محمد ابراهيم محجوب از آن دست فارغالتحصيلان فني و مهندسي است كه بطور جدي به علوم انساني علاقه دارد و در حوزههاي متنوع آن اعم از فلسفه و تاريخ و مديريت قلم ميزند و تاليف و ترجمه ميكند؛ فارغالتحصيل مقطع دكترا در رشته ديناميك سيستمها از دانشگاه اوتاواي كانادا و استاد دانشگاه اميركبير. در جامعهاي مثل ايران كه روند توسعه به صورت نامتوازن تحقق يافته و دانشآموزان و دانشجويان برتر به سمت رشتههاي فني و مهندسي سوق مييابند، مثل او كم نيست، فنيهايي كه به علوم انساني ميپردازند. اين واقعيت هر مشكلي داشته باشد كه دارد، دست كم يك فايده دارد و آن روشمندي فارغ التحصيلان فني و نگاه عمل گرا و محاسبهگر آنهاست؛ امري كه متاسفانه در ميان اهل علوم انساني ما بسيار ناياب است. دكتر محجوب در ميان تاليفات و ترجمههاي فراوان مثل«پيچيدگي و اقتصاد» (ويليام برايان آرتور)، «از اينجا تا بينهايت» (مارتين ريس)، «علم و فضيلت» (لوييس كاورنانا) و «يكپارچگي دانش» (ادوارد ويلسون)، «از چشم سيمرغ»، «مديرانههاي ايراني» و... اخيرا كتاب «ايران روي خط تاريخ» را به زبان انگليسي منتشر كرده است، كتابي كه قرار است به زبان فارسي نيز منتشر شود. اين كتاب چنان كه خود دكتر محجوب ميگويد، نه تاريخ ايران كه نقشه تاريخ ايران است، نگاهي از بالا به آن در گذر زمان، البته همزمان با جاها و تمدنهاي ديگر. يكي از نقاط اهميت آن نيز همين درك همزماني رويدادهاي ايران با ساير تمدنها و نقاط دنياست كه به نوعي خودآگاهي منجر ميشود. ضمن آنكه نگاه از بالا به وقايع و رخدادها خود به خود نيز بصيرتهاي درخشاني در اختيار پژوهشگر و علاقهمند به تاريخ قرار ميدهد. با محمد ابراهيم محجوب درباره اين كتاب و علت نگارش آن گفتوگو كرديم.
ما ايرانيها هر چه نداشته باشيم، تاريخ داريم! آن چيزي هم كه تقريبا همه به آن مفتخر هستيم، تاريخ است. در يك صد و پنجاه سال اخير نيز كه وارد گردونه تجدد شديم، آثار زيادي درباره تاريخ ايران با رويكردهاي مختلف نوشته و منتشر شده است. محققان ايراني و حتي غيرايراني هم كه به زبانهاي غيرفارسي به تاريخ ايران پرداختهاند، كم نيستند. البته اين بدان معنا نيست كه ما در تاريخ نگاري با ضعف و خلأ مواجه نيستيم اما به هر حال چنان كه اشاره شد، آثار مكتوب كم نيست. از اين حيث اولين نكتهاي كه مخاطب كتاب «ايران روي خط تاريخ» با آن مواجه ميشود، اين است كه هدف شما از نگارش اين كتاب چيست؟
«ايران روي خط تاريخ»، كتاب تاريخ نيست، بلكه يك نوعي نقشه تاريخ ايران است. من نه مورخ هستم، نه مفسر تاريخ و نه حرفهام تاريخ است و نه رشته تحصيليام تاريخ بوده. اما به دليل دور و دراز بودن پيشينه تاريخ ايران و به خصوص پيچيدگي آن، شيوه سنتي به دشواري ميتواند نياز كسي را كه بخواهد كليتي از تاريخ سه هزار ساله ايران به دست آورد، بر آورده ميسازد و پاسخگوي اين همه پيچيدگيها نيست. ايران در گذشته وضعيت كنوني را نداشته و در هر عصر و دورهاي، شكل و جغرافياي آن به صورت ديگري بوده است. درست مثل يك شهر بزرگ است. يك راه آن است كه نقشه آن را به صورت توصيفي نوشت و مثلا خيابانها و مكانها را شرح داد، اما راه آسانتر لااقل براي كساني كه با هندسه و شيوههاي مدرن آشنا هستند، نقشه نگاري است. امروز با نرمافزارهاي مسيرياب خيلي راحتتر مقصد را پيدا ميكنيم، اين نرم افزارها با نقشه يعني علائم و نشانه ما را به مقصد ميرسانند. اين كتاب هم براي من يك امتحان بود و پيشينهاي نيز دارد. من ميخواستم ببينم اصلا ميشود چنين نقشهاي توليد كرد. اگر مورد استقبال واقع شود، احتمالا رشد خواهد كرد و ديگران هم آن را ادامه ميدهند و اگر خير نيز كه فراموش ميشود.
شما از تعبير «نقشه تاريخ» استفاده ميكنيد. ما معمولا ميان دو حوزه تاريخ و جغرافيا تمايز ميگذاريم. چطور ميشود اين دو را تلفيق كرد؟
نقشه به معناي امري است كه روي كاغذ و سطح مسطح نقش مييابد. در اين كتاب رويدادهاي مهم مثل رويدادهاي سياسي، نظامي، سلسلهها، كتابها، فيلسوفان، اديبان، به كمك يك علامت و يك توضيح كوتاه در كنارش با استفاده از رنگهاي متفاوت مشخص شدهاند. تا پيش از ورود اسلام به ايران، در بازههاي صد ساله درمييابيم كه چه اتفاقاتي نه فقط در ايران بلكه در كشورهاي مهم ديگر مثل يونان و مصر و روم و هند و چين رخ داده است. بعد از اسلام اين بازهها 10ساله ميشود، يعني در 1400 سال بعد از ظهور اسلام كتاب رويدادهاي 10سال را ثبت كرده است. در اين دوره به خصوص از رنسانس به اين سو، اطلاعات مربوط به وقايع خارجي بيشتر ميشود، يعني هر اختراع يا كتاب يا شخصيت مهمي در خارج از ايران نيز ذكر شده و به اين طريق ما همزمانيها را بهتر درك ميكنيم. ضمن آنكه در بعضي دورهها در گوشه و كنار ايران چندين سلسله بطور همزمان حكومت ميكنند. روش سنتي ما در روايت اين همزمانيها زيگزاگي است، يعني مثلا در توضيح قرون اوليه بعد از اسلام نخست طاهريان از ابتدا تا انتها روايت ميشوند، بعد مثلا 150 سال عقب برميگردند و سامانيان را روايت ميكنند و بعد صفاريان به همين طريق و ... در حالي كه بسياري از اين سلسلهها با كمي تقدم و تاخر، همزمان با هم حضور دارند و متن اين همزماني را به سختي نشان ميدهد، در حالي كه روي نقشه، به راحتي ميتوان اين همزمانيها را نشان داد. بنابراين براي نسل امروز نقشه تاريخ ميتواند راهگشا باشد، ضمن آنكه اين خود تاريخ نيست. اما به كسي كه ميخواهد جديتر با تاريخ مواجه شود، كمك ميكند. مثل كسي كه ميخواهد شهري را بگردد، بهتر است نقشهاي در دست داشته باشد و با استفاده از آن به گردشگري در شهر بپردازد.
آيا ميتوان كتاب را يك خط زمان (timeline) خواند؟
خير، با خط زمان فرق ميكند. خط زمان در هر مقطع زماني رويدادها را نشان ميدهد. اين كتاب از خط زمان كمك ميگيرد كه خواننده بداند كجاست، اما رويدادهاي مهم در كشوري مثل ايران و همسايهها را با توضيحاتي كم و بيش گويا نشان ميدهد.
در نشانه شناسي و زبان شناسي، بحث محورهاي جانشيني و همنشيني مطرح است. در محور جانشيني ما با توالي و تعاقب سر و كار داريم، در حالي كه در محور همنشيني با تقارن و همزماني.
اين كتاب هر دو را پوشش ميدهد. مثل جدول كلمات متقاطع است. يعني فرد هم ميتواند صرفا رويدادهاي اقتصادي تاريخ ايران را به صورت افقي دنبال كند يا يك سلسله خاص را دنبال كند و هم ميتواند همزماني رويدادها را دريابد، يعني بطور عمودي ببيند كه مثلا همزمان با نگارش روحالقوانين مونتسكيو در ايران چه اتفاقاتي رخ داده است.
يك نكته عجيب در مورد تاريخ ايران، وقوع آن دست كم در سه زمان نگاري يا تقويم متفاوت است؛ زمان باستاني ايراني كه الان به صورت تاريخ هجري خورشيدي بيان ميشود، زمان مذهبي و ديني كه به صورت تاريخ هجري قمري بيان ميشود و يك تاريخ ايران كه با تقويم ميلادي بيان ميشود. تقارن و همزماني اين سه تقويم، معمولا از ديد علاقهمندان به تاريخ پنهان ميماند، مثلا كمتر توجه ميكنيم كه ملاصدراي قرن دهم و يازدهم هجري همزمان است با دكارت قرن شانزده و هفدهم ميلادي. يعني مثلا وقتي تاريخ ايران ميخوانيم، تاريخ اسلام و تاريخ جهان را نميبينيم يا وقتي تاريخ اسلام ميخوانيم، به تاريخ جهان بي توجه هستيم. كتاب شما از اين جهت چه كمكي به ما ميكند؟
مشاهده به تصور من دو بعد دارد. يك بعد سوژه يا متني (text) است كه به آن توجه ميكنيم و بعد ديگر زمينه يا بستري (context) است كه سوژه در آن وقوع مييابد. مشاهده وقتي صرفا متوجه سوژه يا متن باشد، با مشاهده بستر يا زمينه آن و ارتباط ميان متن و زمينه، تفاوت دارد و نتايج مختلفي در بر دارد. اگر بتوانيم اين دو نگاه را تركيب كنيم، نگاه و برداشت بهتري خواهيم داشت. مزيت نقشه اين است كه امكان درك اين همزماني و پيوندها و تامل بر آن را براي ما فراهم ميسازد و اگر ذهن تربيت شده باشد، پيوند ميان اين اجزا را ميبيند. ذهن تربيت شده مخاطب ميتواند مثلا از كنار هم قرار گرفتن وقايع نتايج مهمي بگيرد. مثلا در دهه 1920 مخاطب ميبيند كه در طول 10 سال، خط نهاد وزارت 19-18 بار قطع شده و كابينه عوض شده است. بدون خواندن هيچ متني همين اطلاعات در پيوند با يكديگر به ما ايدهاي ميدهد، اينكه در يك كشور كابينه در فاصله زماني كوتاهي چندين بار عوض شده است. ضمن آن زمينه چيزهاي ديگري نشان ميدهد، اينكه روزگار پس از جنگ جهاني اول است، در غرب سقوط اقتصادي بزرگ رخ داده، آلمان در حال آمادگي براي جنگ جهاني دوم است و ... با كنار هم گذاشتن اين اطلاعات، نوع پردازش و كيفيت اطلاعات تاريخي فرق ميكند با زماني كه صرفا كتاب بخوانيم.
تامل و حركت روي يك خط هم ميتواند جذاب باشد. مثلا ما معمولا از بزرگي نادرشاه سخن ميگوييم، اما كمتر به زمان واقعي حكومت او توجه ميكنيم (12 سال) يا هميشه از اهميت اصلاحات اميركبير حرف ميزنيم، اما فراموش ميكنيم كه او تنها 39 ماه صدراعظم بود. يا معمولا فتحعليشاه را شاهي بي عرضه ميخوانيم، اما روي خط تاريخ ميبينيم 37 سال حكومت كرده است. بنابراين فارغ از همزماني خطوط، توجه به خود يك خط هم نكات مهمي را به ما خاطرنشان ميسازد.
تمام تحصيلات من مهندسي بوده و در نتيجه نگاهم با نگاه يك مورخ فرق ميكند. براي آشنايي با يك شهر ميتوان تك تك كوچههاي آن را با قدم زدن پيمود، راه ديگر آن است كه از يك هليكوپتر استفاده كرد و از بالا آن را ديد. البته از ديد هليكوپتري شما جزييات را نميبينيد، اما يك نگاه كلي به شما ميدهد، مثل اينكه در يك منطقه ساختمانهاي بلند زياد است، جاي ديگر سبزتر است و ... اين همان نگاه كلي است. وقتي به تدريج اين هليكوپتر پايين ميآيد، جزئيات روشن ميشود. يعني ذهن از جزء به كل و از كل به جزء در رفت و آمد است و تصويري دقيقتر به دست ميدهد.
در همزماني نيز نكته مهم خودآگاهي تاريخي است. مردم ايران بطور عمومي حجم انبوهي از اطلاعات تاريخي در ذهن دارند، حتي گاه اطلاعات جزيي. اما معمولا اين اطلاعات جزيي به يك خودآگاهي تاريخي منجر نميشود، چون گويا ذهن در مواجهه جزيي نگرانه، از ربط دادن وقايع به هم ناتوان است و نميتواند يك كليت بسازد.
شخصا بارها براي مطالعه شاهنامه اقدام كردم، اما در همان صد بيت اول ميماندم، تا اينكه يك روز تصميم گرفتم يك نقشه براي آن تهيه كنم. به تدريج دريافتم كه گويا ميتوان نقشهاي تهيه كرد و آن را به راحتي خواند، يعني از كيومرث تا يزدگرد به هم ربط دارند و من با نگاه جزيينگرانه نميتوانستم آن را دريابم. بنابراين براي انسان امروزي اين روش ميتواند يك نگاه كلي در اختيارم بگذارد. بعد آن نقشه را تكميل كردم و آن را به صورت كتابي در آوردم به نام «چشم سيمرغ» كه اول نشر ثالث و سپس نشر ني آن را منتشر كرد. آن نقشه به من نشان داد كه احتمالا ميتوان با تاريخ نيز چنين كاري كرد. اصلا ميتوان يك خانه كهنسال خيلي بزرگ را در نظر گرفت كه برخي جاهاي آن قابل استفاده است، برخي جاهاي آن مخروبه است و در آنها زباله ريختهاند و جاهاي ديگر نيز تاريك است، در بعضي مكانها تاسيسات خراب شده و ... چه زمان ميتوان اين خانه را تعمير كرد؟ وقتي يك نقشه درست و حسابي از آن داشت. با داشتن يك نقشه به راحتي ميتوان تكليف خود را با خانه روشن كرد.
در آن لحظه تاريخي، در هنگامه جنگهاي ايران و روس كه با شكستهاي سنگين ايران همراه بود، وقتي كه عباس ميرزا با آن سفير فرانسه مواجه شد، به او گفت: « نميدانم اين قدرتي كه شما (اروپاييها) را بر ما مسلط كرده چيست و موجب ضعف ما و ترقي شما چه؟ شما در قشون جنگيدن و فتح كردن و بهكار بردن قواي عقليه متبحريد و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتيه را در نظر ميگيريم. مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است؟ يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما به ما ميتابد تاثيرات مفيدش در سر ما كمتر از شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است خواسته شما را بر ما برتري دهد؟ گمان نميكنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هشيار نمايم.» به نظر ميآيد اگر عباسميرزا نقشهاي مشابه از تاريخ ايران در دست داشت، كمتر دچار اين حيرت و شگفتي ميشد و خودش ميتوانست پاسخ اين پرسشها را بيابد.
دقيقا همين طور است. ما با نقشه، انبوهي از اطلاعات را آسانتر، در يك نگاه و در فرصت كوتاهتر ميتوانيم انتقال بدهيم. اين نقشه ميتواند بسيار جزيينگرانه هم باشد. يعني مثلا ميتوان به جاي بازههاي 10ساله، از بازههاي يكساله استفاده كرد يا حتي ميتوان بازههاي يكروزه را در نظر گرفت. البته روي كاغذ كمي دشوار است، اما به شكل ديجيتال ميتوان اين كار را كرد و ما نيز به صورت الكترونيكي مشغول تهيه چنين نقشهاي براي تاريخ ايران هستيم. اين طور ميتوان از هر ارتفاعي شهر تاريخ ايران و وضعيت آن را در كنار ساير جوامع ديد.
اما قبول داريد كه اين نگاه از بالا و جستوجوي ربط و نسبتها، ميتواند خطر تقليلگرايي را نيز به همراه داشته باشد؟ امري كه بيشتر ناشي از به كار بستن روشهاي علوم فني و مهندسي در علوم انساني است.
اين خطر در مورد همه موضوعات هست. مهم اين است كه ما آگاهانه از اين ابزار استفاده كنيم. اگر من فكر كنم اين كل تاريخ است، به اين خطا مبتلا ميشويم. مثل ابزارهاي مدرن است. اگر ابزار جانشين موضوع اصلي بشود، همين خطر را در بر دارد. مگر اين بلا سر فلسفه نيامده است؟ فلسفه زماني روش زندگي بود، اما حالا به درس و مدرسه تبديل شده است. يعني تاريخ فلسفه جاي فلسفه را گرفته است. بنابراين اين امر اختصاصي به علوم دقيقه و علوم انساني ندارد. اگر كاربر مرزها را گم بكند، هر جا ممكن است به اين خطر مبتلا شود.
شما در وهله اول كتاب را به انگليسي نوشتيد. در حالي كه به نظر ميرسد، مخاطب ايراني به اين نقشه نياز بيشتري داشته باشد. چرا در وهله اول آن را انگليسي نوشتيد؟
در هر مقطعي از زمان در حوزه علم و دانش، معمولا يك زبان مسلط پيدا ميشود كه همه كساني كه در آن حوزه كار ميكنند، به آن زبان مينويسند و سخن ميگويند. تصور من بر اين است كه اهل تاريخ فارسي زبان نيز با اين زبان رايج و مسلط كه الان انگليسي است، آشنا هست. منابع فارسي به زبان فارسي بسيار محدود است. خود خواننده ايراني هم اگر ميخواهد تحقيق تاريخي كند، بايد از يك زبان بينالمللي استفاده كند. اما مانعهالجمع نيست كه ما يك كتاب را هم به زبان فارسي و هم به زبان انگليسي بنويسيم. به همين دليل فارسي اين كتاب هم در حال تهيه است. ايكاش هر دو با هم منتشر ميشد.
به پيش زمينه مطالعاتي و تحصيلي خودتان در حوزههاي مهندسي اشاره كرديد. اما شما در طول سالها، غير از پرداختن به فعاليتها و مطالعات فني و مهندسي، به علوم انساني اعم از تاريخ و مديريت و فلسفه علم و تاريخ علم و ... هم توجه جدي داريد. علت اصلي شما در پرداختن به اين موضوعات متنوع چيست؟
در واقع من اين تقسيم بندي را قبول ندارم. اخيرا هم كتابي با عنوان «يكپارچگي دانش» (نوشته ادگار ويلسون) را ترجمه كردهام كه اين تقسيمبندي علوم را انكار ميكند. رشته تخصصي من ديناميك است و در دانشگاه نيز اين درس و مشتقات آن را تدريس ميكنم. ديناميك، علمالحركات است. اما در رشته تخصصي من سادهترين نوع حركات يعني حركت يك ذره اعم از اينكه يك ماشين باشد يا كره زمين يا يك هواپيما، مورد بحث قرار ميگيرد. در نظر داشته باشيد كه حركت منحصر به حركت فيزيكي اجسام نيست. اگر تعامل ذرات فقط مكانيكي بود، ما ديگر به هيچ علمي غير از ديناميك احتياج نداشتيم، نه به شيمي، نه زيستشناسي و نه به هيچ علم ديگري. اما در واقعيت ميبينيم كه حركات اشياء به حركات مكانيكي ختم نميشود. مثلا وقتي سديم و كلر به هم ميخورند و با هم تركيب ميشوند، حاصل ماده ديگري ميشود. اينجاست كه درمييابيم براي فهم اين ماده جديد به علم ديگري يعني شيمي نياز داريم. بعد ميبينيم چند تا از اين ذرات يك سلول زنده درست ميكنند و در نتيجه علم زيستشناسي ضرورت مييابد. همين طور كه حركت ميكنيم، سر از اقتصاد و جامعهشناسي و روان شناسي و فلسفه و هنر در ميآوريم. يعني همچنان با حركت و تغيير سر و كار داريم، منتها مدام پيچيدهتر ميشود. علاقهمندي من اين است كه با نگاهي هليكوپتري از بالا و كلان، روند و مسير اين حركت را در يابم و بفهمم اين حركت وقتي پيچيدهتر ميشود، سر از كجا در ميآورد. يعني يك نگاه كلان اما غير دقيق تا يك نگاه بسيار عميق اما باريك و جزيي.
دغدغه شما در پرداختن به دانشهاي مختلف بيشتر از يك كنجكاوي معرفتي براي شناخت و فهم جهان ناشي ميشود يا هدف تغيير هم داشتيد؟
راستش نميدانم و نميتوانم به اين سوال پاسخ بدهم. من هيچ انگيزه تغيير نداشتم، غير از آن كنجكاوي كه در سرشت ما هست. احتمالا همين بوده كه اين انگيزه را در من ايجاد كرده است. البته نمونههاي عيني هم هست. مثلا من زماني در پارس جنوبي كار اجرايي ميكردم و مسووليت داشتم. جامعه كوچكي بود كه دستچيني از سه فرهنگي كه شما اشاره كرديد، آنجا كار و زندگي ميكردند، آن موقع عسلويه وضعيت فعلي را نداشت. يك جاي خيلي دور بود كه اگر كسي از آن فيلمبرداري ميكرد و ماشينها را از آن حذف ميكرد، كسي نميتوانست تشخيص بدهد كه اين مربوط به امروز است يا 800-700 سال پيش. در عين حال كه آخرين تكنولوژي روز نيز براي تاسيس و راهاندازي پالايشگاه گاز مورد استفاده بود. من هم مسووليت ريسك و كيفيت را داشتم. يعني ما ميخواستيم همه كارها را در خشكي و دريا انجام بدهيم و غروب نيز سالم به خانه بازگرديم، بعد ميديدم كه چقدر مسائل انساني پيچيدهتر از مسائل فني است. با مسائل فني چندان مشكل نداشتم، بلكه دانشي كه داشتيم كفايت ميكرد و از آن به خوبي بهرهبرداري ميكرديم، اما اصلا كفايت نميكرد. زيرا موجودي به نام انسان اينجاست كه يا از سيستان و بلوچستان آمده يا از چين يا از اروپا. اين همه تفاوت بود و همه ميخواستند با هم همكاري كنند و سالم به خانه بازگردند. ديدم دانش من در اين زمينه بسيار كم است و آنجا اين فكر در من تقويت شد كه ژن فرهنگي را نميتوان ناديده گرفت. من اگر بخواهم از اين رفتار سر در بياورم كه چرا اين همنوع و همميهن من اين رفتار را ميكند، اين اطلاعات مهندسي اصلا كفايت نميكند.
نكتهاي كه به اين ژن فرهنگي ربط پيدا ميكند اين است كه شما در آثارتان توجه خاصي به فرهنگ ايراني داريد. اين دغدغهتان نسبت به فرهنگ ايراني از كجا ناشي ميشود؟
خب هويت من را تشكيل ميدهد. من در درجه اول ميخواهم خودم را بشناسم و با خودم آشنا شوم. آشنايي با خودم جز در توجه به سير تاريخي ميسر نيست. هيچ روانشناس و مردمشناس و جامعهشناسي بهتر از تاريخ نميتواند به من نشان بدهد كه چه كسي هستم. من اگر اين نگاه را نداشته باشم، مثل كسي ميمانم كه آلزايمر دارد و حركات و تصميماتم بي بنياد ميشود. من وقتي تاريخم را ميخوانم، با نقاط قوت و ضعف خودم آشنا ميشوم. ضمن اينكه اين را درك ميكنم كه اگر قرار به شكوفايي باشد و ما بخواهيم سري در سرها دربياوريم، از مسير تشابهاتمان با ديگران اتفاق نميافتد، از مسير تفاوتهايمان اين امر امكانپذير ميشود. اما متاسفانه به ما القا ميشود كه ما تا شبيه ديگران نشويم، رشد نميكنيم. به نظر من اينگونهاي گمراهي است و اين نگرش گمراهكننده است. ما نيازمند كشف تفاوتهايمان هستيم. اگر قرار باشد همه دنيا يك جور زندگي كنند و غذا بخورند و تفريح كنند، انسانها به ماشين بدل ميشوند.
اما به هر حال برخي امور كلي و جهانشمول هستند و اختصاص به جاي خاصي ندارند. فقط برخي زودتر به اين امور جهانشمول رسيدهاند.
اين بيشتر از جنس دانش و مهارت است. البته ما دانش و مهارت را نياز داريم. هر كس از هر جاي عالم با هر فرهنگي به اين امور جهانشمول نياز دارد. ما دانش و مهارت رد و بدل ميكنيم. اين با زندگي با فرهنگ و حضور من و نمود من در اين جهان هستي تفاوت دارد. مهارت را از هر جايي بايد فراگرفت و علم را اگر در چين هم باشد، بايد آموخت. همچنان كه اين كار را هم ميكنيم.
من در درجه اول ميخواهم خودم را بشناسم و با خودم آشنا شوم. آشنايي با خودم جز در توجه به سير تاريخي ميسر نيست. هيچ روانشناس و مردمشناس و جامعهشناسي بهتر از تاريخ نميتواند به من نشان بدهد كه چه كسي هستم. من اگر اين نگاه را نداشته باشم، مثل كسي ميمانم كه آلزايمر دارد و حركات و تصميماتم بي بنياد ميشود. من وقتي تاريخم را ميخوانم، با نقاط قوت و ضعف خودم آشنا ميشوم. ضمن اينكه اين را درك ميكنم كه اگر قرار به شكوفايي باشد و ما بخواهيم سري در سرها دربياوريم، از مسير تشابهاتمان با ديگران اتفاق نميافتد، از مسير تفاوتهايمان اين امر امكانپذير ميشود. اما متاسفانه به ما القا ميشود كه ما تا شبيه ديگران نشويم، رشد نميكنيم. به نظر من اينگونهاي گمراهي است و اين نگرش گمراه كننده است. ما نيازمند كشف تفاوتهايمان هستيم. اگر قرار باشد همه دنيا يك جور زندگي كنند و غذا بخورند و تفريح كنند، انسانها به ماشين بدل ميشوند.