظرگاهي سوال اصلي اين خواهد بود كه ما بايد به سمت «غرب» برويم يا «شرق»؟ پرسشي كه از اساس نشان از عدم اهليت پرسشگر و پاسخدهنده احتمالي است و فارغ از همه چيز نشان از اينكه اين هر دو جهان امروز را به خطاي جهاني واجد دو اردوگاه يا دو قطب ميبينند كه آخر روز بايد نظم جهاني، هر رخداد و هر بازيگر بينالمللي را در منازعه ميان اين دو تحليل كرد.
چنين نگاه جنگ سردي لاجرم روابط خارجي را عمدتا در دوگانه «مخاصمه و اتحاد» ارزيابي خواهد كرد و بنابراين خود را متعهد به پشتيباني از هر آنچه فعل «متحدان راهبردي»اش است، ديده و لاجرم به اميد حمايت ايشان، در هزينه اقدامات احتمالي ايشان شريك خواهد بود. چنين تحليلگراني البته پس از شنيدن مواضعي از جنس آنچه رييسجمهور چين در خاورميانه اظهار كرد دچار شگفتي شده و احساس ميكند به او و اميدش خيانت شده است.
حال آنكه ممكن و امروز مشهود است كه طرف ديگر اين رابطه جهان را واجد نوع ديگري از نظم ديده و بنابراين معنايي كه از شراكت و همكاري و نزديكي سياسي ميفهمد غيرتلقي ما در تهران است. بهطوري كه شايد بتوان گفت جهان امروز نه جهان اتحادهاي دايمي بلكه دنياي ائتلافهاي موضوعي است. بنابراين سياستگذاري در معناي حرفهاي آن در سياست خارجي بايد در هر مورد بهطور جداگانه و البته در يك روح كلي انجام شود.
اساسا بايد از چنين پرسشگر و پاسخدهندگاني پرسيد كه اين چه شرق و قطب دومي است كه بزرگترين شريك تجاري غرب و قطب اول است؟ بنابراين چه قطب و چه اردوگاه، شايد بتوان اينطور جمعبندي كرد كه اين ما هستيم كه با عينكي قديمي و پر خط و خش به محيط بينالمللي كنوني نگاه ميكنيم وگرنه لااقل از جانب چين خيانتي در كار نيست؛ پكن خود را ملزم به دفاع همهجانبه و تقويت قطببندي منطقهاي و جهاني در محيط بينالمللي نميبيند؛ خواه ميان ايران و عربستان سعودي و كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس و چه در موضوع جنگ اوكراين و اتفاقا اين از نكاتي است كه بايد از چين آموخت.
با گذشت يكسال از آغاز حمله روسيه به اوكراين شاهديم كه چين به جاي ورود به صحنه گرم منازعه، پشتيباني از روسيه و صفآرايي در مقابل اروپا و ايالات متحده و در مجموع تبديل شدن به بخشي از مشكل، خود را به عنوان بخشي از راهحل معرفي كرده و نه اجازه داده است روسيه آن را در هزينههاي خود شريك و از اين كشور سوءاستفاده كند و نه اينكه ايالات متحده با استفاده از اين بهانه چين را تحت فشارهاي مطلوب خود قرار دهد.
نكته ديگري كه بايد از چين آموخت، مساله اولويت در سياستگذاري است: بديهي است كه همه كشورها مايل به حداكثرسازي جنبههاي مختلف منافع ملي خود هستند اما در اين راه، گاهي بين جنبههاي مختلف سياستورزي تعارضاتي رخ ميدهد و كنشگر ملزم به انتخاب است. اينجاست كه نقش سياستگذاري به عنوان يك تخصص بارز ميشود: اولويتبندي وقتي معنادار است كه از پيش واقعا مشخص باشد كه در صحنه هر تعارضي كدام وجه در راهبردهاي كشور اولويت داشته و ترجيح داده ميشود، چراكه اگر به سياق مرسوم با تعدد اولويتها مواجه باشيم صرفا تصوير مطلوب (و نه ممكن) را وصف كردهايم و اين ديگر راهبرد و سياستگذاري نيست و بسيار هم كار سادهاي است. حتي اگر قرار باشد مورد به مورد و بدون داشتن يك نقشه راه قاعدهمند و قابل ارجاع اولويتها را مشخص كنيم عليالقاعده دچار خنثي كردن برآيند بسياري از كنشهايمان در سياست خارجي خواهيم شد.
در آموختن از سياستگذاري خارجي و كنشگري چين در محيط بينالمللي، بايد به هوشياري اين كشور در تشخيص تلههاي امنيتيسازي ايالات متحده توجه كرد: ايالات متحده به واسطه برتري در مولفههاي نظامي تلاش ميكند چين را در تلههايي از پيش طراحي شده بيندازد. به خصوص با كنشهايي نظير سفر خانم نانسي پلوسي به تايوان و همراهي جنگندههاي امريكايي و نيز تجاوزهاي متعدد به آبهاي سرزميني چين، ايالات متحده تلاش ميكند پكن را به نوعي واكنش وادار كند كه نشان از افتادن آن در اين تله امنيتيسازي باشد. حتما چينيها درايت، توان و ميهندوستي لازم براي مقابله سخت را در چنين مواقعي دارند: از جمله پيشنهاد و پيشبيني بسياري براي بمباران فرودگاه در تايوان و غيره. اما اين همان هدفي است كه ايالات متحده از سفر خانم پلوسي دنبال ميكرد. همچنين است در تجاوز شناورهاي امريكايي به آبهاي سرزميني چين كه باز هم چين به موضعگيري، تذكر و بيرون كردن آنها اكتفا كرده است. بنابراين چينيها زير بار سناريوهايي كه ايالات متحده طراحي كرده و بهطور غيرمستقيم پكن را تحريك و حتي ترغيب به آن ميكند، نميروند.
حتي در مورد اخير كه امريكا اقدام به سرنگوني بالن چيني با جت جنگنده بر فراز خاك خود كرد چين با تقليل سطح موضوع اعلام كرد كه اين بالن تحقيقاتي بوده و بر اثر يك خطاي تكنيكي به خاك امريكا رسيده است و بنابراين بهرغم ميل ايالات متحده، اجازه افزايش سطح و بزرگ شدن موضوع را نداد.
در سوي ديگر اما شاهد بوديم كه روسيه متعاقب مناقشه با آلمان بر سر خط لوله نورد استريم 2، با تحريكهاي ايالات متحده و سرمايهگذاري اين كشور بر تحليلها و مشخصات شخصيتي آقاي پوتين در دام طراحي شده اوكراين افتاد و پس از گذشت يك سال آنچه قطعي است اينكه نميتوان روسيه را پيروز اين جنگ ناميد.
امروز قطعا روسيه از گذشته امنتر نشده است، هيمنه ارتشاش در افكار عمومي بينالمللي فرو ريخته، تحريم شده و تحت فشار اقتصادي و تحريمي توان توسعهاش به صفر رسيده است و نهايتا مشروعيتش در محيط و افكار عمومي بينالمللي در حضيض قرار دارد. اما آن كه منفعت اين جنگ را برده ايالات متحده است: چه در مواجههاش با روسيه و گير انداختن اين كشور در باتلاقي به نام اوكراين و معرفياش به عنوان متجاوز، چه با تثبيت موقعيت خود در ناتو و تفوق خود بر اروپا كه در حال مستهلك شدن بود و چه مهار كردن رشد چين بر اثر افزايش هزينههاي انرژي.
با مقايسه اين دو مورد يعني چين و روسيه اولا ميتوان دو نوع واكنش به تحريكهاي رقيب براي انداختن يك كشور در تله و امنيتيسازي آن را مشاهده كرد و دوم اينكه اساسا قطبي به نام شرق كه شامل چين و روسيه باشد، وجود ندارد و اين هم از عدم همراهي چين با روسيه در جنگ بارز است و هم از اختلاف اساسي در نوع واكنشهاي اين دو كشور در مقابل ايالات متحده. بنابراين اساسا واكنش اظهاري حداكثري، آسانترين، پرهزينهترين و كمفايدهترين كار است: ضمن حفظ منافع و حدود مصرح ملي بايد پيش از هر كنش يا واكنشي هم به اولويت آن و هم به هزينه و فايدهاش توجه كرد.
اگر به تاريخ پس از انقلاب اسلامي بنگريم به سادگي واضح ميشود كه از همان ابتدا تلههاي زيادي براي امنيتيسازي و افزايش هزينههاي ما طراحي شده است. به خصوص با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و از بين رفتن نظم دوقطبي چه در دهه 1990 كه ايالات متحده در توهم تكقطبي قرار داشت و چه پس از آنكه جهان در نظمي در حال گذار و عبور قرار دارد، شكل اين تلهها دگرگون شدهاند.
اكنون واضح است كه لااقل ايالات متحده، عربستان و اقمارش و به خصوص اسراييل اصليترين كنشگراني هستند كه از امنيتيسازي ايران سود عيني ميبرند: سودهاي مادي مانند فروش نفت و جذب سرمايهگذاريهاي بيشتر به سياق عربستان و برخي كشورهاي جنوب خليج فارس و چه منافع سياسي و امنيتي.
به سادگي ميتوان نشان داد كه به خصوص از كنفرانس مادريد در 1991 اسراييل علاوه بر تمام موارد ايدئولوژيك كه از ابتداي انقلاب اسلامي موجود بود، تلاش كرده است تا ايران را به عنوان يك تهديد جدي امنيتي هم براي خود معرفي كرده و در محيط بينالمللي از آن سود ببرد: گرفتن كمكهاي مالي و تسليحاتي از امريكا و اروپا، تلاش براي مشروعيتبخشي به خود، مهار اتحاد و اراده عربي-اسلامي ضد خود و نهايتا انحراف افكار عمومي بينالمللي و منطقهاي از موضوع فلسطين و فلسطينيان از جمله مهمترين منافعي است كه اين رژيم از امنيتيسازي ايران دنبال ميكند و بنابراين ضمن حفظ تمامي مواضع ملي و ارزشمدارانه در مقابل آن بايد متوجه اين سناريوهاي مطلوب تلآويو يعني نشان دادن چهرههاي خطرناك و نهايتا امنيتيسازي ايران باشيم و بنابراين كنشها و واكنشهايمان را طوري تنظيم كنيم كه به منزوي شدن اسراييل و مشروعيتزايي براي ايران بينجامد؛ گاهي در سياست خارجي به سياقي كه ذكر شد سركه انگبين واقعا صفرا ميافزايد.