در مذاكراتي كه به توافق هستهاي سال 2015 براي محدود كردن فعاليتهاي هستهاي ايران منجر شد، من به عنوان سرپرست تيم نمايندگان ديپلماتيك ايالات متحده امريكا شركت داشتم. در طول مذاكرات همتايان ايراني ما گهگاه ميپرسيدند كه چگونه ميشود اطمينان داشت توافق احتمالي يك توافق پايدار خواهد بود. اكثريت جمهوريخواهان با اين توافق مخالف و چشم به راه انتخابات سال 2016 نشسته بودند. براي ايرانيها اين سوال وجود داشت كه اگر يك رييسجمهور جمهوريخواه روي كار بيايد چه اتفاقي خواهد افتاد. من هم همين سوال را از آنها ميپرسيدم: «اگر يك مخالف تندروي توافق در اين ميان روي كار بيايد چه ميشود؟» اين سوال و جواب معمولا به جدل منجر ميشد، چراكه من همواره بر اين تصور بودم كه اصليترين چالش در برابر موفقيت اين توافق، نقض آن توسط ايران باشد، نه تدابير رييسجمهور ايالات متحده امريكا.
مشخص است كه من اشتباه ميكردم. ارديبهشتماه امسال، دونالد ترامپ، رييسجمهور ايالات متحده تصميم گرفت تا امريكا را از اين توافق بيرون ببرد و تحريمهايي را كه بر اثر اين توافق برداشته شده بودند، ازسر بگيرد. اين حركت را ميتوان يكي از بزرگترين اشتباهات سياست خارجي در كل تاريخ ايالات متحده ارزيابي كرد. توافق هستهاي ايران، بينقص نبود، در واقع هيچ معاملهاي بينقص نيست. با اين حال برنامه جامع اقدام مشترك (برجام)، ممكنترين تضميني بود كه اطمينان ميداد ايران هيچگاه نتواند به سلاح هستهاي دست پيدا كند.
نميتوانم پيشبيني كنم كه توافق هستهاي ايران بعد از احياي تحريمها چقدر دوام بياورد. تحريمهايي كه ايالات متحده امريكا در برابر قول ايران براي كاهش شديد غنيسازي اورانيوم، توقف توليد پلوتونيوم قابل استفاده در سلاح هستهاي و اجازه به بازرسان بينالمللي براي راستيآزمايي دقيق همكاريهاي آنان، كنار گذاشته بود. برجام تقريبا همه مسيرهاي ممكن را كه به ايران اجازه ميداد تا به مواد شكافتپذير قابل استفاده در سلاح اتمي دست پيدا كند، بسته بود. هر چند تعدادي از مواد برجام بعد 10، 15، 20 و 25 سال منقضي ميشدند، اما ممنوعيت دستيابي ايران به سلاح هستهاي هيچگاه پايانپذير نبود. تا به امروز ايران كاملا به اين توافق پايبند بوده است.
تصميم ترامپ، اعتماد جهانيان به پايبندي ايالات متحده به ديپلماسي چندجانبه را كاملا سست كرد. مهم نيست كه ترامپ تا چه اندازه سعي كند اين توافق را مسخره كند، برجام يك الگو براي كنار هم قرار دادن تهديد تحريم و استمرار منزوي كردن با مذاكره پيگيرانه بود؛ مذاكره حتي ميان كشورهايي كه مبناي رابطه آنها رويارويي و بياعتمادي است. برجام تا پيش از اينكه توسط ترامپ نقض شود، منافع امريكا را تامين ميكرد و جهان را به جاي امنتري تبديل ميكرد. اين توافق، بسيار با صفتي كه ترامپ به كار ميبرد (بدترين معامله همه زمانها) متفاوت بود و در واقع الگويي بود كه دولت او بايد براي مذاكره با كرهشمالي براي از بين بردن زرادخانه هستهاياش از آن نسخهبرداري ميكرد. در برابر ترامپ بيش از هر چيز روي تهديد، گندهگويي و اظهارات تند تكيه كرد. اما هر چه ميگذرد، او و تيم همراهش بيشتر ميآموزند كه مذاكره با خصم بسيار مشكل است. آنها به شجاعت، ايستادگي و تصور واقعگرايانه از ميزان قدرت خودشان نياز دارند.
دعوتي براي گفتوگو
بسياري از رهبران كنوني ايران، زماني كه انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 با ائتلاف ميان هواداران آيتالله خميني و ديگر گروههاي مخالف نظام توانست شاه را كنار بزند، تازه به جواني و ميانسالي رسيده بودند. يك سال بعد از اين انقلاب بود كه گروهي از دانشجويان ايراني كه پيرو خط امام ناميده ميشدند، به سفارت امريكا در تهران حمله كردند و 52 امريكايي را گروگان گرفتند. تعداد زيادي از مقامهاي بلندپايه در نظام سياسي ايران، مستقيما در انقلاب نقش داشتند و حتي برخي از آنان هستند كه در گروگانگيري هم مشاركت كرده بودند. پيروزي آنان در زمان خود، جهان را تكان داد و اين تجربه مشترك، همچنان نخبگان سياسي ايران را با وجود همه اختلافنظرها و شكافها كنار هم نگه داشته است. براي درك رويكرد ايرانيان به مذاكرات هستهاي، دانستن اين موقعيت انقلابي آنها بسيار كليدي است.
اين شرح كوتاهي از رهبري نظام سياسي است كه باراك اوباما، رييسجمهور وقت ايالات متحده امريكا با اميد جلوگيري از توسعه سلاح هستهاي، تلاش كرد با آنها گفتوگو كند. اوباما در اولين سخنراني تحليفش خطاب به نظام سياسي ايران وعده داد: «ما آمادهايم كه اگر حاضر باشيد مشتتان را باز كنيد، با شما دست بدهيم.»
سال 2003، شوراي امنيت سازمان ملل متحد، قدرتهاي اصلي اتحاديه اروپا و ايران، مذاكرات درمورد فعاليتهاي هستهاي ايران را آغاز كردند. اما 3 سال بعد اين گفتوگوها به شكست منتهي شد. ايالات متحده امريكا و سازمان ملل در آن دوران با هدف اعلامي جلوگيري از توانايي يا عزم ايران براي دستيابي به تجهيزات لازم براي ساخت سلاح هستهاي، تحريمهاي تازهاي را عليه ايران وضع كردند. از آن زمان، اتحاديه اروپا و گروه مشهور به 1+5 كه شامل پنج عضو دايم شوراي امنيت سازمان ملل متحد (چين، فرانسه، روسيه، بريتانيا و ايالات متحده) ميشدند در كنار آلمان، يك استراتژي جديد را در پيش گرفتند: پيشنهاد يك راه فرار براي ايران از زير فشار تحريمها با كنار گذاشتن برنامه غنيسازي هستهاي و همزمان افزايش هزينههاي اقتصادي مخالفت با اين پيشنهاد.
سال 2006 ايران آبشاري از 164 سانتريفيوژ براي غنيسازي اورانيوم در اصليترين كارخانهاش در نطنز در اختيار داشت. زماني كه گفتوگوهاي چندجانبه سال 2013 از سر گرفته شد، چندين سال از وضع تحريمهاي شديد عليه تهران ميگذشت. اما با وجود همه اين تحريمها، ايران تعداد سانتريفيوژهاي خود را به 19 هزار رسانده بود. تحريمها ممكن است به اقتصاد ايران آسيب رسانده باشد، اما آنچنان تاثيري در برنامه هستهاي اين كشور نداشت.
تندروهاي در واشنگتن (همراه با اسراييل و عربستانسعودي) براي مدتي طولاني از حمله نظامي به تاسيسات هستهاي ايران براي از بين بردن آنها حمايت ميكردند. اما همانطور كه تحريمهاي اقتصادي به تنهايي نتوانستند باعث تغيير مسير ايران شوند، حملات نظامي هم نميتوانستند به صورت معجزهآسايي باعث شود كه ايرانيها چگونگي ساخت بمب را ناگهان فراموش كنند. حملات هوايي نهايتا ميتوانست اندكي باعث تاخير در برنامه هستهاي ايران شود نه اينكه باعث پايان پروژه هستهاي ايران شود. حتي اصليترين هواداران حمله نظامي هم فرض ميكردند چنين اقدامي باعث تاخير 3 تا 5 ساله در برنامه ايران شود. اما همزمان يك حمله نظامي ميتوانست انگيزه و استدلال منطقي خوبي
در اختيار ايران بگذارد كه نياز به تسريع برنامههاي [ادعايي]اش دارد و آنها را با پنهانكاري بيشتري ادامه ميداد.
اوباما، به هيچوجه دچار اين توهم نبود كه ايرانيها حاضر ميشوند به سرعت كل برنامه هستهايشان را كه مقادير زيادي هزينه براي آن كرده بودند، به سرعت كنار بگذارند. در نتيجه او در كنار نشان دادن تمايلش به گفتوگو، اقدامهايي يكجانبه را براي جلوگيري از پيشرفت ايران آغاز كرد. سال 2011 روزنامه نيويورك تايمز گزارش داده بود كه ويروس كامپيوتري استاكس نت به شبكه كامپيوترهاي سازمان انرژي اتمي ايران نفوذ كرده است و باعث اختلال در عملكرد سانتريفيوژهاي غنيسازي اورانيوم ايران شده است. اوباما همزمان يك بمب 30 هزار پوندي هم براي ارتش امريكا سفارش داد كه توانايي نفوذ به تاسيسات غنيسازي زيرزميني ايران را در فردو داشت. در ادامه دولت امريكا رژيم سختي از تحريمهاي اقتصادي عليه ايران را پيگيري كرد كه شامل ترغيب كشورهاي خارجي به كاهش واردات نفت خام از ايران ميشد. هدف رييسجمهور وقت، فقط تهديد كردن ايرانيها نبود، بلكه براي فشار به آنها براي ورود به مذاكرات بود.
بلهبرون
اولين ملاقات رسمي من با همتايان ايرانيام در مذاكرات، يعني مجيد تختروانچي و عباس عراقچي، در حاشيه مجمع عمومي سازمان ملل متحد، سپتامبر 2013 اتفاق افتاد. تابستان آن سال، حسن روحاني، نامزد ميانهرو با پيروزي در انتخابات به عنوان رييسجمهور ايران انتخاب شده بود. روحاني، محمدجواد ظريف را به عنوان وزير خارجه انتخاب كرده بود كه تحصيلاتش را در دانشگاه ايالتي سانفرانسيسكو انجام داده بود و دكتراي روابط بينالمللش را از دانشگاه دنور گرفته بود. ظريف يك انقلابي متعهد بود: او در دوران دانشجويي كنسولگري ايران در سانفرانسيسكو را اشغال كرده بود و ديپلماتهايي را كه از نظر رهبر وقت ايران غيرمتعهد شناخته ميشدند از آنجا اخراج كرده بود. با اين حال او با امريكاييها راحت بود. اوايل دهه 1980 او به امريكا برگشته بود تا در نمايندگي ايران در سازمان ملل خدمت كند و پلهپله پيشرفت كرد تا به مقام سفير و رييس هيات نمايندگي برسد.
حالا وزير خارجه تازهكار روحاني، به حيات خلوت سابق خودش برگشته بود، جايي در اطراف منهتن كه به آن عادت داشت، با همان خوشرويي و اشتياق هميشگي خودش. عراقچي و تختروانچي به عنوان معاونان دست به عصاتر در كنار ظريف بودند. هدف آنها از سفر به نيويورك ديدار با ويليام برنز، معاون وزير خارجه و جيك سوليوان بود كه در دوره وزارت خارجه هيلاري كلينتون به عنوان مدير سياستگذاري وزارت خارجه و در آن زمان به عنوان مشاور امنيت ملي، جو بايدن، معاون اول رييسجمهور خدمت ميكرد. براي ماهها برنز و سوليوان همراه با تيم كوچكي از مذاكرهكنندگان وزارت خارجه و كاخ سفيد با تختروانچي و عراقچي در سلطاننشين كوچك عمان در خليجفارس ديدارها و گفتوگوهاي محرمانهاي داشتند. اولين دور مذاكرات مفصل ميان مقامهاي رسمي ايران و امريكا از زمان سقوط شاه.
سال 2012 بود كه قابوس بن سعيد، سلطان عمان از طريق دوستان مشترك به جان كري، سناتور وقت و رييس كميته روابط خارجي سنا پيغام داده بود كه آماده است براي روابط بهتر ميان ايران و امريكا ميانجيگري كند. جان كري، چندين سفر به عمان انجام داد، سفرهايي تجسسي براي اينكه اطمينان پيدا كند سلطان عمان توانايي ايجاد يك كانال ارتباطي پشت پرده دارد كه مقامهاي امريكايي بتوانند با مقامهاي تصميمساز در ايران، از جمله رهبر ايران، ارتباط بگيرند. اواخر آن سال، جيك سوليوان به همراه يك كارشناس خاورميانه كاخ سفيد به اسم پونيت تالوار به عمان سفر كرد تا با مقامهاي ايراني مستقيما ديدار كند. آنها در گزارش سفر خود گفتند كه ايرانيها در پاسخ مثبت به پيشنهاد رييسجمهور امريكا براي گفتوگو، جدي به نظر ميرسند.
حالا برنز قصد داشت من را به عنوان معاون اول وزير خارجه و فردي كه مسوول رسمي مذاكرات است به تختروانچي و عراقچي معرفي كند، با اين اميد كه روزگاري كه مذاكرات محرمانه و مذاكرات رسمي علني ميشوند، همه چهرهها اسم داشته باشند. اين ديدار يك گفتوگوي بسيار خشك و رسمي بود. عراقچي و تختروانچي بسيار تحفظ داشتند. براي حفظ سنتهاي محافظهكارانه اسلاميشان هيچيك از آن دو با من دست ندادند. با اين حال آنها ما را ترغيب ميكردند تا انتخاب روحاني به رياستجمهوري را يك شروع تازه براي مذاكرات بدانيم. ما خبر داشتيم كه روحاني علاقهمند است تا روابط ايران را با غرب بهبود ببخشد. تحريمها زندگي روزمره را براي شهروندان عادي ايران سخت كرده بود: به دليل افزايش شديد تورم، مردم مجبور بودند حجم زيادي پول براي خريدهاي روزمرهشان جابهجا كنند. روحاني با وعده بهبود استاندارد زندگي ايرانيان روي كار آمده بود و ظريف به عنوان وزير خارجه او وعده داده بود كه برخلاف سلف تندروي تحريككنندهاش محمود احمدينژاد، روحاني واقعا آماده معامله است. روحاني بعد از رسيدن به مقام رياستجمهوري از خبر اينكه گفتوگوهاي مستقيمي ميان ايران و امريكا در جريان است، غافلگير و همزمان خوشحال شده بود. او سه روز بعد از مراسم تحليفش خواهان از سرگيري مذاكرات 1+5 با ايران شد كه در طول كارزار انتخاباتي ايران متوقف شده بود.
انتخاب روحاني همزمان با تغييرات عمده در كابينه امريكا، انرژي تازهاي به روند گفتوگوهاي پشت پرده داده بود. از سال 2003 كه ايران غنيسازي اورانيوم را آغاز كرده بود، واشنگتن همواره اصرار ميكرد تا تهران اين عمليات را كاملا متوقف كند. طرف ايراني از سوي ديگر مصر بود كه اصل غنيسازي اورانيوم براي كاربردهاي غيرنظامي، هدف ادعايي آنها از برنامهشان، حق طبيعي يك كشور مستقل است كه هيچ پيماني را نقض نميكند. اوباما تصميم گرفت به ايرانيان قول بدهد كه اين احتمال وجود دارد كه در مذاكرات اجازه بدهد ميزان ناچيزي از اورانيوم توسط ايران غنيسازي شود، آن هم فقط در شرايطي كه اين غنيسازي كاملا تحت بازرسي، رصد دايم و قابل راستيآزمايي باشد. اين موضع مشابه مواضعي بود كه متحدان اروپايي امريكا اتخاذ كرده بودند.
در ميدان عمل، اوباما در واقع آنچنان تسليم نشده بود و چيز خاصي پيشنهاد نميداد. ايرانيان عملا پيش از اين دانش غنيسازي اورانيوم را پيدا كرده بودند. چه امريكا قبول ميكرد و چه نميكرد، آنها به جمعآوري اورانيوم غني شده خود ادامه ميدادند. اصرار امريكا بر منع كامل غنيسازي اورانيوم، فقط و فقط باعث خستگي متحدان اروپايي ايران شده بود و اين فرصت را به ايران داده بود تا امريكا را به عنوان طرف يكدنده مذاكرات معرفي كند. پيشنهاد جديد به امريكا اجازه ميداد كه توانايي غنيسازي ايران را محدود كند و همزمان به نظام سياسي ايران اين فرصت را بدهد تا ادعا كند در برابر جهان ايستادگي كرده تا حق برنامه هستهاي غيرنظامي خود را حفظ كند و توانسته تحت شرايطي بخشي از تحريمها را متوقف كند. از نظر استراتژيك ايرانيها نميتوانستند به اين پيشنهاد نه بگويند و از لحاظ سياسي، اين فرصت را داشتند تا بله بگويند.
ديپلماسي مصافحه
مذاكرات 1+5 ماه نوامبر در ژنو سوييس از سر گرفته شد. من احساس كردم كه ايجاد يك رابطه صميمانه شخصي در روياروييهاي روزمره با ايرانيان بسيار كارساز است. مشكل اساسي اينجا بود كه من هنوز هم نميتوانستم با همتايان ايرانيام مصافحه كنم و دست بدهم. مسلمانان محافظهكار در بسياري از فرهنگها از دست دادن و تماس جسمي با جنس مخالف منع شدهاند. اين مقررات براي ايرانيان وقتي از كشور خارج ميشوند، بخار نميشود و به هوا برود. ديپلماتهايي كه مستمرا به خاورميانه سفر ميكنند، راهكارهايي براي دور زدن اين مشكل پيدا كردهاند: وقتي نميتوانيم دست بدهيم، دست راستمان را به سينههايمان ميفشاريم و سري تكان ميدهيم. اين جاي همان مصافحه معمول را ميگيرد. وقتي كه يك زن در ميان تعداد زيادي مرد هستيد، زماني كه براي سلام به تكتك افراد همينجور دست روي سينه ميگذاريد و سر خم ميكنيد، از بيرون به نظر ميرسد كه بخشي از يك نمايش كمدي برادران ماركس را تقليد كردهايد.
اما اين موضوع يك جا به داد من رسيد تا بتوانم باب گفتوگويي باز كنم. يك روز در طول استراحت مذاكرات، من به سمت عراقچي و تختروانچي رفتم تا با آنها در مورد ناتواني در مصافحه گفتوگو كنم. به آنها گفتم كه من در يك محله يهودينشين بيرون شهر بالتيمور بزرگ شدهام و بسياري از همسايگانم يهوديان متدين ارتدكس بودند كه برخي از آنها مانند مسلمانان محافظهكار، از لمس كردن هر فردي از جنس مخالف به جز همسر، فرزند و والدينشان خودداري ميكنند.
عراقچي و تختروانچي اول كمي جا خوردند، اما با ادامه داستان من، آنها هم كمكم با دقت و علاقه بيشتري به حرفهايم گوش دادند. آنها خبر نداشتند كه رسومشان شبيه به يهوديان ارتدكس است و صحبت در مورد ناخوشايند بودن نحوه تعارف و مصافحه، اهميت خودش را نشان داد. آنها مقداري از گذشته من را فهميدند. حالا ميتوانستند كمي مرا واضحتر از قبل درك كنند: من نه تنها نماينده ايالات متحده يا يك فرد غيرقابل لمس از جنس مخالف بودم بلكه يك انسان بودم كه براي هنجارهاي فرهنگي آنها احترام قايل بودم.
ايجاد يك زمينه مشترك با ايرانيان، اهميت ويژهاي داشت، چرا كه به لحاظ سياسي و حتي روانشناسي، پژواك گفتوگوها در ذهن امريكاييها با ايرانيها كاملا متفاوت بود. براي مثال، خطرات حرفهاي و شخصي براي آنها در اين مذاكرات بسيار بيشتر بود تا براي ما. اگر هيات امريكايي به نتيجهاي در مذاكرات نميرسيد يا اينكه منتقدانمان به ما لقب وطنفروش يا توافق نهايي را خيانتكارانه ميناميدند (همانگونه كه اين كار را كردند) حرفه ما به ته خط نميرسيد و احتمالا ميتوانستيم آبروي خود را حفظ كنيم. ممكن بود كشورمان با تهديد بزرگتري مواجه باشد، اما اينگونه نبود كه شهروندان عادي، اين تهديد را مستقيما در كيف پولها و جيبهاي خودشان احساس كنند. در برابر ايرانيها چنين تضميني نداشتند.
عامل ديگري هم وجود داشت، ايرانيها همواره از سوي نمايندگان كشورهاي استعماري كهن با دستورات در مورد اينكه چه سلاحي ميتوانند داشته باشند يا نداشته باشند، مهار شده بودند. سال 1953 امريكاييها و بريتانياييها كودتايي عليه دولت منتخب دموكراتيك كشور انجام داده بودند. از ديدگاه ايرانيان، آنها به خاطر نفت ارزان، كشوري وابسته از ايران ساخته بودند و هرج و مرج را در منطقه گسترش داده بودند. گاهي اوقات موضع دفاعي و مقاومت ايرانيها آنها را به مواضع غيرمنطقي ميكشاند. وقتي به آنها پيشنهاد شل كردن تحريمها را داديم، گفتند كه تحريمها مشكلي ايجاد نكردهاند. اين يك ادعاي غيرمعقول بود، اما ادعايي كه براي اعتماد به نفس آنها حياتي به نظر ميرسيد. براي آنها تقريبا هر كس ديگري كه سر ميز نشسته بود، نماينده فساد غرب و استكباري بود كه عليه آن انقلاب كردهبودند. سر فرود آوردن در برابر مطالبات اين قدرتهاي جهاني، باعث ميشد احساسشان از آنچه هستند ضربه بخورد.
مشكلات درون خانه
اواخر نوامبر 2013 بود كه طرفهاي گفتوگو بر بخشي از اختلاف نظرهاي جدي فائق آمدند و به يك توافق موقت دست يافتند. 1+5 موافقت كرد كه بخشي از تحريمها را كه بهشدت باعث فشار به اقتصاد ايران شدهبود تعليق كند و اجازه دسترسي ايران به 7 ميليارد دلار از داراييهايش را بدهد كه در بانكهاي خارجي بلوكه شده بودند. تحريمهاي صنعت خودروي ايران و تجارت قطعات هواپيماهاي غيرنظامي تعليق شد تا ايران بتواند خطوط هوايي كهنه خود را بازسازي كند. در برابر ايران ميزان غنيسازي اورانيوم خود را بهشدت كاهش ميداد و اجازه ميداد تا بازرسان بينالمللي به تاسيسات هستهاي وارد شوند. اين برنامه براي اين بود تا عزم و توانايي ايران براي تعهد به يك توافق طولانيمدت سنجيده شود و همزمان مردم ايران در دوراني كه ما در حال پاياني كردن جزييات توافق هستيم، از طعم توافق اندكي بچشند.
اما درون ايالات متحده هم كارهاي زيادي براي انجام وجود داشت، تصميم اوباما براي باز كردن باب گفتوگو با ايران، مخالفان زيادي داشت، مانند هر وضعيت ثابت ديگري كه با تغيير مواجه شود. در شرايطي كه اصول نهايي توافق در حال شكلگيري بود، مخالفت و مقاومت از درون كنگره به بزرگترين مشكل دولت بدل شد. قرار نبود توافق ايران به عنوان يك پيمان به كنگره برود تا براي تصويب نياز به 60 راي در سنا داشتهباشد. چنين تصميمي ميتوانست عملا با تسلط جمهوريخواهان بر سنا، توافق را ناكار كند. به جاي اين تصميم گرفتيم توافق را به عنوان يك حكم اجرايي تعريف كنيم، يك اختيار ويژه كه از طريق قانون اساسي به رييسجمهور داده شده است تا بتواند روابط خارجي را كنترل كند.
در سالهاي اخير به دليل افزايش بيسابقه حجم تجارت با كشورهاي خارجي، روساي جمهوري چنين احكامي را به پيمانها و معاهدهنامهها ترجيح ميدهند، چرا كه به تصويب در سنا نيازي ندارند و سادهتر هستند. (براي مثال سال 2012 كنگره امريكا يك پيمان را كه براي حمايت از حقوق افراد كمتوان در سراسر جهان امضا شدهبود تصويب نكرد، حتي زماني كه باب دال، سناتور و نامزد رياستجمهوري پيشين جمهوريخواه با ويلچر به صحن سنا آمد تا خواهان تصويب آن از سوي نمايندگان شود) دولت اوباما يك انگيزه بسيار مهمتر و كليديتر براي تبديل توافق ايران به يك حكم اجرايي داشت. در اين توافق قرار بود بررسي مستمر تعهدات ايران پيشبيني شود و انعطاف كافي وجود داشتهباشد تا اگر ايران وعدههايش را زير پا گذاشت، بتوان تحريمها را به سرعت از سرگرفت. چنين انعطافي را نميشد در يك پيمان و معاهدهنامه رسمي پيشبيني كرد.
با اين حال اين حق براي كنگره پيشبيني شدهبود كه تصميم حكم اجرايي را براي برداشتن تحريمها با تصويب تحريمهاي جديد، بياثر كند. هر چه به توافق نزديكتر ميشديم، سر و صدا در مورد رايگيري در سنا براي رد يا تصويب آن بيشتر ميشد. چنين رايگيري رسمي نهتنها برخي مسائل حقوقي پيچيده را پيش ميآورد و غيرحقوقي به نظر ميرسيد، بلكه توافق را نيز يكسره در خطر قرار ميداد. نمايندگان از هر دو حزب سوالات مشروعي در مورد توافق داشتند. (جمهوريخواهان در عين حال انگيزههاي سياسي داشتند كه هدفش به هم زدن توافق بود) زماني كه دورنماي موفقيت ما در رسيدن به يك موفقيت عملي ايجاد شد، به نظر ميرسيد جمهوريخواهان جان تازهاي گرفتند و همزمان اسراييليها هم وارد عمل شدند تا همصدا با جمهوريخواهان باعث كله پا كردن توافق شوند.
از ابتداي دولت باراك اوباما، بنيامين نتانياهو، نخستوزير اسراييل به صورت پيوسته هشدار ميداد كه مذاكره با تهران فقط اين فرصت را در اختيار آنان قرار ميدهد كه توانايي هستهاي خود را توسعه دهند. او از يك حمله نظامي پيشدستانه به تاسيسات هستهاي ايران حمايت ميكرد. ماه مارس 2015 او دعوت جان بوهنر، رييسجمهوريخواه مجلس نمايندگان را پذيرفت تا در برابر يك جلسه مشترك كنگره سخنراني كند. نتانياهو از اين سخنراني بيسابقه بهرهبرداري كرد تا توافق را محكوم كند و به صورت واضح خواستار تغيير حزب حاكم در كاخ سفيد شود.
اين سخنراني دقيقا شبيه اين بود كه يك نارنجك را درون اتاق مذاكرات پرتاب كنند. مذاكرهكنندگان ايراني به ادبيات مبالغهآميز نتانياهو عادت داشتند، اما از اينكه به نظر ميرسيد كنگره امريكا سخنان او را تاييد كرده است، بهشدت عصباني بودند. اين حركت نتانياهو، تازه آغاز موجي بزرگ از فشارها براي فسخ مذاكرات بود. چند روز بعد از آن بود كه سناتور امريكايي تام كاتن، جمهوريخواه از ايالت آركانزاس، يك نامه سرگشاده خطاب به «رهبر جمهوري اسلامي ايران» منتشر كرد كه در آن به وضوح تاكيد كردهبود يك توافق بدون تصويب كنگره فقط تا زماني دوام ميآورد كه اوباما در كاخ سفيد باشد. او در نامه خود نوشته بود: «چنين توافقي فقط با يك امضا از سوي رييسجمهور بعدي فسخ ميشود و دورههاي بعد كنگره هر زمان كه بخواهند ميتوانند شرايط آن را تغيير دهند.»
ما كه در هيات مذاكرهكننده امريكايي حضور داشتيم بهشدت از اين نامه جا خورديم. 46 سناتور جمهوريخواه ديگر هم اين نامه را امضا كردهبودند. تاكنون هيچيك از ما نديده بوديم كه كنگره به چنين روشي تلاش كند تا جلوي عملكرد قوه مجريه را در امور سياست خارجي بگيرد. كاتن كه يك سناتور تازهكار بود و در عراق جنگيده بود، باور داشت كه تغيير نظام سياسي در ايران تنها راه حفظ صلح و ثبات در خاورميانه است. اما او و ديگر منتقدان اين توافق، قانون مبنايي ديپلماسي را درست نفهميدهبودند: در ديپلماسي بايد با مسائل آنگونه كه هستند روبهرو شويد، نه آنگونه كه علاقهمنديد باشند. اگر قرار بود ما منتظر روزگاري خيالي بمانيم كه رهبران ديني تهران كنار بروند، آنگاه لازم نبود كه براي يك راهحل وارد مذاكره بشويم.
در عين حال، يك ديپلمات هيچ فرصتي را نبايد از دست بدهد. ما سخنراني نتانياهو در كنگره و نامه سرگشاده را به نفع خود به كار گرفتيم. زماني كه ايرانيان ادعا ميكردند كه ما مطالبات زيادي داريم و آنها نميتوانند توافق تهران را براي چنين معاملهاي جلب كنند، ما به آنها يادآوري ميكرديم كه در رويارويي با ريسك سياسي تنها نيستند و ما هم همين شرايط را داريم. ميگفتيم: «به اين نامه و سخنراني كنگره نگاه كنيد، ما هم در كشورمان دچار مشكلات و موانعي هستيم.» روز 14 ژوئيه 2015 توافق برجام رسما اعلام شد. فيليباستر دموكراتها باعث شد تا سنا نتواند براي جلوگيري از اجراي توافق رايگيري كند.
بهار امسال، زماني كه ديگر روشن شدهبود ترامپ قصد دارد ايالات متحده را از اين توافق خارج كند، هنوز منافع اقتصادي كه ايران اميدوار بود از اين توافق به دست بياورد تامين نشدهبود. كنگره امريكا از افزايش حضور ايران در عراق، حمايتش از حزبالله و نظام بشار اسد در سوريه خشمگين شدهبود و تحريمهايي را كه بر اثر برجام لغو نشدهبودند، همچنان حفظ كردهبود. ايران هم البته با مانعتراشي و سخت كردن مسير كمپانيهاي خارجي در بازار خود، كار را سختتر كردهبود. بسياري از كمپانيها همچون بوئينگ، ايرباس، آليانز، پژو، رنو، زيمنس و توتال كار خود را براي امضاي توافقهاي سرمايهگذاري و فروش در ايران آغاز كردهبودند. اما سرمايهگذاري از سوي كمپانيهاي چندمليتي غربي به علت نگرانيهايي در مورد فساد و فقدان امنيتي براي خارجيها (بهخصوص دو تابعيتيها) كند پيش ميرفت.
انتخاب ترامپ به رياستجمهوري اين چالشها را چندبرابر كرد و دولت او به شكل جدي شروع به زيرپاگذاشتن توافق كرد. تصويب مقررات تازه و سر باززدن از صدور گواهينامهها براي سرمايهگذاري محدود كمپانيهاي امريكايي، از جمله اين اقدامات دولت جديد بود. چنين اقداماتي فقط باعث تقويب تندروها در ايران ميشد كه ميگفتند امريكا از ابتدا عزمي براي احترام به توافق نداشت. رييسجمهور با توييتهاي طعنهآميزش در مورد توافق به اين آتش ميدميد. حقيقت اين است كه از نظر امريكا، اين توافق به خوبي جواب دادهبود: ايرانيها همه تعهدات خود را عملي كردهبودند، بازرسيها ادامه داشت و همه بازرسيها تاييد ميكرد كه تمام تاسيسات آنها پاك است.
ماه آوريل من با ظريف در مورد آينده پيش رو گفتوگو كردم. هر چند او آرام و متمركز به نظر ميرسيد، اما آنقدر ميشناختمش كه بفهمم پشت اجراي بينقص گفتوگويش، نگرانيهايي در مورد آنچه در صورت كنار رفتن ترامپ از توافق اتفاق ميافتد، دارد. ايالات متحده تنها يكي از شش كشوري بود كه با ايران در توافق مذاكره كردهبودند، اما قدرت اقتصادياش ميتوانست به يك موضوع موثر تبديل شود. بازگشت تحريمهاي امريكا، به خصوص تحريمهايي كه جلوي معامله كمپانيهاي امريكايي با بانك مركزي ايران را ميگرفت، عملا كل توافق را از بين ميبرد. پيشرفت كوچكي كه در تهران با جمع كردن سرمايهگذاريهاي خارجي و تجارت ايجاد شدهبود، ناگهان از بين ميرفت.
به ظريف گفتم كه مهمترين مساله براي ايران اين است كه به اجراي تعهداتش در توافق ادامه دهد: نگه داشتن سقف غنيسازي اورانيوم در چارچوب تعيين شده و باز گذاشتن درها به روي بازرسان هستهاي بينالمللي. همزمان تلاش كردم كه به او بقبولانم بخش اعظم نارضايتي از توافق به دليل دخالتهاي ايران در عراق، لبنان، سوريه و يمن است؛ فعاليتهايي كه از نظر دموكراتها و جمهوريخواهان، توامان بيثباتكننده و خطرناك تلقي ميشود. من قبول داشتم كه توافق هستهاي ارتباطي با رفتار ايران در خارج از مرزهايش ندارد، اما دولت امريكا عملا تلاشهاي ايران براي تغيير عمده و افزايش كنترل بر خاورميانه را، روح اين توافق ميدانست. من از ظريف خواستم تا دولتش را متقاعد كند، اندكي شعله را پايين بكشند. (و همچنين از او خواستم كه امريكاييهايي كه در ايران بازداشت هستند يا مفقود شدهاند به خانه بفرستد.)
اما خيلي دير بود، يك ماه بعد از اين گفتوگو، ترامپ اعلام كرد كه ايالات متحده را از برجام خارج ميكند. سياستهاي ترامپ معمولا از هيچ منطقي پيروي نميكنند جز اينكه دقيقا وارونه كاري را انجام دهد كه اوباما انجام داد، بدون توجه به نتايج و عواقب چنين اقدامي. در نتيجه با اين طرز تفكر از ابتدا تصور ميشد كه خروج از برجام يك عمل انجام شده است. اگر توافق تا اين حد هم دوام آورد به دليل مشاوران اوليه دولت او بود كه ارزش برجام را درك ميكردند. اما اين مشاوران در هرج و مرجي كه دولت ترامپ را در برگرفته، دوام نياوردند.
حالا كه جان بولتون افراطي به عنوان مشاور امنيت ملي پشت فرمان سياستهاي دولت ترامپ در مورد ايران قرار گرفته است و در شرايطي كه شخص رييسجمهور سعي ميكند تا جايي كه ميتواند براي عربستان سعودي و اسراييل خودشيريني كند، به نظر ميرسد كه برجام جاي خود را به تهديد تغيير خشونتآميز نظام سياسي در ايران داده است. اين يك سياست عجيب براي كاخ سفيدي است كه ميخواهد تعهدات امريكا را در افغانستان و سوريه كاهش دهد و احتمالا علاقهمند است كه نيروهاي امريكايي را از شبهجزيره كره بيرون بياورد؛ مگر اينكه ترامپ تصميم بگيرد كه خون و سرمايه امريكاييها را در ايران هزينه كند، آن هم در جنگي كه به احتمال زياد فقط روبهروي ايران نخواهد بود، وگرنه، حكومت ديني در ايران روي كار باقي خواهد ماند و بياعتمادتر از هميشه نسبت به امريكا به كار ادامه خواهد داد، در حالي كه آزادند تا هيچ حسننيتي در تلاشها براي بهبود شرايط در عراق، سوريه و هر جاي ديگر از سوي امريكا نبينند.
ظريف يك انقلابي متعهد بود: او در دوران دانشجويي كنسولگري ايران در سانفرانسيسكو را اشغال كرده بود و ديپلماتهايي را كه از نظر رهبر وقت ايران غيرمتعهد شناخته ميشدند از آنجا اخراج كرده بود. با اين حال او با امريكاييها راحت بود.
انتخاب روحاني همزمان با تغييرات عمده در كابينه امريكا، انرژي تازهاي به روند گفتوگوهاي پشت پرده داد.
سخنراني نتانياهو در كنگره دقيقا مثل پرتاب يك نارنجك درون اتاق مذاكرات بود.
خروج امريكا از برجام را ميتوان يكي از بزرگترين اشتباهات سياست خارجي در كل تاريخ ايالات متحده ارزيابي كرد.
من احساس كردم كه ايجاد يك رابطه صميمانه شخصي در روياروييهاي روزمره با ايرانيان بسيار كارساز است.
عراقچي و تختروانچي به عنوان معاونان دست به عصاتر در كنار ظريف بودند.
نگاه
رييس هيات مذاكرهكننده امريكا در مذاكرات هستهاي ميان ايران و 1+5 در مقالهاي براي نشريه فارن افرز، تجربيات خود از مذاكره با ايرانيان را نوشته است. در اين مقاله مفصل اين مقام بلندپايه پيشين امريكايي، تصوير تازهاي از مذاكرات خود با مقامهاي ايراني به نمايش ميگذارد. بخشهايي از ادعاهاي مطرح شده در اين مقاله تاكنون از زبان هيچ يك از مقامهاي كنوني و پيشين امريكا شنيده نشده است، ازجمله اينكه نفر دوم وزارت خارجه امريكا در دوران اوباما، نقش امريكا را در حمله سايبري به تاسيسات اتمي ايران تلويحا تاييد ميكند و آن را بخشي از سياستهاي دولت باراك اوباما براي فشار به ايران توصيف ميكند. او همچنين در اين مقاله مدعي شده است كه حسن روحاني در هنگام رسيدن به مقام رياستجمهوري از مذاكرات پشت پرده ميان تهران و واشنگتن بيخبر بوده است. ترجمه اين مقاله به واسطه اهميت آن به دليل مشاركت مستقيم نويسنده در مذاكرات هستهاي منجر به برجام و همزمان نمايش ديدگاه طرف مقابل در مورد اقدامات دولت دونالد ترامپ و روندي كه منجر به توافق هستهاي و نهايتا عقبنشيني امريكا از آن شد، منتشر ميشود. لزوما همه ديدگاههاي مطرح شده در اين مقاله مورد تاييد روزنامه نيست.