• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4441 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۲۶ مرداد

پيرامونِ كتاب «دلدادگي و عصيان»

يوتوپيايي كه ديگر نيست

بابك زماني

احمد قاسمي از باسوادترين رهبران تئوريك حزب توده است؛ آشنا به زبان‌هاي روسي، فرانسه و آلماني كه با هرسه مقاله و كتاب مي‌نوشت و ترجمه مي‌كرد. شايد وقتي كه «قوام‌السطنه» از ميان حزب توده به‌دنبال وزير فرهنگ مي‌گشت او بيش از «كشاورز» لايق اين مسند بود، بعد از واقعه آذربايجان در سال ٢٥ هم هنوز حزب توده غيرقانوني نشده بود و بعد از ترور شاه (سال ٢٧)، بهانه لازم براي غيرقانوني‌كردن حزب به دست مي‌آيد. سران حزب، از جمله قاسمي، دستگير و به اعدام محكوم مي‌شوند. ستوان «حسين قبادي»* بدفرجام اين سران را از زندان فراري مي‌دهد و با آنها به مسكو و سپس آلمان شرقي فرار مي‌كند. وقتي كه «خروشچف» در كنگره بيستم حزب كمونيست پرده از جنايات استالين برمي‌دارد، احمد قاسمي هم يكي از كساني است كه به عنوان نماينده ايران دراين كنگره حضور دارد. او تنها كسي از بزرگان حزب است كه قادر نيست يك‌شبه عقايد خود را هم‌چون پيراهنش عوض كند و استاليني كه مي‌استاييده را ناسزا بگويد. آنقدر هم مصلحت‌انديش نيست كه حداقل در دوران تبعيد و در دل اردوگاه كمونيستي مخالفت خود را برملا نكند، در نتيجه تبعيدي درون تبعيد آغاز و «كا گ‌ ب» هم به تعقيب‌كنندگان قبلي اضافه مي‌شود. زندگي سخت همراه با فقر، كارگري و دربه‌دري اما همچنان خوش‌بينانه و آرمان‌گرايانه ادامه پيدا مي‌كند.

اعظم صارمي نيز يك عضو وفادار حزب است، وقتي شوهرش كه يكي از ادباي برجسته زمان و مترجم آثار ادبي بي‌شماري است ناملايمات مختصر قبل از ٢٧ را هم طاقت نمي‌آورد از او طلاق مي‌گيرد اما وصلت با حزب را به هم نمي‌زند. بعدها عشقي آتشين در همان دوران زندگي مخفي ميان او و اين كادر عاليرتبه حزب، اين نويسنده خوش قامت و مبادي آداب شكل مي‌گيرد، عشق و ازدواجي كه در تمام اين دوران تبعيد و ناملايمات مي‌پايد و نه دوري و نه سياست كه اين بار مرگ است كه نقطه پايان بر آن مي‌گذارد، مرگ دردناك احمد قاسمي در انزوايي دردناك در سنين پختگي و باروري.

كتاب «دلدادگي و عصيان» نوشته‎هايي درباره اين عشق و اين ازدواج نيست، خود اين عشق و ازدواج است. چراكه اين ارتباط عميق انساني سال‌هاي سال تنها در اين نامه‎هاست كه وجود دارد و بيهوده نيست كه كتابي قطور شده!

نامه‌هاي اين آخرين استالينيست ايراني اما آكنده است از عشق و احساس! همان چيزهايي كه شنيدن آنها در كنار نام استالين، خواننده امروزي را به تحير وامي‎دارد. عشق آتشين او به همسر و فرزندان شامل فرزندان خودش و فرزندان همسرش همه‌وهمه آكنده است از اميد و خوش‌بيني افراطي در زندگي. ايده‌آليسمي كه كلبه محقر، تنور كارگاه كارگري، گرسنگي و محروميت او را به آينده‌اي روشن وصل مي‌كند چراكه؛

خواهي كه دادت بر درد صد سلسله بيداد را

منت بكش، گردن بنه زنجير استبداد را**

خودش اين شعر را كه زير عكس مقتولين باغشاه نوشته شده است، بارها‌و‌بارها نقل مي‌كند و معتقد است ما مجازات شرافتمندي و اصول‌پرستي را مي‌كشيم. پر بيراه هم نمي‌گويد، افرادي در رده‌هاي بسيار پايين‌تر از او و نام‌هاي ناشناخته‌تري چون «كورش لاشايي» با تمكين به نظام موجود، جوايز مادي بسياري به دست آوردند.

البته معلوم نيست كه آيا اين طريق سخت‌گيرانه و متعصبانه بيشتر به نفع مردم و كشور بود يا آن روش مداخله‌گرايانه و اصلاح گرايانه؟ اما به يقين مي‌توان گفت كه ايده‌آل و آرمان‌شهر، همان چيزي كه احمد قاسمي‌ها را در تنگ‌ترين تنگناها خندان نگه مي‌داشت، از ميان ما به‌كلي رخت بربسته است.

آيا تجارب آرمان‌گرايي‌هاي دهه‌هاي گذشته كه افراطي‌ترين‌هايش همين احمد قاسمي‌ها و چريك‌هاي واقعه سياهكل بودند باعث مرگ آرمان‌شهر در اذهان ما شد يا دلايل ديگري وجود داشت؟ نمي‌دانم، اما اطمينان دارم رساندن امروز به فردا بدون داشتن ايده‌اي از زندگي در دنيايي ايده‌آل و عادلانه، رويت منافع تنگ فردي و نديدن ديگران بدون گذشتن از خود براي ديگران راه به ابتذال مي‌برد. وقتي كه پولي از كارگاه و در كنار كوره به عنوان دستمزد براي اين استاد علوم سياسي و اين نويسنده خوشنويس مي‌رسيد، نيمي را براي خورد و خوراك خود برمي‌داشت و بقيه را به سازماني كه داشت از حزب توده جدا مي‌شد مي‌داد.

سرانجامِ اين همه صداقت، تلاش و تعصب تنها اين بود كه از آبشخور حزب توده و شوروي به دامان مائو و چين بغلتد و آخر سر از بغل ديكتاتور بي‌همتايي چون «انور خوجه» سر دربياورد (كه از آن هم تنها اردوگاه‌هاي كارش نصيبش شد) و در آنچنان انزوايي مرد كه با تنها رفيق هم‌فكر تمام عمر هم دچار اختلاف ايدئولوژيك شده بود و آنقدر به خلوص ايدئولوژيك بها مي‌داد كه در حال سكته قلبي منجر به مرگ هم در دخمه مجاور را نزد و كوره راهي را تا شهر پياده رفت.

آيا همه اين واقعيات مي‌تواند باعث شود كه خواندن اين سرگذشت اشك از چشم‌هاي‌مان جاري نكند و چراغي فرا راه آينده‌مان برنيفروزد؟ راستي كدام‌يك از ما مي‌توانيم از صحت نهايي راهي كه در پيش گرفته‌ايم مطمئن باشيم و آيا جز بر اساس صداقت و يكرنگي با عقايد خود، مي‌توان با ملاك ديگري افراد را محك زد؟

*ستوان قبادي افسر كشيك زندان كه سران حزب را فراري داد در طول اقامت در شوروي و با ديدن اوضاع آنجا دچار بيزاري شديد و افسردگي شد و به درخواست خودش به كشور بازگشت و بلافاصله توسط رژيم شاه اعدام شد.

**روايت قاسمي از بيتي معروف كه بالاي سر مشروطه‌خواهان در زنجير نوشته‌شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون