• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4572 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۶ بهمن

درباره «مسووليت اجتماعي دانشگاه‌ها» و نسبت آن با جامعه امروز

آكادميا؛اندر خم يك كوچه

وحيد احساني

يكي از موضوعاتي كه طي ساليان اخير در نظام آموزش عالي كشور(چه در سطح وزارت عتف و چه در سطح دانشگاه‌ها) به شكل فزآينده‌اي مورد توجه قرار گرفته، موضوع «مسووليت اجتماعي دانشگاه‌ها» است. اين موضوع يكي از مهم‌ترين موضوعاتي است كه شايسته است، ذهن و همت عملي‌مان را درگير آن كنيم زيرا اين ظرفيت را دارد كه ما را از خواب غفلت بيدار كرده و متوجه برخي مسائلي كند كه درباره آنها دچار «غفلت جمعي» شده‌ايم، البته به شرط آنكه در مورد اين مساله نيز مانند بسياري مسائل ديگر، گرفتار ساده‌انگاري و سطحي‌نگري نشده و موضوع را با طرح مباحث شعارگونه و كليشه‌اي ضايع نكنيم. به منظور جلوگيري از ضايع شدن قابليت اين موضوع مهم در سيل امواج «سطحي‌‌نگري»، «ساده‌انگاري» و «مواجهه كليشه‌اي و شعارگونه با مسائل» در اين نوشتار به نسبت و فاصله ميان «فضاي آموزش عالي ما» به موضوع «مسووليت اجتماعي دانشگاه‌ها» پرداخته‌ام. موضوع مورد نظر از ادغام 3 مفهوم مهم حاصل شده است: 1- مسووليت و مسووليت‌پذيري، 2- بعد اجتماعي مسائل و 3- دانشگاه.

بنابراين فاصله نظام آموزش عالي كشور با هر يك از اين 3 مفهوم را در قالب يك بخش جداگانه مورد بررسي نقادانه قرار داده‌ام.

1- نسبت ما با «مسووليت و مسووليت‌پذيري»

مفاهيم «مسووليت» و «مسووليت‌پذيري» همواره و از ابتداي حيات بشر موضوعيت داشته‌اند؛ حتي انسان‌هاي اوليه هم در قبال خود و فرزندانشان اين مسووليت را احساس مي‌كرده‌اند كه اگر مثلا شيري به آنها حمله كرد، عقل، اراده و تمام ظرفيت‌هاي دروني خود را براي برطرف كردن اين خطر به كار بيندازند. با وجود اين، آن نوعي از «مسووليت‌پذيري» كه برآمده از جهان مدرن است با انواع پيشين آن تفاوت بنيادين دارد و به نظر مي‌رسد كه «مسووليت‌پذيري مدرن هنوز در ميان ما جايگاه چنداني ندارد».

طي قرون گذشته در ميان ما نگاه «اشعري» رواج يافته و ريشه دوانيد كه يكي از مولفه‌هاي آن «تقديرگرايي» است و خواه‌ناخواه نقش اراده آدمي را به حاشيه مي‌راند. در مقابل در غرب و از دوران رنسانس تاكيد بسيار زيادي بر مفهوم «اراده» و «نقش محوري آن» صورت گرفت. به عنوان مثال اگزيستانسياليست‌ها عنوان كردند كه انسان تنها موجودي است كه «وجود يافتنش» بر «چيستي ماهيتش» تقدم دارد. يعني بر خلاف ساير چيزها كه اول يك تعريف مشخص دارند(مثلا در ذهن سازنده‌شان) و بعد بر اساس آن تعريف مشخص ايجاد مي‌شوند، انسان اول وجود پيدا مي‌كند و بعد اين خودش است كه ماهيت و چيستي خودش را مي‌سازد. بزرگان اين مكتب همچنين بيان كردند كه «يك انسان اگزيستانسياليست نه تنها بار مسووليت زندگي خودش بلكه بار مسووليت زندگي تمام بشريت را بر دوش خودش احساس مي‌كند.» يعني نه تنها نمي‌تواند نواقص، ضعف‌ها و كمبودهاي خودش را به گردن سايرين و جبر زمانه بيندازد بلكه حتي اين بار مسووليت را بر دوشش احساس مي‌كند كه مثلا اگر كل بشريت در مسير منحرفي قرار گرفته است، ظرفيت‌هاي بي‌حد و مرز وجودي‌اش را بالفعل كرده و همانند كساني چون گاندي، ماندلا يا حتي پيامبران الهي(ع) مسير حركت بشريت را اصلاح كند. ژان پل سارتر جمله معروفي دارد كه با اين نگاه هماهنگ است. او مي‌گويد:«اگر فلج مادرزاد قهرمان دوي ماراتن نشود، مقصر خودش است!». در اين مقابل، در ميان ما تحت تاثير نگاه اشعري مسلكي و عوامل ديگري هستيم. چند نفر از ما(چه مسوولان و چه مردم) در خصوص بهبود جامعه و قرار دادن آن در مسير توسعه و پيشرفت، بار مسووليتي بر دوش خود احساس مي‌كنيم؟ چند نفر از ما(مردم و مسوولان) دچار اين نگراني هستيم كه «نكند در حالتي بميرم كه نتوانسته باشم، حركت‌هاي مثبت محسوس و قابل قبولي را در جامعه نهادينه كنم!» يا «نكند در حالتي بميرم كه نتوانسته باشم شرايط زيستن را براي نسل بعدي اندكي بهتر كنم!»؟

كسي كه بار مسووليتي بر دوشش احساس مي‌كند و مي‌بيند كه هنوز نتوانسته مسووليتش را به‌جا بياورد حالت خاصي دارد؛ احساس گناه مي‌كند، ناراحت است و اين حالت در چهره، رفتار و گفتارش نمود و بروز پيدا مي‌كند. چنين فردي در نتيجه حالي كه دارد، خودش را به آب‌ و آتش مي‌زند و تلاش مي‌كند كه مسووليتش را بجا بياورد تا بتواند احساس آرامش كند. با اين حال در جامعه ما شاهد پديده‌اي هستيم كه بسيار عجيب و قابل تامل است و آن اينكه حتي بخشي از مسوولان، با احساس رضايت كامل، اعتماد به نفسي مثال‌زدني، آرامشي شگرف، چهره‌اي گل ‌انداخته و از همه عجيب‌تر، لحني طلبكارانه در مورد مسائل و مشكلاتي صحبت مي‌كنند كه دقيقا مربوط به حيطه مسووليت خود آنهاست!

بر اساس مطالب بالا بايد بپذيريم كه ما با مفهوم «مسووليت و مسووليت‌پذيري»(چه از لحاظ فلسفي و نظري و چه از حيث عملي) فاصله زيادي داريم. اين ويژگي جزيي از تار و پود فرهنگي ما شده است؛ در طول زمان در اين راه بسيار خُبره و به انواع توجيه‌ها مجهز شده‌ايم. همچنين چون اكثريت قريب به اتفاقمان اين ويژگي را داريم، زشتي اين صفت و تاثير مخرب آن در وضعيت جامعه اصلا به چشم‌مان نمي‌آيد. لذا بايد مراقب باشيم كه مواجهه ما با اين مفهوم به شكل «كليشه‌اي» و «شعارگونه» درنيايد(مانند مواجهه‌مان با بسياري مفاهيم ديگر).

2- نسبت ما با «بُعد اجتماعي مسائل»

در اوايل دوران شكل‌گيري علم مدرن در غرب، نهاد علم تحت سلطه متخصصان علوم پايه، مهندسي و پزشكي بود. طي آن دوران، علوم انساني و اجتماعي از جانب متخصصان پيش‌گفته «علم» محسوب نمي‌شدند زيرا يكي از اركان اصلي علم مدرن «تجربه و آزمايش‌پذيري» بود در حالي كه ابعاد رواني- بين‌الاذهاني «افراد و جوامع»-كه موضوع مطالعه علوم انساني و اجتماعي هستند هم به اندازه ساير اشياي طبيعت اين قابليت را ندارند كه زير تيغ آزمايشگاه بروند و هم اينكه نتايج آزمون‌هاي صورت‌ گرفته روي انسان‌ها و جوامع بسيار متفاوت بود لذا نتايج حاصله نيز قابليت تعميم بسيار اندكي داشت. بنابراين حتي به انسان‌ها و جوامع نيز از زاويه مكانيكي و مهندسي نگاه مي‌شد. در علم مديريت به انسان‌ها مانند ربات‌هايي نگاه مي‌شد كه بايد از طريق كنترل‌كننده‌هاي بيروني(تشويق و تنبيه) به سمت عملكرد مطلوب سوق داده شوند(مكتب مديريت علمي با محوريت فردريك تيلور) اما به مرور اين نگاه عوض شد؛ اولا علوم انساني و اجتماعي اهميت و جايگاه بسيار بالايي پيدا كردند ثانيا در نگاه به انسان نيز نگاه رباتي كنار گذاشته شد و تاكيد بر جنبه‌هاي دروني(روحي- رواني) آن قرار گرفت.

يكي از اشخاصي كه در تحقق اين چرخش بينش نقش داشت، التون مايو بود. او به منظور ارزيابي تاثير عوامل محيطي(مانند دما، نور، صدا و...) بر عملكرد كاركنان در كارخانه وسترن الكتريك آزمايش‌هايي انجام داد. بدين ترتيب كه محيط كاري كارگران را به بخش‌هاي مجزايي تقسيم و در يكي از آنها مثلا دما را كمي افزايش و در ديگري كمي كاهش داد تا تاثير «دماي محيط» بر عملكرد كارگران را بررسي كند. نتايج حاصل بسيار عجيب و غيرمنطقي به نظر مي‌رسيد: با اعمال هر گونه تغييري(چه مثبت و چه منفي) در عوامل محيطي، عملكرد كاركنان در مقايسه با واحد شاهد(بخشي كه در عوامل محيطي آن هيچ تغييري اعمال نشده‌ بود) افزايش مي‌يافت. التون مايو نهايتا نتيجه گرفت كه كارگران بخش‌هايي كه متغيرهاي فيزيكي محيط كار آنان تغيير داده شده ‌بود، وقتي مي‌ديدند كه عده‌اي دانشمند روي آنها و محيط كارشان پژوهش مي‌كنند، احساس ارزش بيشتري مي‌كردند، اعتماد به نفسشان افزايش مي‌يافت، با محيط كاري رابطه بهتري برقرار مي‌كردند و دوست داشتند قابليت‌هاي خود را به ناظران مذكور اثبات كنند؛ در حالي كه اين كار براي آنها هيچ سود مادي‌اي در پي نداشت.

او نتيجه گرفت كه در مورد انسان‌ها، تاثير متغيرهاي دروني(اعتماد به نفس، علاقه به كار، احساس ارزش، حس احترام و...) به قدري زياد است كه تاثير متغيرهاي بيروني مربوط به محيط كار را به حاشيه مي‌راند. او سپس به اين پرسش پرداخت كه «چگونه مي‌توان انگيزه و علاقه كاركنان به كار را بالا برد؟» و نتيجه گرفت كه يكي از اصلي‌ترين فاكتورها، مشاركت دادن كاركنان در تصميم‌گيري است. اين مهم به افراد عزت نفس داده و باعث مي‌شود مواجهه آنها با تصميم اتخاذ شده و برنامه‌اي كه قرار است اجرا شود به گونه‌اي باشد كه احساس كنند تصميم و برنامه خودشان است(زيرا در شكل‌گيري آن سهم داشته‌اند) نه اينكه احساس كنند به صورت از بالا به پايين و تحميلي، برايشان تصميمي گرفته شده و با آنها مانند ربات يا برده رفتار شده است. آزمايش‌هاي التون مايو و برخي ديگر موجب شد مكتب «مديريت علمي» كنار گذاشته شده مكاتبي چون «مديريت كاركنان» و «مديريت روابط انساني» جايگزين آن شوند كه تاكيد آنها بر عوامل درون انسان‌ها بود. بنابراين در خود غرب-كه محل تولد علم مدرن است- نيز «نگاه انساني و اجتماعي به مسائل»(حتي مسائل مربوط به انسان و اجتماع) به اين سادگي جا نيفتاده است. پيدايش اين ديدگاه حداقل مربوط به 100 سال پيش است و اين يعني توجه به بُعد انساني-اجتماعي مسائل.

جامعه ما چقدر به اين مهم توجه دارد؟! در ايران همچنان غلبه با نگاه مكانيكي و مهندسي است؛ هنوز براي حل مسائل انساني- اجتماعي(فساد، اعتياد، تقلب، تخلفات راهنمايي‌ و رانندگي، بدحجابي و...) از روش‌هاي مكانيكي- مهندسي استفاده مي‌شود، در برخي مراكز تصميم‌گيري واحد «مهندسي فرهنگي» داريم، تقريبا تمام مديريت‌ها و تصميم‌گيري‌هاي مربوط به حيطه‌هاي انساني و اجتماعي(چه در نظام آموزش عالي و چه در كل جامعه) در اختيار مهندسان و پزشكان است، رشته‌هاي دانشگاهي علوم انساني- اجتماعي جايگاه نازلي دارند و متاسفانه كل جامعه نيز با اين وضعيت كنار آمده و سازگار شده است. كسي كه ساختماني مي‌سازد، اگر جاي پاركينگ واحدها يكي كم و زياد بشود، پايان كار به آن تعلق نمي‌گيرد اما به اين مساله نگاه نمي‌كنند كه در اين ساختمان مثلا 40 واحدي احتمالا 15 بچه هم وجود خواهد داشت و فضاي بازي اين كودكان بايد كجا باشد؟

اينها نشان مي‌دهد كه ما با «توجه به بُعد اجتماعي مسائل» و «لحاظ كردن آنها در تصميم‌گيري‌ها» فاصله بسيار زيادي داريم كه پيش از هر كاري، لازم است اين واقعيت را بپذيريم تا در اين رابطه نيز دچار حرف‌ها و برنامه‌هاي كليشه‌اي و شعارگونه نشويم.

3- نسبت ما با «دانشگاه»

دانشگاه‌هاي غرب طي فرآيندي تدريجي و آهسته‌‌ و پيوسته از بطن جامعه برآمده‌اند لذا مانند عضوي از اعضاي يك موجود زنده(مثلا قلب يا مغز) با ساير اعضاي جامعه ارتباطي تنگاتنگ، دو سويه و سيستماتيك دارند. در مقابل، شكل‌گيري دانشگاه‌ها در ايران مانند ايجاد بسياري چيزهاي ديگر، تقليدي بوده لذا دانشگاه‌هاي كشور نيز به مثابه وصله‌اي نچسب و ناكارآمد هستند(در كنار تعداد زيادي وصله‌هاي نچسب و ناكارآمد ديگر).

بنابراين ما در رابطه با «مفهوم، كاركرد و جايگاه دانشگاه در جامعه» نيز با چالش‌ها و ابهام‌هاي زيادي مواجه‌‌ايم.

مسووليت اجتماعي دانشگاه‌ها

بر پايه مطالب بالا، وقتي مي‌خواهيم درباره «مسووليت اجتماعي دانشگاه‌هايمان» صحبت كنيم، پيش از هر چيز بايد از توهم دست برداشته و فاصله شگرفي كه با اين مفهوم داريم را بپذيريم. اتفاقا يكي از فوايد اصلي چنين موضوعاتي اين است اين ظرفيت را دارند كه با استفاده از آنها بتوانيم تا اندازه‌اي از توهم و غرور فاصله گرفته و با واقعيت خود كنار بياييم.

يك نكته مهم ديگر اين است كه بايد توقعات از دانشگاه را پايين بياوريم و از حالت آرماني خارج كنيم؛ در اين صورت است كه مي‌توانيم اهداف و برنامه‌هاي واقع‌بينانه‌اي تعريف كنيم. به نظرم اينكه بتوانيم در كنار مشغول بودن به «تعداد مقالات، رتبه دانشگاه، رشد ساخت‌وساز و امثال آنها» به موضوعاتي مانند «مسووليت اجتماعي دانشگاه» هم توجه كنيم و حتي اگر در اين رابطه صرفا موفق شويم كه در سطح نظري، گفتمان قابل قبولي را نهادينه كنيم(به صورتي كه توجه عموم دانشگاهيان به اين مهم جلب شود) باز هم گام رو به جلوي مثبتي برداشته شده است، البته به شرط آنكه به جاي مواجهه شعارگونه و كليشه‌اي به اين موضوعات به صورت جدي پرداخته و از ديدگاه‌هاي مختلف(ولو تلخ) استقبال كنيم.

بحث مسووليت اجتماعي دانشگاه، ذهن را به اينجا مي‌برد كه «دانشگاه نسبت به ابعاد اجتماعي محيط پيراموني خود چه مسووليتي دارد؟» اما اگر مطالب تلخ بالا را بپذيريم در گام اول، روي دو موضوع «مسووليت دانشگاه» و «ابعاد اجتماعي زيست درون دانشگاه» متمركز خواهيم شد.

منظور از «مسووليت دانشگاه» اين است كه اول به اين بپردازيم كه به ‌طور كلي «دانشگاه‌هاي ما قرار است چه كاركردي داشته باشند و به چه ميزان توانسته‌اند كارآمد باشند؟» آيا مسووليت اصلي دانشگاه چيزهايي از قبيل «مدرك دادن»، «مشغول كردن قشر جوان(كه عجالتا بيكار نباشند!)»، «افزايش تعداد كساني كه مدرك دارند»، «افزايش تعداد مقالات» و امثال آن است؟! اگر مسووليت‌هاي ديگري هم مطرح است، كدامند و براي تحقق آنها چه اقداماتي صورت مي‌پذيريد؟

منظور از «ابعاد اجتماعي زيست درون دانشگاه» هم اين است كه ابتدا به اين بپردازيم كه دانشگاه‌هاي ما چقدر توانسته‌اند(يا خواسته‌اند) به «ابعاد اجتماعي» مسائل دروني خود توجه كنند. اگر بدانيم دانشگاه‌هاي ما نسبت به ابعاد انساني-اجتماعي مسائل دروني خود(بعد انساني- اجتماعي مسائل مربوط به دانشجويان، اعضاي هيات علمي، كاركنان، قوانين و مقررات داخلي، معماري و...) بي‌تفاوت بوده‌اند، پرداختن به «مسووليت اجتماعي‌اي كه دانشگاه درباره محيط پيراموني‌اش دارد» هنوز زود است.

البته اين بدان معني نيست كه دانشگاه‌ها تا زماني كه مسووليت اجتماعي خود در قبال مسائل دروني‌شان را بجا نياورده‌اند، ارتباط با محيط پيراموني را فراموش كنند بلكه اين دو بايد در كنار هم پيش بروند و توجه موازي به اين دو عرصه اگر درست صورت پذيرد، مي‌تواند موجب هم‌افزايي هر دو هدف شود.نكته ديگر اينكه همان طور كه اشاره شد، مشكل «عدم توجه به بعد اجتماعي مسائل» مساله‌اي نيست كه مختص دانشگاه‌هاي ما باشد بلكه كل جامعه ما چنين وضعيتي دارد. آنچه از دانشگاه انتظار مي‌رود اين است كه از اين حيث يك گام جلوتر از جامعه باشد، همين و نه بيشتر. اتفاقا درد اصلي هم همين است كه مشاهده كنيم از اين زاويه ميان دانشگاه‌ها و ساير بخش‌هاي جامعه تفاوت محسوسي وجود ندارد. اميدواريم پرداختن نظري به چنين موضوعات جدي و بنياديني، نقطه شروعي باشد براي ايجاد تحولاتي مثبت و محسوس.

دكتراي توسعه كشاورزي، پژوهشگر در زمينه اثربخشي و سياستگذاري علم و پژوهش


التون مايو نتيجه گرفت كه كارگران بخش‌هايي كه متغيرهاي فيزيكي محيط كار آنان تغيير داده شده ‌بود، وقتي مي‌ديدند كه عده‌اي دانشمند روي آنها و محيط كارشان پژوهش مي‌كنند، احساس ارزش بيشتري مي‌كردند، و دوست داشتند قابليت‌هاي خود را به ناظران مذكور اثبات كنند؛ در حالي كه اين كار براي آنها هيچ سود مادي‌اي در پي نداشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون